بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۴۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۹)
تنها بی‌خوابی با او بیدار بود.
nataliansic
این مرد که گه‌گاه دوست داشت توی خانه یا آن بالا توی مغازه فرمان براند و دستور بدهد، وقتی به اعماق زیرزمینش می‌آمد و تنها می‌شد، صدایش درنمی‌آمد.
nataliansic
هر دو آلن را تعقیب می‌کردند: میشیما برای خفه کردنش، مرلین برای به آغوش کشیدنش.
nataliansic
لوکریس صدا را قطع کرد و فریاد زد «مریضی، واقعاً بیماری! ما اون پایین هزارتا بدبختی داریم، اون وقت توی کودن این بالا این چرت‌وپرت‌ها رو گوش می‌کنی! فکر ما نیستی، فکر برادر بیچاره‌ت باش. مطمئنم با این سروصدای احمقانه‌ت دوباره همه‌چی رو خراب کردهٔ...» به راهرو رفت و وارد اتاق ونسان شد. ونسان خیلی خونسرد به ماکت روبه‌رویش خیره شده بود و با انگشت روی میزش ضرب شادی گرفته بود. مادرش به سر بانداژشدهٔ پسرش نزدیک شد و هاج‌وواج با چشمان باز و متعجب به سازهٔ ونسان نگاهی انداخت. «چی؟ روی پرتگاهِ عشاق پل زدی؟» «ایدهٔ آلن بود. گفت این‌جوری بهتر می‌شه و مردم شادتر می‌شن...»
nataliansic
اغلب غروب‌ها پردهٔ پنجرهٔ اتاق‌مون رو کنار می‌زنم و می‌بینم مردم دارند از ساختمون‌ها خودشون رو پایین می‌ندازند. فکرش رو بکنید. با بلوک‌های سیمانی که به پاشون وصله، شبیه ستاره‌های دنباله‌دار می‌شن. مثلاً شبی که تیم‌ملی می‌بازه مثل ریگ از آسمون آدم‌های بلوک‌به‌پا می‌بینی که دارند سقوط می‌کنند. نمای قشنگیه.
nataliansic
حرکاتش شبیه رقص شد و انعکاسش بر شیشهٔ پنجره‌ای افتاد که از پشت آن مردم در مجتمع مذاهب ازیادرفته خود را مثل برگ‌های پاییزی، از بلوک‌های موسی و مسیح و زئوس و ازیریس، از بالکن‌های‌شان پایین می‌انداختند.
nataliansic
اعداد یک و هشت سنِ هجده را نشان می‌دادند. مرلین عدد یک را برداشت و جلوِ هشت گذاشت. «دوست داشتم هشتاد و یک سالم بود.» بعد آه خسته‌اش را روی شمع‌ها فوت کرد.
nataliansic
«آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
nazanin
باور کنید همون‌طور که اون دوتا رو بزرگ کردیم، این هم بار آوردیم. این هم باید افسرده می‌شد، ولی همیشه نیمهٔ پُر لیوان رو می‌بینه. دیدش مثبته.» لوکریس آهی کشید و دستش را که از خشم می‌لرزید بلند کرد. «مجبورش می‌کنیم اخبار تلویزیون رو نگاه کنه تا روحیه‌ش خراب بشه، ولی مثلاً اگه هواپیمایی با دویست و پنجاه مسافر سقوط کنه و دویست و چهل و هفت نفرشون هلاک بشن، فقط تعداد بازمانده‌ها رو یادش می‌مونه.» ادای آلن را درمی‌آورد. «“وای، مامان. زندگی چه‌قدر شگفت‌انگیزه. سه نفر از آسمون افتادند پایین و زنده موندند...” من و شوهرم که دیگه بُریده‌یم.
نور
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»
روزبه رستگار
«آدم وقتی لبخند یه بچه رو می‌بینه، قلبش آروم می‌گیره.»
reyhan23
آیا اصلاً تابه‌حال سوار تاب شده بود؟ لوکریس یادش نمی‌آمد. همهٔ آن‌چه به یاد می‌آورد، انتظار است؛ در انتظار مادرش تا بیاید و او را ببرد تاب‌بازی کند. با دست‌های تپل و کوچکش، با نوک انگشت‌های خم‌شده، سرجایش صاف می‌نشست، بدون حتا ذره‌ای خم شدن، با چشمانی کاملاً باز، مستقیم روبه‌رویش را نگاه می‌کرد. مستقیم روبه‌رویش را نگاه می‌کرد، ولی هیچ‌چیز نمی‌دید. هیچ‌چیز نمی‌دید جز خوب بودن، جز خوب ماندن، آن‌قدر خوب تا مادرش بیاید و او را ببرد تاب‌بازی کند.
M Ebadi
از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود.
M Ebadi
افسوس! همه‌چیز تباه شده بود ــ اعمال، امیال، آرزوها ــ و میشیما پشت پرده وزش باد را از زیر پنجره احساس می‌کرد و مو بر تنش سیخ شده بود. درِ اتاق باز شد و لوکریس گفت «میشیما، بیا شام بخور.» «گرسنه نیستم.» زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد. «می‌خوام بخوابم.» مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
M Ebadi
می‌دونید چیه؟ مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن. عجیب این‌که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش‌شون نمی‌زنند.
Shaghayegh
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید!
ramezanzadeh
زندگی، از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود.
ز غوغای جهان فارغ:)
از کودکی این گم‌گشتگی را در خود حفظ کرده بود؛ به همین خاطر گاهی ناگهان به جلوش خیره می‌شد و انگار فرسخ‌ها دور را نظاره می‌کرد. در سرش فاصله‌ای دور رخنه کرده بود
ز غوغای جهان فارغ:)
این آمپول پیشنهاد شرکت مرگ‌آورانه. اون رو توی رگت تزریق می‌کنی. هیچ بلایی سرت نمی‌آد. مریض هم نمی‌شی، ولی باعث می‌شه بزاقت سمی ترشح کنه که هر کسی رو که می‌بوسی بکشه.
Ray
«معلومه که نه! به حرف‌های داداش‌کوچولوت گوش نکن. مزخرف می‌گه. تو خودت همیشه می‌گی یه دختر چاق و گنده‌ای، واقعاً فکر می‌کنی مردها حاضرند با یکی مثل تو برقصند؟ بی‌خیال، بگیر بخواب و سعی کن کابوس ببینی. این‌جوری معقول‌تره.»
Ali Hashemi

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان