بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۳۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۹)
«سخت نیست که شاد باشی، آخ سخت نیست که شاد باشی...»
کاربر ۵۴۵۴۱۲۲
آخه چه دلیلی داره تو این دنیای نکبت لبخند بزنه؟
کاربر ۵۴۳۲۳۸۲
«همکارهام فکر می‌کنند من خنگم.» «چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
pari
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم
pari
او با پاکتی که نشانیِ مغازهٔ خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
arjen
آلن از بالای پله‌ها نظر داد، «بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟»
فاطمه
ما همیشه با محصولات طبیعی و حیات‌وحش مشکل داشتیم. از قورباغه‌های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! می‌دونید چیه؟ مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن.
hona
«آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
حنا
«آره هر کدومش. ولی بخوای حساب کنی، می‌بینی این‌ها در مقایسه با کل کائنات چه‌قدر کوچیکند. این عددها اون‌قدری نیستند که آدم رو از پا بندازند. چیزی که من می‌دونم اینه که وقتی دیدم اومدی توی مغازه تو رو یه جونور شاخ‌دار عجیب‌وغریب ندیدم که چشم‌هاش روی شاخک‌هاش گیلی‌گیلی بره! اه نگاه داری می‌خندی... خنده به‌ت می‌آد. توی آینه نگاه کن ببین خنده چه‌قدر به‌ت می‌آد.»
Feri
دوباره صدایش را بالا برد و رو به زنش داد کشید «برای دولته، ظاهراً به بی‌کفایتی خودش پی برده. امشب می‌خوان دسته‌جمعی خودکشی کنند. توی تلویزیون زنده پخش می‌شه! اون سم‌ها رو می‌تونی آماده کنی یا نه؟»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
آیا اصلاً تابه‌حال سوار تاب شده بود؟ لوکریس یادش نمی‌آمد. همهٔ آن‌چه به یاد می‌آورد، انتظار است؛ در انتظار مادرش تا بیاید و او را ببرد تاب‌بازی کند. با دست‌های تپل و کوچکش، با نوک انگشت‌های خم‌شده، سرجایش صاف می‌نشست، بدون حتا ذره‌ای خم شدن، با چشمانی کاملاً باز، مستقیم روبه‌رویش را نگاه می‌کرد. مستقیم روبه‌رویش را نگاه می‌کرد، ولی هیچ‌چیز نمی‌دید. هیچ‌چیز نمی‌دید جز خوب بودن، جز خوب ماندن، آن‌قدر خوب تا مادرش بیاید و او را ببرد تاب‌بازی کند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
در جهان کم عطری هست که شبیه بوی خوش کودکی باشد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
ذهن یک کودک همان جایی است که داستان‌های پریان شکل می‌گیرد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«بیا برو توی تخت استراحت کن، غمگین من!»
maneli1388
«آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»
maneli1388
«بله، متأسفانه همین‌طوره. خیلی زود.»
Feri
مأموریت آلن به پایان رسیده بود. خودش را رها کرد.
Fateme Soltani
صاحب مغازهٔ خودکشی از او پرسید «خب، زبونت داره خشک می‌شه؟ سوزش سمِّ آرسنیک رو توی گلوت حس می‌کنی؟» دختر جواب داد «نه، هیچی... جز شیرینی.» «پس امروز روز شانست نیست. برو یه وقت دیگه بیا.» آلن گفت «یا این‌که نظرت عوض بشه.»
تازه وارد

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان