بریدههایی از کتاب مغازه خودکشی
۳٫۶
(۲۳۹۶)
ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم.
آزاد
یه مقدار طنابِ دار برامون بیار. قبلاً وقتی از تلویزیون سریال نگاه میکردم، خودم طناب دار میبافتم.
آزاد
«مجبورش میکنیم اخبار تلویزیون رو نگاه کنه تا روحیهش خراب بشه، ولی مثلاً اگه هواپیمایی با دویست و پنجاه مسافر سقوط کنه و دویست و چهل و هفت نفرشون هلاک بشن، فقط تعداد بازماندهها رو یادش میمونه.» ادای آلن را درمیآورد. «“وای، مامان. زندگی چهقدر شگفتانگیزه. سه نفر از آسمون افتادند پایین و زنده موندند...” من و شوهرم که دیگه بُریدهیم.
آزاد
باور کنید همونطور که اون دوتا رو بزرگ کردیم، این هم بار آوردیم. این هم باید افسرده میشد، ولی همیشه نیمهٔ پُر لیوان رو میبینه. دیدش مثبته
آزاد
و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد اینجا نباید بهش بگی ــ ادای آلن را درمیآورد ــ “صبحبهخیر.” تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی “چه روزِ گندی، مادام.” یا مثلاً بگی“ امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.”
آزاد
«این چهجور نقاشیایه که از مهدکودک آوردی خونه؟» با یک دستش نقاشی را گرفته بود و با انگشت اشارهٔ دست دیگر روی کاغذ میکوبید. «جادهای که به یه خونه میرسه، با یه در و پنجرههای باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره میتابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفتهای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرندههای مهاجر که رو سر ما خرابکاری میکنند و ویروس آنفلوآنزا پخش میکنند، کجا هستند؟ تشعشعات هستهای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقعگرایانه نیست.
آزاد
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
راضیه
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید!
راضیه
آلن همینطور که آهسته و آرام بالا میرفت، به آنها مینگریست. خوشی دستهجمعی آنها، امید ناگهانیشان به آینده و آن لبخندهای روشن روی چهرههایشان، همه به خاطر شور زندگی او بود. دو متر مانده به او خواهرش میخندید. خانم تواچ نزدیک شدن پسرش را تماشا میکرد؛ طوری که انگار مادرش در حیاط دبستان پیش او آمده است تا او را به تاببازی ببرد. مأموریت آلن به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.
☆...○●arty🎓☆
آلن از زمان تولدش تا الآن پدرش را اینقدر خوشحال ندیده بود. برادرش هم از وقتی دستمال سرش را درآورده بود، از صورتش نور میبارید.
☆...○●arty🎓☆
آلن از زمان تولدش تا الآن پدرش را اینقدر خوشحال ندیده بود. برادرش هم از وقتی دستمال سرش را درآورده بود، از صورتش نور میبارید.
☆...○●arty🎓☆
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
افسوس! همهچیز تباه شده بود ــ اعمال، امیال، آرزوها ــ
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
«همیشه واسهٔ هر چیزی یه راهحل وجود داره. هیچوقت نباید ناامید بشیم. ایدهٔ خوبتون رو یادداشت میکنم.»
☆...○●arty🎓☆
«همیشه واسهٔ هر چیزی یه راهحل وجود داره. هیچوقت نباید ناامید بشیم. ایدهٔ خوبتون رو یادداشت میکنم.»
☆...○●arty🎓☆
زندگی، از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود.
☆...○●arty🎓☆
فلسفهٔ زندگیاش پشت برجهای بلند شهر در حال گم شدن بود. آینده، پادرهوا و بسیار خراب مینمود و رؤیای انسانها نابود شده بود.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
هر چیزِ او امیدی را نوید میداد که برای این دورهوزمانه بسیار نابهنگام بود.
پسرک که روزها رؤیای آدمها بود، اکنون صافوساده مثل جویباری جاری به خواب رفته و خشنودیاش را به اطراف پخش میکرد. او به افق زیبایی میمانست که تو را به سرزمینهای ناشناخته میبرد. پاهایش زیر پتو، انگار آمادهٔ دویدن در یک مسابقهٔ پُرماجرا بود. بوی اتاقش... در جهان کم عطری هست که شبیه بوی خوش کودکی باشد. در خواب نقشههای معجزهآسایش را میکشید. آه، ذهن یک کودک همان جایی است که داستانهای پریان شکل میگیرد.
☆...○●arty🎓☆
و مثل یک پناهگاه امن وسط دشت دلزدگی بود.
☆...○●arty🎓☆
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان