بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۵۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۶)
«همکارهام فکر می‌کنند من خنگم.» «چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
☆...○●arty🎓☆
«بخند. اینی که الآن حس می‌کنی طبیعیه. اغلب از کس‌هایی که می‌آن این‌جا می‌شنوم که دیگه خودشون رو توی آینه یا شیشهٔ مغازه‌ها نگاه نمی‌کنند. بعد کارشون به جایی می‌رسه که عکس‌هاشون رو پاره می‌کنند. بخند مردم نگاهت می‌کنند.» «صورتم پُر از جوشه.» «جوش‌هات عصبی‌ند... وقتی اعصابت آروم باشه، اون‌ها هم می‌رند.»
☆...○●arty🎓☆
«دندون‌هام زشتند.» «نه زشت نیستند. درسته یه مقدار کج‌ومعوجند، ولی شبیه دخترکوچولوهایی شده‌ای که می‌خوان دندون‌هاشون رو ارتودنسی کنند. خوشگلند. بخند حالا.» «تو خیلی مهربونی.»
☆...○●arty🎓☆
آلن کشوِ صندوق را کشید و یک متر خیاطی بیرون آورد. نوک متر را روی چشم مشتری گذاشت و آن را تا دماغش پایین کشید. «خیله‌خب هفت سانتی‌متر. چه‌قدر باید باشه؟ پنج سانتی‌متر؟ خب، بریم سراغ فضای بین چشم‌هات. بذار اندازه‌ش بگیرم. فاصله‌شون باید چه‌قدر باشه؟ یک سانت، آره همینه. گونه‌هات... آخه مگه چه‌قدر بزرگند؟ تکون نخور، بذار این رو بذارم زیر لالهٔ گوشِت. آهان، چهار سانتی‌متر.» «تازه هر کدوم‌شون.» «آره هر کدومش. ولی بخوای حساب کنی، می‌بینی این‌ها در مقایسه با کل کائنات چه‌قدر کوچیکند. این عددها اون‌قدری نیستند که آدم رو از پا بندازند. چیزی که من می‌دونم اینه که وقتی دیدم اومدی توی مغازه تو رو یه جونور شاخ‌دار عجیب‌وغریب ندیدم که چشم‌هاش روی شاخک‌هاش گیلی‌گیلی بره! اه نگاه داری می‌خندی... خنده به‌ت می‌آد. توی آینه نگاه کن ببین خنده چه‌قدر به‌ت می‌آد.»
☆...○●arty🎓☆
«نمی‌تونم.» «آخه چرا؟» «خیلی گنده‌م.» «یعنی چی گنده‌ای؟ داری چی می‌گی؟ تو هم مثل همه‌ای: گوش‌هات اندازهٔ گوش‌های بقیه‌ست، چشم‌هات، دماغت... فرقی نداری.» «آخه تو چی می‌دونی بچه‌جون؟ دماغم کج و گنده‌ست. چشم‌هام به‌هم نزدیکند. گونه‌هام گنده‌ن. پُرِلک‌وپیس هم هستند.» «وای کوتاه بیا، چه مزخرفاتی! ببین این‌جوری نیستی.»
☆...○●arty🎓☆
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم. حالا اون تفنگ و طناب رو پس بده. حالی که تو این لحظه توشی پُرِ استرس و درده؛ الآن سرت داغه. هر چیزی امکان داره اتفاق بیفته. از چهارپایه می‌افتی و پاهات می‌شکنه. تو که الآن توی پاهات دردی نداری؟»
☆...○●arty🎓☆
«آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
☆...○●arty🎓☆
«امروز صبح خیلی مشتری نداریم.» «آره سوت‌وکوره.» «شاید به این خاطره که دیروز تیم‌ملی برده.»
☆...○●arty🎓☆
عکس یه بمبه، خوبه... اُه، نگاه، یه لبخند روش کشیده!
☆...○●arty🎓☆
ما تواچ‌ها از روان‌پزشک‌جماعت بیزاریم؟
☆...○●arty🎓☆
«وای از دست این خوش‌بینی تو. بیابون رو گلستون می‌بینی.
☆...○●arty🎓☆
«بخند به روی دنیا، دنیا به روت بخنده...!»
☆...○●arty🎓☆
«جریمه‌ش کردند. تو مدرسه ازش پرسیدند کی‌ها خودکشی می‌کنند. اون هم جواب داده بود آدم‌های شاکی.»
☆...○●arty🎓☆
همیشه نیمهٔ پُر لیوان رو می‌بینه. دیدش مثبته.» لوکریس آهی کشید و دستش را که از خشم می‌لرزید بلند کرد. «مجبورش می‌کنیم اخبار تلویزیون رو نگاه کنه تا روحیه‌ش خراب بشه، ولی مثلاً اگه هواپیمایی با دویست و پنجاه مسافر سقوط کنه و دویست و چهل و هفت نفرشون هلاک بشن، فقط تعداد بازمانده‌ها رو یادش می‌مونه.» ادای آلن را درمی‌آورد. «“وای، مامان. زندگی چه‌قدر شگفت‌انگیزه. سه نفر از آسمون افتادند پایین و زنده موندند...” من و شوهرم که دیگه بُریده‌یم.
☆...○●arty🎓☆
فلسفهٔ زندگی‌اش پشت برج‌های بلند شهر در حال گم شدن بود.
سهیل
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه.
سهیل
اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه
سهیل
این‌ها در مقایسه با کل کائنات چه‌قدر کوچیکند. این عددها اون‌قدری نیستند که آدم رو از پا بندازند.
سهیل
«اسمش ارنسته؟ مثل همینگوی. ظاهراً مادر ارنست همینگوی اسلحهٔ مدلِ اسمیت و وسون رو با یه کیک شکلاتی برای پسرش فرستاده بوده که همینگوی با همون اسلحه خودکشی می‌کنه. پدرش قبلاً با اسلحه خودش رو کشته بود و نوهٔ دختریش هم توی سی و پنجمین سال‌مرگِ همینگوی خودکشی می‌کنه. اسمش مارگو بود. اسم شراب مورد علاقهٔ همینگوی. دختره الکلی شد و همه‌چیزش رو نابود کرد. جالبه، مگه نه؟»
کیمیا نوروزی
«این هم مثل خرید گلوله برای تفنگه. ما به هر نفر فقط یه گلوله می‌فروشیم. مردی که یه گلوله بزنه توی سرش دیگه احتیاجی به گلولهٔ دوم نداره! اگه یه بسته گلوله بخواد، معلومه فکر دیگه‌ای توی سرشه. ما این‌جا وظیفه‌مون تأمین نیاز قاتل‌ها نیست.
کیمیا نوروزی

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان