بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن | صفحه ۴۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن

بریده‌هایی از کتاب طرح کلی اندیشه‎ ی اسلامی در قرآن

۴٫۷
(۵۳۷)
میزان یعنی دستگاه ایجاد تعادل و توازن اجتماعی، میزان معنایش این است. میزان یعنی وسیله‌ای که با او می‌توان تعادل و توازن اجتماعی به‌وجود آورد. اینجا ضمناً معلوم می‌شود که نظر به اجتماع است؛ اگر پیغمبر قرار بود که در رأس یک جامعه‌ای قرار نگیرد و جامعه‌ای را تشکیل ندهد، میزان می‌خواست چه‌کار؟ آنچه که بتواند تعادل و توازن اجتماعی برقرار کند می‌خواست چه‌کار؟ یک وسیله‌ای با پیغمبر فرستاده‌اند که آن می‌تواند تعادل و توازن اجتماعی ایجاد کند، چیست آن وسیله؟ دستگاه‌های قضایی الهی، این یکی است، مقررات قضایی، این یکی است، اجراکنندهٔ قانون، ضامنِ اجرا، میزان می‌تواند با این هم تطبیق کند. مقرراتی وجود دارد و ضامن اجرا و شاهد اجرای مقرراتی. همانی که امروز در عرف کشورهای دموکراسی، به آن می‌گویند قوهٔ مجریه که عبارت است از دولت به اصطلاح. در کشورهایی که دولتی هست و مجلسی هست و قانون‌گذاری هست و اجراکننده‌ای، قوهٔ مجریه آن چیزی‌ست که اشراف دارد و نظارت دارد بر اجرای مقررات در جامعه؛ قوهٔ مجریه ممکن است میزان این باشد.
العبد
انبیا دو هدف دارند، دو هدف مهم؛ یکی هدف اساسی‌ست، ساختن انسان، پیراستن انسان از بدی‌ها، آراستن انسان به نیکی‌ها و فضیلت‌ها و خوبی‌ها؛ خلاصه انسان را انسان کردن؛ این هدف بالا، اما هدف دیگری که انبیا دارند، که در نیمه‌راه این هدف قرار دارد، این است؛ تشکیل جامعهٔ توحیدی، تشکیل نظام الهی، تشکیل حکومت خدا، تشکیل تشکیلاتی که با قوانین و مقررات الهی اداره بشود، این هدف همهٔ انبیاست.
العبد
«اِذا جآءَ نَصرُ اللّهِ وَ الفَتحُ (۱)  وَ رَاَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دینِ اللّهِ اَفواجاً»؛ در محیط جاهلی مکه، پیغمبر وقتی می‌خواهد آدم درست بکند، مجبور است یکی‌یکی درست کند؛ برای خاطر اینکه از برای ایجاد آن‌چنان نظامی، یک عده خواص لازمند، یک عده سنگِ زاویه و زیربنا لازمند، اینها قبلاً دانه‌دانه درست می‌شوند؛ این منافات ندارد با نقشهٔ کلی انبیا. پیغمبر برای اینکه سنگ‌های زاویهٔ جامعهٔ مدنی را درست بکند و بتراشد، مجبور است در مکه آدم‌سازیِ فردی بکند؛ یک‌دانه ابوذر؛ یک عبداللّه‌مسعود، یکی دیگر، یکی دیگر و ازاین‌قبیل، صد نفر، دویست نفر فوقش آدم درست می‌کند. اینها می‌شوند سنگ‌های بنا از برای تشکیل جامعهٔ مدنی آینده، یعنی جامعهٔ توحیدی و اسلامی. پیغمبر آنجا آن‌جوری یک‌دانه یک‌دانه آدم درست می‌کند، با چه زحمتی، با چه رنجی، با چه خون‌دلی! پدرها مانع می‌شوند پسرها چیز بفهمند، پسرها دل به دنیا می‌بندند، نمی‌آیند دنبال پیغمبر حرف یاد بگیرند، هرکسی که یک مقداری گرایش پیدا می‌کند، رنج‌ها و زحمت‌ها و خون‌دل‌هاست
