تو کجایی؟ کجا ایستادهای؟ زیر کدام نقطهٔ آسمان میخندی؟ در کدام مختصات جغرافیایی که بیآنکه چشمانم تو را ببینند، میتوانم موسیقی جاری قلبت را بشنوم و دریابم سُرخای شوقی را که وقت شادابی در صورتت میدود و لمعانی که ناگهان در چشمانت شعله میبندد. در کجای تاریخ هزارتوی بشری، که هرچه برگههای تقویمهای گذشته را ورق میزنم، تو را میبینم که ذوقزده، لبخند به لب داری، در سایهروشنِ زمان ایستادهای و خیره به من نگاه میکنی؟
haniye
زیستن با روح که مسکن خداست، شاید همان راهی باشد که ما را به زندگیِ واقعی که در برابر فنا رویینه و ایمن است، برساند. آنوقت شاید بتوان دل قوی داشت که: «بنیاد بقا محکم از اوست»
haniye
«دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث»
haniye