شادی تقریباً همیشه از مسئولیت بری است. ما دم کوتاهی که چشمها را میبندیم شادیم.
منیره
دروغ همهجا هست. حتا خود طبیعت هم دروغ میگوید. مثلاً استتار جز دروغ چیست؟ آفتابپرست خودش را به شکل برگی درمیآورد تا پروانهٔ بینوا را فریب دهد.
mahii
خاطره چشماندازی است از پنجرهٔ قطار در حال حرکت.
mahii
حافظهٔ ما تا حد زیادی از آنچه تغذیه میکند که دیگران از ما به خاطر دارند. ما خاطرات دیگران را همچنان به یاد داریم که انگار از آنِ ماست ــ حتا خاطرات جعلی را.
mahii
هر وقت دوتا حادثه یا بیشتر باهم مقارن شوند و ندانیم چرا، به آن میگوییم شانس یا تصادف. اما چیزی که به آن میگوییم شانس، شاید بشود گفت نادانی.
mahii
«دروغ همهجا هست. حتا خود طبیعت هم دروغ میگوید. مثلاً استتار جز دروغ چیست؟ آفتابپرست خودش را به شکل برگی درمیآورد تا پروانهٔ بینوا را فریب دهد.
mahii
«پلید بود و خودش نمیدانست. حتا نمیدانست پلیدی یعنی چه. یعنی پلید ناب بود.»
mahii
«پلید بود و خودش نمیدانست. حتا نمیدانست پلیدی یعنی چه. یعنی پلید ناب بود.»
mahii
حسرت آن ایام را میخورم که پستچی برایمان نامه میآورد، چهقدر خوشحال میشدیم، چهقدر تعجب میکردیم از نامهای که به دستمان میرسید، بازش میکردیم و میخواندیم و وقتی جواب میدادیم، چه مراقبتی میکردیم، هر کلمه را انتخاب میکردیم، سبکسنگینش میکردیم، سبکی آن را میآزمودیم، رایحهاش را حس میکردیم، چون میدانستیم گیرنده هم هر کلمه را سبکسنگین میکند، ارزیابی میکند، میبوید، میچشد، همچنین میدانستیم برخی از اینها از گزند زمانه در امان میماند تا سالها بعد آنها را بخوانند.
mahii