بریدههایی از کتاب مغازه خودکشی
۳٫۶
(۲۳۹۹)
«آلن تورینگ رو نمیشناسید؟ مخترع کامپیوتر. وقتی دولت فهمید همجنسگراست، باهاش لج افتاد و اذیتش کرد. توی جنگ جهانی دوم سهم بزرگی توی پیروزی نهایی متفقین داشت؛ چون موفق شد رمز ماشین انیگما رو بشکنه. انیگما یه دستگاه الکترومغناطیسی برای ردوبدل کردن رمزهای آلمانیها به زیردریاییهاشون بود. سازمان مخفی متفقین نمیتونست رمزهای انیگما رو بشکنه.»
لونا لاوگود
یه مشتری زن که از این عنکبوتهای قاتل خریده بود، بعد از مدتی به مغازه برگشت. خیلی تعجب کرده بودم. ازم پرسید سوزن هم میفروشیم یا نه. فکر کردم میخواد با سوزن چشم خودش رو دربیاره، ولی اینطور نبود. سوزن رو واسه بافتن چکمههای کوچولو برای عنکبوتش میخواست! تازه اسم هم واسهش گذاشته بود: دنسی. باهم دوست شده بودند و اون رو توی کیفش گذاشته بود. بعد درِ کیف رو باز کرد و عنکبوت روی دستش ورجهوورجه میکرد. بهش گفتم “خطرناکه، برش دار.” بعد خندید و گفت “دنسی بهم شوق دوباره به زندگی بخشیده.”»
لونا لاوگود
ازش پرسیدند کیها خودکشی میکنند. اون هم جواب داده بود آدمهای شاکی.»
لونا لاوگود
«بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟»
Mehrave Arefan
«جریمهش کردند. تو مدرسه ازش پرسیدند کیها خودکشی میکنند. اون هم جواب داده بود آدمهای شاکی.»
Mehrave Arefan
مأموریت آلن به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.
FtmPrzd
با چشمانی کاملاً باز، مستقیم روبهرویش را نگاه میکرد. مستقیم روبهرویش را نگاه میکرد، ولی هیچچیز نمیدید. هیچچیز نمیدید جز خوب بودن، جز خوب ماندن، آنقدر خوب تا مادرش بیاید و او را ببرد تاببازی کند.
FtmPrzd
آیا اصلاً تابهحال سوار تاب شده بود؟ لوکریس یادش نمیآمد. همهٔ آنچه به یاد میآورد، انتظار است؛ در انتظار مادرش تا بیاید و او را ببرد تاببازی کند.
FtmPrzd
غرقه در غم، با اشک و اندوه همدیگر را در آغوش گرفتند و روی شانهٔ هم گریستند.
FtmPrzd
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
«میخوام بخوابم.»
مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
FtmPrzd
تصویر آکواریومی بود که زیرش نوشته شده بود «خداحافظ.» بالای آکواریوم یک ماهی قرمز به بند بادکنکی بسته شده بود که بالا میرفت و از دمش آب میچکید. ماهی دیگر داخل آب بود و به سمت او فریاد میزد و چند حباب جلوِ دهانش تشکیل شده بود. «نه، برایان! این کار رو نکن.»
FtmPrzd
تصویر آکواریومی بود که زیرش نوشته شده بود «خداحافظ.» بالای آکواریوم یک ماهی قرمز به بند بادکنکی بسته شده بود که بالا میرفت و از دمش آب میچکید. ماهی دیگر داخل آب بود و به سمت او فریاد میزد و چند حباب جلوِ دهانش تشکیل شده بود. «نه، برایان! این کار رو نکن.»
FtmPrzd
«جعبهٔ موسیقی آهنگهای غمگین پخش میکنه. گاو وحشیِ شهربازی مردم رو جذب میکنه. یه پرتگاه نردهای خیلی بلند هم میسازیم که عشاق میتونند دستتودست هم خودشون رو بندازند پایین. دقیقاً انگار از یه صخره خودشون رو پرت میکنند.»
FtmPrzd
“ امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.”
FtmPrzd
«آدم وقتی لبخند یه بچه رو میبینه، قلبش آروم میگیره.»
FtmPrzd
«پسر من میخنده؟ نخیر خانم، فقط داره شکلک درمیآره. آخه چه دلیلی داره تو این دنیای نکبت لبخند بزنه؟»
FtmPrzd
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
«میخوام بخوابم.»
مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
nataliansic
بخوای حساب کنی، میبینی اینها در مقایسه با کل کائنات چهقدر کوچیکند. این عددها اونقدری نیستند که آدم رو از پا بندازند. چیزی که من میدونم اینه که وقتی دیدم اومدی توی مغازه تو رو یه جونور شاخدار عجیبوغریب ندیدم که چشمهاش روی شاخکهاش گیلیگیلی بره! اه نگاه داری میخندی... خنده بهت میآد. توی آینه نگاه کن ببین خنده چهقدر بهت میآد.
nataliansic
اگه بدونی چهقدر طول کشید تا پیر بشم!
nataliansic
میشیما فکر کرده بود میتواند راحت و تنها از روی میلهٔ بندبازی عبور کند. دیگر نمیدانست عبور از روی آن بند، چوبدستیِ تعادل میخواهد.
nataliansic
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان