بریدههایی از کتاب مغازه خودکشی
۳٫۶
(۲۳۹۹)
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
fateme.ghorbanzadeh
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
fateme.ghorbanzadeh
«همیشه واسهٔ هر چیزی یه راهحل وجود داره.
sina_m_farsakh
زندگی، از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود.
sina_m_farsakh
آیا روزی او، این مخترع دنیای قشنگ، غل و زنجیر میبندد و خودش را توی دریا غرق میکند؟ اما پسرک خواب بهشت تابان را میدید. او مثل یک پناهگاه امن وسط دشت دلزدگی بود.
sina_m_farsakh
«بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟»
bahar_lili
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
fatimanr
«سخت نیست که شاد باشی، آخ سخت نیست که شاد باشی...»
fatimanr
پدرش از او پرسید «آماده شدهای بری کلاسِ بعدازظهرت؟ ناهارت رو خوردی؟ یادت که نرفت اخبار تلویزیون رو نگاه کنی؟»
«نه بابایی. خانم مجری توی اخبار ساعت یک مدل موهاش رو عوض کرده بود. خیلی بهش میاومد.»
مادرش چشمانش را به سمت آسمان برد و مداخله کرد، «فقط همین رو یادت مونده؟ واقعاً جای تأسفه. یعنی دربارهٔ جنگ و فجایع زیستمحیطی و قحطی صحبتی نکرد؟»
غزاله نشاط
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد.
Mobin
«اغلب غروبها پردهٔ پنجرهٔ اتاقمون رو کنار میزنم و میبینم مردم دارند از ساختمونها خودشون رو پایین میندازند. فکرش رو بکنید. با بلوکهای سیمانی که به پاشون وصله، شبیه ستارههای دنبالهدار میشن. مثلاً شبی که تیمملی میبازه مثل ریگ از آسمون آدمهای بلوکبهپا میبینی که دارند سقوط میکنند. نمای قشنگیه.»
جواد
در ضمن همونطور که همیشه میگم، “شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.”»
جواد
مأموریت آلن به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.
mohammad
مأموریت آلن به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.
Alireza Saboury
نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدمها هم باهاش آشتی میکنند.»
Nazanin
«چون اعتمادبهنفس نداری. همین باعث ناراحتیت میشه، باعث میشه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آرومآروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدمها هم باهاش آشتی میکنند.»
Nazanin
«چرا مواد بلوک سیمانی رو عوض کردهای؟»
«آخه وقتی مشتریها میرقصند، میخورند به قفسهها ترسیدم نکنه یکی از اونها بیفته رو پاشون. میدونی چه صدمهای میزنه؟ عین طنابها حالا به جاشون طنابهای کشی سقوط آزاد میفروشیم. نظر ونسان بود. میگفت وقتی مردم خودشون رو از روی چهارپایه پرت کنند پایین سرشون سه چهاربار که بخوره به سقف دیگه این کار رو نمیکنند.
o.m
مشتری مبهوت به جماعت سرخوش و شاد نگاه کرد که با صدای بلند موسیقی میرقصیدند و غریو شادی سر میدادند. «اینها اصلاً اخبار تلویزیون رو نگاه میکنند؟ واسهٔ آیندهٔ جهان غصه نمیخورند؟»
میشیما به مردی که امیدوار بود شب را کف رودخانه به سر ببرد، جواب داد «همین رو بگو. من هم از همین تعجب میکنم.»
o.m
«اونهایی که پولوپلهای ندارند، معمولاً با نایلون خودشون رو خفه میکنند. خیلی مؤثره. اینجا یه گره چسبی هم داره که محکم زیر گردنتون بسته میشه.»
«قیمتش چهقدره؟»
آقای تواچ لبخندی زد و پاسخ داد «هیچی، چیزی نمیشه.»
جوان ولگرد با دندانهای پوسیده، زیر کلاه پشمی چینی و قرمزی که موهای کثیف و بههمریختهاش از آن بیرون زده بود، به نالهوزاری افتاد. «اگه تو زندگیم آدمهای خوب و فداکاری مثل شما بیشتر میدیدم، این حالوروزم نبود... یا اگه یکی عین شما، مثل یه پدر مراقبم بود...»
o.m
«امروز صبح خیلی مشتری نداریم.»
«آره سوتوکوره.»
«شاید به این خاطره که دیروز تیمملی برده.»
«شاید...»
o.m
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان