بریدههایی از کتاب واژههایی در اعماق آبی دریا
۴٫۱
(۸۴)
اگر نظریهٔ جهان بلوکی روبهرشد را بپذیرم درواقع باید به اینکه گذشته هنوز هم وجود دارد اعتقاد داشته باشم؛ یعنی من درعینحال که در زمان حال زندگی میکنم در گذشته هم هستم؟ پوتئاس بهنظرم خیلی مسخره است. اگر زمان گذشته مثل یک مکان وجود دارد پس چرا ما نمیتوانیم به آنجا سفر کنیم؟
n re
میدانی که باید به هر قانونی که میتوانی پیدا کنی پایبند بمانی.
من عاشق پسرم هستم و او قانونیست که نمیتوان آن را سرهمبندی کرد. عشق به آن چیزهایی که موجب شادی تو میشوند هم ثابت است؛ چیزهایی مثل کتابها، واژهها، موسیقی و هنر. اینها همان روزنههای نوری هستند که در دنیای شکستهٔ تو نمایان میشوند.
تو میگویی که اقیانوس باوجودیکه زیباترین چیزیست که در تمام طول عمرت دیدهای ترسناکترینِ آنها هم هست. این حرف تو توصیف خوبیست برای چگونگی عشق من نسبت به النا. پس یعنی امکان دارد همهٔ چیزهایی که برای ما ارزشمند هستند ترسناک هم باشند؟
فاطمه افشار
ما همان کتابهایی هستیم که خواندهایم و چیزهایی که دوستشان داریم. کال اقیانوس است و نامههایی که از خود بهجا گذاشته. روح همهٔ ما در چیزهاییست که از خود بهجا میگذاریم.
فاطمه افشار
اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن پس هیچ معنی خاصی نداشتن و داستانهای بهجامونده از زمانهایی که انسان نوشتن رو بلد نبود الان وجود نداشتن؛ ما نمیتونستیم نوشتن رو یاد بگیریم. اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن انسانها بهخاطر اونها عاشق نمیشدن، بهخاطر اونها احساس بدی پیدا نمیکردن، با شنیدن اونها دردشون نمیگرفت و بهخاطر اونها دردشون تسکین پیدا نمیکرد؛ اگر اینطور بود انسانها باهم هیچ رابطهٔ احساسیای نداشتن. اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن فردریک با ناامیدی بهدنبال کتاب دریک والکات نمیگشت.»
فاطمه افشار
وقتی نامه را در دستانم میگیرم این احساس را دارم که اگرچه کتابفروشی را فروختهایم، ولی همهچیز را ازدست ندادهایم. ما چیزهایی را ازدست میدهیم، ولی گاهی آنها را دوباره بهدست میآوریم. زندگی همیشه بهگونهای که ما انتظار داریم پیش نمیرود.
فاطمه افشار
عشق اهمیت زیادی دارد. چیزهای کوچک اهمیت زیادی دارند. هنری چه عاشق من باشد و چه نباشد مرا دوست دارد. کال و جرجی چه باهم باشند و چه نباشند عاشق یکدیگر بودهاند.
فاطمه افشار
مستقیم به چشمانم خیره میشود. به او میگویم: «چه چشمهای درشتی داری.» من همیشه این را میدانستم؛ ولی درعینحال تا پیشاز امروز هرگز این را نمیدانستم
فاطمه افشار
چنددقیقهای در سکوت کنار هم دراز میکشیم که هنری ناگهان کتابی که پدرش به او داده تا بخواند را بهیاد میآورد. کتاب را از کیفش بیرون میآورد، کنار من دراز میکشد و آن را جلوی صورت هردویمان نگه میدارد. در ذهنم حس میکنم که واژهها هرلحظه ممکن است مثل باران بر ما ببارند و خودمان را درحالی تصور میکنم که آنها را مینوشیم. هنری باعث شده من تغییر کنم. او نحوهٔ گریستن من برای کال را هم تغییر داده؛ و حتی نوع نگاهم را به دنیا
فاطمه افشار
ریچل میپرسد: «چی شده؟» و من دلم میخواهد ماجرا را به او بگویم، چون ریچل همیشه باعث میشود همهچیز بهتر شود؛
فاطمه افشار
ولی معتقد نیستم که آینده برای ما نشانههایی میفرستد. من فکر میکنم که ما برمیگردیم و گذشته را با دیدی که از زمان حال داریم نگاه میکنیم. بهنظرم تو هم داری همین کار را میکنی. شاید بهتر باشد که مسیر جلو را ببینی و به آینده نگاه کنی.
فاطمه افشار
میترسم از اینکه آن روز کمی از احساست انسانی خود را ازدست داده باشیم و نتوانیم آن را دوباره بهدست بیاوریم.
فاطمه افشار
این فکر احمقانه به ذهنم میرسد که در زمان شنیدن این خبر هوا باید بارانی باشد. باید شبی متفاوت باشد: بیستاره و غمناک. این وحشتناکترین خبریست که تابهحال شنیدهام و نمیتوانم باور کنم.
فاطمه افشار
گفت: «برای اینکه ازش خوشت بیاد نیازی نیست معنیش رو بفهمی. تو فکر میکنی شعر زیباییه. همین کافیه.»
فاطمه افشار
«اگر ما وقتی در سختیها قرار میگیریم چیزهایی رو که دوستشون داریم رها کنیم این دنیا واقعاً جای وحشتناکی میشه.»
فاطمه افشار
کتاب باید تبری باشد برای درهمشکستن دریای منجمد وجودمان.
fatimanr
«هیچکس برای بیدارشدن دلیلی نداره. زندگی کلاً بیمعنیه و انسانها مجبورن بههرحال بیدار بشن. همهٔ انسانها اینجوری زندگی میکنن.»
bud
میگوید «خداحافظ هنری»؛ و مرا تنها و درحالیکه در بخش خودیاری روی زمین دراز کشیدهام تنها میگذارد، مثل یک انسان مرده. کسی با یک بلیت غیرقابلتعویض و بدون بازپرداخت برای دور دنیا.
bud
او در کتابهای موردعلاقهٔ مردم و در واژههایی که از خود بهجا گذاشتهاند بهدنبال آینده میگردد.
da☾
قبلازاینکه چیزی بگی بهتره بدونی واژهها واقعاً مهم هستند. واژهها بیمعنی نیستن. اگر بیمعنی بودن نمیتونستن موجب بهوجوداومدن انقلابها بشن و تاریخ رو تغییر بدن. اگر بیمعنی بودن تو هربار قبلازاینکه خوابت ببره بهشون فکر نمیکردی. اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن ما ترانهها رو گوش نمیکردیم و وقتی هم بچه بودیم از دیگران خواهش نمیکردیم که برامون کتاب بخونن. اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن پس هیچ معنی خاصی نداشتن و داستانهای بهجامونده از زمانهایی که انسان نوشتن رو بلد نبود الان وجود نداشتن؛ ما نمیتونستیم نوشتن رو یاد بگیریم. اگر فقط در حد واژههایی معمولی بودن انسانها بهخاطر اونها عاشق نمیشدن، بهخاطر اونها احساس بدی پیدا نمیکردن، با شنیدن اونها دردشون نمیگرفت و بهخاطر اونها دردشون تسکین پیدا نمیکرد؛ اگر اینطور بود انسانها باهم هیچ رابطهٔ احساسیای نداشتن.
سونائه
«اگر ما وقتی در سختیها قرار میگیریم چیزهایی رو که دوستشون داریم رها کنیم این دنیا واقعاً جای وحشتناکی میشه.»
بیتا
حجم
۲۴۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۲ صفحه
حجم
۲۴۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۲ صفحه
قیمت:
۷۳,۰۰۰
۵۱,۱۰۰۳۰%
تومان