بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۹)
«بخند. اینی که الآن حس می‌کنی طبیعیه. اغلب از کس‌هایی که می‌آن این‌جا می‌شنوم که دیگه خودشون رو توی آینه یا شیشهٔ مغازه‌ها نگاه نمی‌کنند. بعد کارشون به جایی می‌رسه که عکس‌هاشون رو پاره می‌کنند. بخند مردم نگاهت می‌کنند.»
B.A.H.A.R
«آخه تو چی می‌دونی بچه‌جون؟ دماغم کج و گنده‌ست. چشم‌هام به‌هم نزدیکند. گونه‌هام گنده‌ن. پُرِلک‌وپیس هم هستند.» «وای کوتاه بیا، چه مزخرفاتی! ببین این‌جوری نیستی.»
B.A.H.A.R
به نظر می‌رسید این جان‌دارِ علیل که اندازهٔ یک بچه شده بود، به سوی گهوارهٔ تازه‌ای می‌رود.
B.A.H.A.R
می‌دونید چیه؟ مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن. عجیب این‌که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش‌شون نمی‌زنند.
B.A.H.A.R
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
🦋butterfly🦋
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد. «می‌خوام بخوابم.» مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
کاربر ۳۴۴۹۱۴۲
میشیما رو به زنش فریاد زد «لوکریس! تو انباری چیزی از سم‌هامون مونده؟ شابیزکی، ژل مرگ‌باری، چیزی...!» لوکریس کنار میز جلسه ایستاده بود و به حرف‌های امیدبخش مشتری‌ها دربارهٔ آیندهٔ زمین گوش می‌کرد. «واسهٔ چی می‌خوای؟» میشیما رو به مأمور دولت کرد و آهی کشید «می‌گه واسهٔ چی می‌خوام! باور کنید عقلش رو از دست داده.» دوباره صدایش را بالا برد و رو به زنش داد کشید «برای دولته، ظاهراً به بی‌کفایتی خودش پی برده. امشب می‌خوان دسته‌جمعی خودکشی کنند.
Nars
زندگی، از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود.
Nars
روز رنگ می‌باخت و شب فرامی‌رسید. آسمان داشت پردهٔ سیاهش را می‌کشید. در این اوقاتْ غم و اندوه تلخ‌تر می‌شود و سیاهی شب در گلو گیر می‌کند.
Nars
دست شوهرش را گرفت و او را کنار راه‌پله کشاند و به او گفت «دخترت عاشق شده. بعد از این‌که همه‌جور آدمی رو بوسید، حالا...» «چی داری می‌گی لوکریس؟» «عاشق نگهبان قبرستون شده؛ به همین خاطر نمی‌خواد اون رو ببوسه.» «نگهبان قبرستونه؟ نشناختمش. هر چی باشه خیلی احمقانه‌ست. وقتی عاشق کسی هستی، باید بتونی ببوسیش دیگه.» «بیا، زود باش فکری کن میشیما. مرلین بوسهٔ مرگ رو لباشه.» شوهرش که این نکته را فراموش کرده بود، رنگش پرید و انگار زمین زیر پایش باز شد. روی یکی از پله‌ها نشست و به بخش یخچال‌ها زل زد. «این دیگه قارچی نیست که گندیده بشه، یا قورباغه‌ای نیست که فرار می‌کنه. این مرلینه که عاشق شده. وای چه گندی زده شد.»
Nars
«همیشه واسهٔ هر چیزی یه راه‌حل وجود داره. هیچ‌وقت نباید ناامید بشیم. ایدهٔ خوب‌تون رو یادداشت می‌کنم.»
teo;
حالا خودت می‌بینی خیلی زن خوبیه. ماسکش رو با خودت ببر خونه. به‌ش بخند. اونم به‌ت می‌خنده. مواظبش باش، به‌ش محبت کن. ببرش حموم، لباس‌های خوشگل تنش کن، عطر خوب به‌ش بزن. سعی کن قبولش کنی. باهات دوست می‌شه، محرمت می‌شه، بعد از یه مدت دیگه از هم جدا نمی‌شید. ان‌قدر باهم بخندید.
teo;
«چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
teo;
“شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.”»
teo;
«حتا اگر رگ‌تان را عمیق نبرید، کزاز خواهید گرفت.»
teo;
بر اعلان کوچکی روی شیشهٔ پنجرهٔ درِ جلویی مغازه، این نوشته به چشم می‌خورد: «به علت عزاداری باز است.»
نوا
«اگه بدونی چه‌قدر طول کشید تا پیر بشم!»
فاطمه
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
Yasna
«چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
szh0011
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید!
کاربر ۵۷۰۱۴۷۷

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان