«حرف واقعی هیچوقت به زبون نمیآد.
n re
«عشق بزرگتر از کتابهای قانونه،
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
آدم هیچوقت نمیدونه که از چی باید شکرگزار باشه
n re
مادر بودن چه کار رازآمیزی است. با خود فکر کرد یک زن تا چه اندازه باید شجاع باشد که این کار را بر عهده بگیرد
n re
من این شیوهٔ دشوار رو یاد گرفتم که برای داشتن هر نوع آیندهای که به دست آوردی باید امیدت رو از گذشتهای که مدام رنگ عوض میکند قطع کنی.
khiabani
آخه زندگی از کجا ناشی میشه؟»
«مهمه که از کجا ناشی میشه؟»
تام باتردید پرسید «مهمه؟»
«این یه رازیه که ما ازش سر درنمیآریم.»
«بارها پیش اومده بود که من جواب میخواستم. همینقدر میتونم بهت بگم. بارها پیش اومده که آخرین نفس کشیدن یه آدم رو به چشم خودم دیدهم، میخواستم ازش بپرسم کجا داری میری. تو درست چند ثانیهٔ پیش درست همین جا کنار من بودی، و حالا چندتا گلولهٔ سربی سوراخهایی در پوست تو به وجود آورده، چون اونها تو رو خیلی سریع زدن، و ناگهان یه جای دیگهای هستی. این چهطور میتونه امکان داشته باشه؟»
n re
هیچوقت امیدم را از دست ندادم، امید به اینکه تو میآیی.
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
گاهی خوبه که گذشته رو به دست گذشته بسپری.»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
«هیچوقت از خندیدن عذرخواهی نکن.»
𝓜𝓪𝓷𝓮𝓵𝓲
گاهی خوبه که گذشته رو به دست گذشته بسپری.
n re