بشر خواسته جوابی برای سؤالاتش پیدا کند. وقتی هم اینکار ممکن نبوده، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند. در واقع خودش را توجیه کند. دلیلش واضح است. وقتی به نقطهای میرسیم که توان درک هستی را نداریم، هول برمان میدارد. در برهوتی تاریک و بیانتها دنبال نور میگردیم و دست آخر، حتا اگر شده نوری ضعیف برای خودمان درست میکنیم و نفسی به آسودگی میکشیم و برمیگردیم سر زندگی خودمان.
Moti
اینجا مردم انتظار دارند شاعر از آمال و هدفهای آنها بنویسد و در حرکت سوسیالیسم به آیندهای درخشان تأثیر داشته باشد.
ـ مردم انتظار دارند یا دولت؟
ـ دولتی که نمایندهٔ مردم است.
ـ این دولت حتا آنقدر بلندنظری ندارد که بگذارد یک نفر برای دل خودش شعر بگوید؟
دکتر بی مریض
ایرج میگفت شور مبارزه در همه از یک سرچشمه آب نمیخورد. زمانی میبینی که جو دور و بر، آدم را جلو میراند و میاندازد در گود مبارزه.
دکتر بی مریض
زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یکطرفش گذشته است و آنقدر میرود و میرود تا به تاریکی برسد.
دکتر بی مریض
یکمرتبه، انگار از خواب پریده باشد، میگوید: «پس شما هم گاهی پایتان میلغزد به اینور خط.»
قیافهاش جدی است، اما من به شوخی میگویم: «من سعی میکنم پایم هیچوقت به هیچجا نلغزد!»
Moti