العبد
مکاتب الهی می‌گویند نه، هدف بعد از این است. هدفِ عالی، پیراسته شدن انسان است؛ هدف عالی، انسان شدن بنی‌آدم است. بنی‌آدم غیر انسان است، بنی‌آدم همین موجودی‌ست که روی دوتا پا راه می‌رود، با این‌همه داعیه، این بنی‌آدم است، اما انسان شدن یعنی همهٔ این فضایل و سرچشمه‌های استعداد در وجود او به جریان بیفتد. می‌گویی بعدش چه؟ می‌گوییم بَعد ندارد، انسان نامحدود است، به‌قدر قدرت خدا نامحدود است، بَعد ندارد. «اِنّا لِلّٰهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ» وقتی‌که انسان در روند تکامل افتاد، دیگر آخِر ندارد؛ این است ایدهٔ خداپرستان و فکر موحدین عالم و ادیان عالم. همین‌طور پیشرفت است، دائماً پیشرفت است، دائماً اوج است، دائماً تکامل و تعالی‌ست، آخِر و نهایت ندارد و انبیا برای این می‌آیند.
العبد
پیغمبر همین موجود را، همین سنگ سیاه را، همین صخرهٔ نتراشیده، نخراشیده‌ای را، که اسمش ابی‌ذر است، این را می‌آورد زیر سابِ وحی و دعوت، از او یک انسانی می‌سازد، که هیچ فضیلتی از فضایل انسانی نیست که در او نشانی از آن نباشد؛ معجزهٔ بزرگ پیغمبر این است. از او انسانی می‌سازد که همه‌چیزِ خودش، همه‌چیزِ این مَن، این مَنی که برای مردمِ معمولی، محور تمام فعالیت‌هاست، همه‌چیز این من، هضم‌شده، حل‌شده، فداشده، قربان‌شدهٔ در راه هدف است؛ می‌توانید پیدا کنید این‌جور آدمی؟
العبد
وقتی انسان نگاه می‌کند، می‌بیند مردمی که همه‌گونه اقتضای جنایت و فساد در آنها هست، وقتی زیر سابِ دعوت اسلام قرار می‌گیرند، آن دستگاه ساینده که پیغمبر به کار می‌اندازد، وقتی‌که روی اینها می‌افتد، انسان یکهو می‌بیند که همان وحشیِ دیروز، همان جانیِ دیروز، همان آدم نتراشیده، نخراشیدهٔ دیروز، که شما هیچ رویش حساب نمی‌کردید، شد یک انسان بسیار باعظمت
العبد
یک مقداری که از این سابیدن گذشت، شما ناگهان می‌بینید که نه‌فقط این جسم تیره، بر اثر سابیده شدن شفاف شد ـ  که این چیز طبیعی‌ای است، خیلی از چیزها را که تیره است، می‌سابی شفاف می‌شود   نه، علاوۀ‌براین، در این چیزهایی بوده که شما خبر نداشتید، حالا که سابیدیدش، می‌فهمید که سنگ‌های زیبا، الوان، نقش‌های گوناگون، رنگ‌های جالب و دلپذیر، در شکم و بطن این جسم تیره وجود داشته، که اینها را شما ممکن نبود ببینید، ممکن نبود از زیباییِ آن بهره ببرید، ممکن نبود که با آن وسیلهٔ تجمّلی فراهم کنید؛ حالا که ساییده شد، همهٔ این سنگ‌ها درآمد. یک قطعه موزاییکِ ساییدهٔ قشنگ را وقتی جلویتان می‌گذارید، می‌بینید یک نقش‌ونگار زیباست، قشنگ است واقعاً، درحالی‌که قبل از ساییدن هیچی نبود. استعدادهای درونی انسان را تشبیه کنید به همان ذرات درخشندهٔ جالبِ زیبایی که در متنِ بطن این موزاییک تیره وجود دارد.
العبد
اوّلی که این موزاییک را می‌ریزند، قالب می‌بندند و این ماده را آنجا پهن می‌کنند و خشک می‌شود؛ وقتی شما نگاه می‌کنید، در آن هیچ نشان زیبایی و لطافت نمی‌بینید. یک جسم تیره‌ای، کثیفی، بی‌جلوه‌ای، بی‌حُسنی آنجا هست. بعد نوبت می‌رسد به اینکه این را مالش بدهند، بسابانند، زیر دستگاه‌های مخصوص یا با دست، بنا می‌کنند اینها را سابیدن و مالش دادن. یک مقداری که از این سابیدن گذشت، شما ناگهان می‌بینید که نه‌فقط این جسم تیره، بر اثر سابیده شدن شفاف شد ـ  که این چیز طبیعی‌ای است، خیلی از چیزها را که تیره است، می‌سابی شفاف می‌شود   نه، علاوۀ‌براین، در این چیزهایی بوده که شما خبر نداشتید، حالا که سابیدیدش، می‌فهمید که سنگ‌های زیبا، الوان، نقش‌های گوناگون، رنگ‌های جالب و دلپذیر، در شکم و بطن این جسم تیره وجود داشته، که اینها را شما ممکن نبود ببینید، ممکن نبود از زیباییِ آن بهره ببرید، ممکن نبود که با آن وسیلهٔ تجمّلی فراهم کنید؛ حالا که ساییده شد، همهٔ این سنگ‌ها درآمد.
العبد
هدف اصلی و اوّلی پیغمبران الهی، عموماً در چند کلمه قابل خلاصه‌کردن است؛ پیغمبران به این جهان می‌آیند تا انسان را به سرمنزل تعالی و تکاملِ مقدّرش برسانند.
العبد
این جهانی هم که انسان در آن زندگی می‌کند، باز با یک شرایطی، با یک خصوصیاتی، دارای حرکتی و به‌سوی جهتی ساختمان شده. این عالمی که شما نگاه می‌کنید و می‌بینید به چشمتان، هر چیزش یک گوشه‌ای افتاده؛ خورشیدش میلیون‌ها فرسنگ راه تا فلان سیارهٔ دیگر دارد، انسانش با گیاهش، با حیوانش، با همدیگر به ظاهر ارتباطی ندارند؛ این در نظر یک خداپرستِ خداشناس، یک وحدت لایتجزّا است. تمام این عالم یک چیز است، اجزای این عالم اجزای یک پیکرند. همچنانی‌که یک پیکر، حرکت مشابهی در میان تمام اجزایش هست، در این عالم هم همین‌جور است.
العبد
«النّاسُ سَواءٌ کَاَسنانِ المُشطِ»؛ یک شانه را دست بگیرید، از اول شانه تا آخر شانه، یک دانه از این دانه‌های شانه را می‌بینید که از یک امتیاز بیشتری برخوردار باشد؟ همه در یک حد، همه در یک سطح، همه با یک حجم، همه به یک شکل، برابر و چه زیبا! انسانیّت همین است. «النّاس سَواءٌ» برابرند انسان‌ها، «کَاَسنانِ المُشط» مثل دندانه‌های شانه. این ندای پیغمبر است: «کُلُّکُم مِن آدَم وَ آدمُ مِن تُرابٍ» انسان‌ها همه فرزندان آدمند.
العبد
توحید، نفی طبقات است. توحید الهی به‌معنای قدرت و حکومت خداست؛ توحید الهی به‌معنای این است که همه‌چیز، قانون، سنت، مقررات، آداب، فرهنگ، باید از سوی خدا الهام داده بشود. توحید الهی یعنی اینکه همهٔ مردم بندگان خدا باشند و بس، بندهٔ کس دیگری نباشند؛ بندگان، آزادِ از بندگیِ دیگر بندگان باشند. وقتی‌که نبی وارد اجتماع می‌شود، با این ایده، با این هدف، با این فکر وارد اجتماع می‌شود که آن جامعهٔ طبقاتی را دگرگون کند، ویران کند، درهم بریزد و یک جامعهٔ توحیدیِ بی‌طبقهٔ بی‌تبعیضِ بی‌ظلمِ تحت حکومت پروردگار عالم به‌وجود بیاورد؛ نبی برای این کار می‌آید.
العبد
در میان این پنجاه‌میلیون مردمی که در این جامعه دارند زندگی می‌کنند، احدی بر احدی حق زورگویی ندارد، نه‌فقط یک طبقه‌ای بالاتر از دیگر مردم نیستند، نه هیچ‌کس! حتی یک نفر، در همهٔ این اجتماع نمی‌شود پیدا کرد که اگر گفتی آقا، تو چرا فلان کار را کردی؟ بگوید دلم خواسته. دلم خواسته، در این اجتماع نیست. هیچ‌کس بر هیچ‌کسِ دیگر تسلط و زمامداری و زورگویی و قلدری و حق‌بَری و دزدی و توسَری زنی؛ و درمقابل، هیچ‌کس درمقابلِ هیچ‌کسِ دیگر خفّت، کوچکی، ضعف، زورشنوی، مظلوم واقع شدن، برایش مفهومی ندارد. همهٔ مردم در آن جامعه از پنج‌هزار تا پنجاه و پانصدمیلیون، مطیع فرمان یک قدرتند و آن قدرت، بالاتر از قدرت انسان و بشر است. او کیست؟ او خداست. این‌هم یک‌جور.
العبد
اختلاف طبقاتی معنایش؛ اگر در جامعه‌ای اختلاف طبقاتی بود، یعنی مردم جامعه، همه از لحاظِ حقوق، باهم برابر نبودند، از لحاظ امکانات و مزایای زندگی، همه در یک تراز نبودند، یک عده توانستند بیشتر ببرند، بهتر ببرند، بهتر بگویند و زور بگویند و آنچه را که می‌خواهند، همان را انجام بدهند؛ و یک عدهٔ بیشتری مجبور بودند چشم به دست آنها باشند، گوش‌به‌فرمان آنها باشند، دست‌به‌بغل و کمر، درمقابل آنها باشند، سجده‌به‌خاک درمقابل آنها باشند؛ اگر یک اجتماعی به‌این‌صورت وجود پیدا کرد، که به این می‌گویند اجتماع طبقاتی؛ در این اجتماع، اقتصاد هم اقتصاد طبقاتی‌ست؛ در این اجتماع، حکومت هم به سود طبقات بالاست، طبقاتی‌ست؛ در این اجتماع، حقوق اساسی هم به سود طبقات بالاست؛
العبد
بعثت پس به‌معنای یک انگیزش، یک انقلاب، یک تحول، یک دگرگونی، یک رستاخیز، هر تعبیری که مایلید ردیف کنید، در وجود نبی و پیامبرِ برگزیده است. بعد از آنی‌که این انقلاب در او به‌وجود آمد، آن‌وقت نوبت آن است که همین انقلاب در محیط خارجی انجام بگیرد. همان تحولی که در روح نبی ایجاد شد، باید به یک شکلی با یک وضع خاصی، در متن واقعیتِ اجتماع انجام بگیرد و این همان مطلبی‌ست که ما اسم آن را گذاشتیم رستاخیز اجتماعی نبوت.
العبد
بعضی‌شان مسلّم مغرض هستند   در زمینهٔ زندگی پیغمبر می‌نویسند که پیغمبر در طول عمرِ قبل از بعثتش مطالعه می‌کرد، تفکر می‌کرد، تدبر می‌کرد، و این تفکرات بود که او را رسانید به انقلابی که ایجاد کرد؛ این حرف با این وضعِ ظاهرش، غلط و دروغ است، مگر منظورشان حرف دیگری باشد. پیغمبر بر اثر تفکرات و تدبرات، به انقلاب و دعوت اسلامی نرسید. اصلاً او بعد از آنی‌که این دعوت، این وحی، این برانگیختگی در او به‌وجود آمد، موجود دیگری شد، انسان دیگری شد، وضع دیگری پیدا کرد. و نه آن پیغمبر، همهٔ پیغمبرها.
العبد
«اِقرَأ وَ رَبُّک الاَکرَمُ» بخوان و پروردگار تو بزرگوارترین است، «الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَمِ» آن‌که آموخت به‌وسیلهٔ قلم. مسئلهٔ آموزش را در انسان، باز مطرح می‌کند برای پیغمبر. و این را شما می‌دانید که اگر قلم نمی‌بود، اگر نوشتن نمی‌بود، باز بشر ترقی نمی‌کرد. آنچه که پیشرفت یک نسل را برای نسل دیگر می‌گذارد، تا آن نسل دیگر، مانند پلکانی از او استفاده کند، پایش را بگذارد روی تجربهٔ نسل قبل و خود یک تجربهٔ دیگری درست بکند، آن نیست چیزی جز قلم. اگر چنانچه کشفیات علمی، تحقیقات علمیِ مربوط به نسل قبل، در اختیار نسل بعد قرار نمی‌گرفت، نسل بعد نمی‌توانست چیزی بر او بیفزاید، این را بدانید شما. اگر چنانچه کتاب ارسطو در اختیار بوعلی سینا نمی‌بود، بوعلی سینا، بوعلی سینا نمی‌شد، که از ارسطو بالاتر است مثلاً. اگر کتاب فقهی شیخ طوسی مثلاً، یا علامهٔ حلی، در اختیار شیخ انصاری و میرزای شیرازی ـ  که محقّق‌ترند از آن گذشتگان و ملّاترند از علمای هزار سال قبل از خودشان   اگر کتاب‌های آنها در اختیار اینها نبود، محصول تحقیقات آنها در اختیار اینها نبود، مسلّم اینها به آن حد نمی‌رسیدند؛
العبد
ممکن است از اصل، روایت‌هایی که هست، ضعیف باشد، ممکن است صحیح باشد، و اگر روایات صحیحی در این زمینه، برای هریک از این معنی‌ها بیاید، البته قابل قبول است و می‌شود قبول کرد. اما با وجود اینکه ما هریک از این معانی را طبق روایت صحیح قبول می‌کنیم؛ معنای ظاهر آیه غیر از این است. و قبول روایتی که این معنا را به ما می‌دهد، منافات ندارد با قبول معنای ظاهر آیه. ظاهر آیه یک چیز دیگر است؛ ظاهر آیه، صاف و صریح، فارسی، دارد می‌گوید تو گمراه بودی، گمگشته بودی، تو را هدایت کردیم؛ یعنی چه گمراه بودی؟ یعنی بت‌پرست بودی؟ ابداً؛ یعنی آدم منحرفی بودی؟ ابداً؛ یعنی گنه‌کار بودی؟ ابداً؛ پس چه؟ یعنی این صراط مستقیمی که با بعثت و نبوت به تو ارائه داده شد، در اختیار تو نبود. غیر از این است مگر؟ آن معارف، آن قوانین، آن افکار، آن ایده‌ها که با آمدن وحی بر پیغمبر، برای قلب مقدس او روشن و آشکار شد، مگر قبل از نبوت و قبل از بعثت، برای آن بزرگوار وجود داشت؟ مسلّماً نه.
العبد
نکتهٔ دوم این است که نبی، قبل از بعثت و قبل از پیامبری، در جریان معمولی زندگی، با مردم رفیق و شریک است، در یک جریان دارند حرکت می‌کنند. از اول مشغول فکر کردن نیست که من چه‌کار کنم این جامعه را منقلب کنم، ممکن است ناراضی باشد و البته ناراضی‌ست.
العبد
مایه‌هایی که در نبی وجود دارد، در پیغمبر، از مایه‌های مردم معمولی سرشارتر، غنی‌تر، عمیق‌تر، قابل استفاده‌تر است.
العبد

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۹۳ صفحه

حجم

۴٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۹۳ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان