بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

این مرد که گه‌گاه دوست داشت توی خانه یا آن بالا توی مغازه فرمان براند و دستور بدهد، وقتی به اعماق زیرزمینش می‌آمد و تنها می‌شد، صدایش درنمی‌آمد.

سخت نیست که شاد باشی

هر بوسهٔ تو به مرگ منجر می‌شه...

همیشه واسهٔ هر چیزی یه راه‌حل وجود داره. هیچ‌وقت نباید ناامید بشیم.

«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.

صدایش کوتاه‌تر از نجوا و بلندتر از خیال بود.

خودش را رها کرد

اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.

«اُه، باز هم که شمایید! هنوز زنده‌اید؟»

آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.

چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟

«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.

زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.

زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.

«بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»

آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.

“شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.”»

روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»

و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»

زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.