هر دومون قبول داریم که آمستردام بینهایت حوصلهسربره، ولی چون بهش عادت کردیم، اینجوری فکر میکنیم. امروز، وقتی این پسر برزیلی رو دیدم، اونجوری که چشمهاش برق زد، فهمیدم اون آدمِ حوصلهسربر خودمم. دیگه نمیتونستم زیبایی آزادی رو ببینم چون بهش عادت کرده بودم.
هانیه
آنهایی که به خودشان اعتماد میکنند، به دیگران اعتماد میکنند. چون وقتی بهشان خیانت میشود ــ و به همه خیانت میشود، این بخشی از زندگی است ــ میدانند که میشود دوباره از نو شروع کرد. بخشی از جذابیت زندگی دقیقاً همین است: ریسک کردن
هانیه
بجنگ چون نیاز به جنگیدن داری، چون با نبردی روبهرویی.
بجنگ چون با هستی در صلحی، با سیارات، با خورشیدهایی که منفجر میشوند و ستارههایی که کوچک میشوند و برقشان تا ابد خاموش میشود.
بجنگ تا سرنوشتت را رقم بزنی، بیاینکه به کسب چیزی یا بردن سودی بیندیشی، یا به خسارتها یا نیرنگها، یا پیروزیها یا شکستها.
نه در پی خشنودی خود، که در جستوجوی خشنودی عشق متعالی باش که هیچچیز فراتر از تماسی نورانی با کیهان نمیدهد و بدین ترتیب، جانسپاری کامل را میطلبد، بدون تردیدها، و سؤالها، عشق به خاطر عشق و نه هیچچیز دیگر.
عشقی که هیچ مدیون کسی نیست، وظیفهای ندارد، که در وجودِ صرف، شادی را مییابد و این آزادی که خود را ابراز کند.
هانیه
یک روز ــ روزی در آیندهای دور ــ دولتهای سرتاسر دنیا به این نتیجه میرسند که بهترین کار برای پایان دادن به همهٔ چیزهایی که از نظرشان «مشکل» است، قانونی کردن آنهاست. بخش زیادی از جذابیت حشیش غیرقانونی بودن آن است و، در نتیجه، تعداد بیشماری به دنبالش میروند.
هانیه
بدترین قتلْ قتل لذتی است که از زندگی میبریم.
هانیه
انگار واقعاً باید با همهچیز بدون وحشت مواجه شد، مثل واقعیت صرف زندگی؛ ما انتخاب نمیکنیم چه اتفاقی برایمان بیفتد، ولی شکل واکنش به آنها دستِ خودمان است.
هانیه