بریدههایی از کتاب طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قرآن
۴٫۷
(۵۳۷)
تو اگر نزده بودی، این انگیزه در او بهوجود نمیآمد که اینهمه راه را از مصر بلند شود، پای پیاده بیاید مدینه تا به من شکایت کند؛ بخوابانیدش. پسر استاندار را در مسجد دراز کردند، بنا کرد شلاق زدن. پسر که بلند شد، گفت بابا را بخوابانید. داد و بیداد عمروعاص بلند شد ـ استاندار عمروعاص بود من را چرا؟ پسرم میگویی زده، من را چرا میزنید؟ گفت برای خاطر اینکه پسرت به میخ تو زد، به اتکای قدرت تو زد. اگر تو پدرش نبودی، اگر تو قدرت نداشتی، اگر تو حامی و پشتیبان او نبودی، او سرش را به سنگ میزد که این عرب را در بیابان بزند؛ بخوابانیدش. این برای کِی است؟ این برای آنوقتیست که اسلام از مسیر خداخواسته جدا شده بود. برای آنوقتیست که امیرالمؤمنینِ ما سرِ کار نبود؛ آن کسانی سرِ کار بودند که ما برای آنها حق خلافت قائل نیستیم، درعینحال اینجور بود.
العبد
در یک جامعه، آنجوری که اسلام به ما میآموزد و یاد میدهد و میخواهد همانجور هم عمل بکند، وضع اینجوریست. همه فرزندان یک محیط و اعضای یک پیکرند، بدون هیچگونه تفاوت و تمایزی؛ یعنی حاکم اسلامی مثل امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در جامعهٔ اسلامی همانقدر حق دارد و همان حقوقی را دارد که یکی از آحاد رعیت آن حق را دارد و آن اندازه حق دارد.
العبد
اساساً در اسلام فرض نشده، تصور نشده؛ صورتی که یک نفری، بهخاطر ضعیف بودن، بهخاطر بیقدرت بودن، نتواند حق مشروع خود را بگیرد. یکچنین فرضی، جزو فرضهای وجود حکومت اسلامی و تشکیلات توحیدی و الهی نیست. لذا میفرماید که «لَن تُقَدَّسَ اُمّةٌ لایُؤخَذُ فیها الضَّعیفِ حَقَّهُ غَیرَ مُتَعتَعٍ»؛ یعنی اگر در یک اجتماعی دیدید انسانی ضعیف است، یعنی در رأس یک قدرتی، یک پُستی از پستهای سیاسی و اجتماعی نیست، یکچنین آدمی، یک انسان معمولی، این نمیتواند حق خود را بدون لکنت زبان بگیرد؛ بدانید که یکچنین اجتماعی، اجتماع رستگار و موفق و پیروزمند نیست. یعنی اگر چنانچه ضعیف حقش را گرفت، با لکنت زبان گرفت، رفت آنجا ایستاد، یک مقداری زبانش گرفت، یک مقداری صورتش قرمز شد؛ اینهم به درد نمیخورد.
العبد
هر جامعهای، هر امتی که بر روال دین حرکت نکند و برطبق دین حرکت نکند، نابود خواهد شد. نهاینکه آدمهایش همه خواهند مرد، نه؛ نابود شدن امت، بهمعنای نابودشدن تشکیلات ملی آنهاست. جذب میشوند، هضم میشوند، جزو ملتهای دیگر میشوند، ملیّتشان اصلاً از بین میرود. امروز شما ملیت کلده را معین کنید کجاست؛ ملیت آشور را معین کنید کجاست؛ ملیت بابل را معین کنید کجاست. این تمدنهای بزرگ تاریخ، اولین تمدنهای بشری اینهایند، کجایند اینها؟ کجا هستند؟ هیچ خبرشان هست؟ «فَانظُروا کیفَ کانَ عاقِبَةُ المُکذِّبینَ». این در سورهٔ نحل بود، حالا سورهٔ اعراف.
العبد
طاغوت رقیب خداست. طاغوت آنیست که شاخ به شاخ، مقابل خدا و فرمان خدا میایستد، هر که هست. گاهی این طاغوت خودِ تویی؛ «اَعدَی عَدُوِّک نَفسُک الَّتی بَینَ جَنبَیک»، گاهی طاغوت همان دل هرزهدَرای توست. گاهی طاغوت همان هوس روز و شب توست. گاهی آقاییطلبیِ یک آدم طاغوت اوست، تکبر یک انسان طاغوت اوست. گاهی هم قدرتهای خارج از وجود انسانند. قدرتهایی که همینطور دایرهوار وسیع میشود، وسیع میشود و بالا میرود.
العبد
نقطهٔ شروع دعوت انبیا توحید است. شاهدی که بر این معنا از قرآن برایتان ذکر کردیم، دیگر چون نمیخواهم تفصیل بدهم، یکی سورهٔ نحل است و آیهاش این است: «وَ لَقَد بَعَثنا فی کلِّ اُمَّةٍ رَسولاً» و همانا برانگیختیم در هر امتی پیامبری. حرفش چه بود این پیامبر و رسول؟ حرفش و پیامش این بود: «اَنِ اعبُدُوا اللّهَ وَ اجتَنِبُوا الطّاغوتَ» که عبودیت کنید خدا را و دوری بگزینید از طاغوت؛ این حرفِ اول پیغمبرهاست. اوّلی که میآیند، هنوز از گرد راه نیاسوده، حرفش این است: «اَنِ اعبُدُوا اللّهَ وَ اجتَنِبُوا الطّاغوتَ».
طاغوت رقیب خداست. طاغوت آنیست که شاخ به شاخ، مقابل خدا و فرمان خدا میایستد، هر که هست. گاهی این طاغوت خودِ تویی؛ «اَعدَی عَدُوِّک نَفسُک الَّتی بَینَ جَنبَیک»، گاهی طاغوت همان دل هرزهدَرای توست. گاهی طاغوت همان هوس روز و شب توست. گاهی آقاییطلبیِ یک آدم طاغوت اوست، تکبر یک انسان طاغوت اوست. گاهی هم قدرتهای خارج از وجود انسانند. قدرتهایی که همینطور دایرهوار وسیع میشود، وسیع میشود و بالا میرود.
العبد
در جامعهٔ اسلامی همهٔ چیزهایی که برای انسان، برای فکرش، برای قلبش، برای روحش، برای جسمش خوب است در دسترس و اختیار همه است. علم، سواد، تقوا، پول، هرچه که برای انسان خوب و مفید است، در اختیار همه است. هرچه که برای انسان بد است، در اختیار هیچکس نیست. «وَ یُحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبائِثَ» یا دم دستشان نیست، یا بهصورت قانونهای الزامی از دسترسشان خارج شده.
هانیه
در دنیای دین، بصیرت و آگاهی جرم است، جرم. آدم متدین و آدم ضد دین، عجیب این است که این دو گروه، هم متدین، هم ضد دین، در بعضی از مسائل دینی به نتیجهٔ واحدی میرسند. آدم متدین و آدم ضد دینی، هر دو کانّه باورشان آمده که دین یعنی نفهمیدن، دین یعنی چشم و گوش را بستن، اصلاً فکر نکردن. به ظاهر میگوییم و میگویند متدینین، که اصول دین استدلالیست، در اصول دین بایستی کسی تقلید از کسی نکند، اما جرأت داری تقلید نکن، جرأت داری در یک گوشهٔ از اصول دین، یکذره از تقلید بیا اینطرفتر، ببین چگونه فوراً ضربهفنی خواهی شد. باورمان آمده همه که دین یعنی بدون بصیرت و بدون آگاهی و بدون درک و چشمبسته و متعبدانه در یک راهی رفتن. چون شنیدیم و میدانیم که در فروع دین باید به متخصص رجوع کرد و متخصص را شناخت و دنبالش رفت، خیال کردیم که دین همهجایش همینجور است، درحالیکه درست به عکس است، درست به عکس است، صدوهشتاد درجه با همدیگر اینها فرق دارد.
العبد
دین اساساً با آگاهی و بصیرت است. به هیچکس نمیگویند حالا شما عجالتاً قبول بکن، بعد خواهی رفت، تحقیق خواهی کرد، ابداً؛ در عالم دین این حرفها نیست. اگر هم به فرض قبول بکنی، تا وقتی دلت قبول نکرده است و از روی آگاهی نبوده، واقعاً قبول نکردی. اگر هم تو دین را قبول کردی، دین تو را قبول نکرده، تا وقتی از روی بصیرت و آگاهی نباشد. برای اینکه دین برای آگاهی، قیمت قائل است، برای بصیرت ارزش قائل است، برای انسانِ بابصیرت، مقام برتر و بالاتر قائل است. برای اینکه میخواهد همگان، از آغازِ توجه به خدا، آگاهانه توجه داشته باشند. برای این منظورهاست که انبیا از اول منظور خودشان را و هدف آخرشان را بیان میکنند.
العبد
اولین نغمهٔ دعوت انبیا و نقطهٔ شروع کارشان اعلام توحید است
العبد
امروز ما باید با شما صحبت کنیم، بگوییم که روح توحید عبارت است از نفی هرگونه قدرتی جز قدرت پروردگار. ابولهب همین مطلب را همان اولِ اول فهمید. ولیدبنمغیرهٔ مخزومی، آقای قریش، ابوجهل، آقای دیگرِ قریش و همچنین امیةبنفلان و دیگران و دیگران، آقایان قریش، اول، این مطلب را فهمیدند. فهمیدند اینیکه میگوید لااِلهاِلّااللّه، اینیکه میگوید خدایی، معبودی جز اللّه نیست، فقط به یک مسئلهٔ اعتقادی دعوت نمیکند، بلکه به یک مسئلهٔ اجتماعی نیز دعوت میکند؛ و آن، نبودن امیةبنخلف است، نبودن ولیدبنمغیره است، نبودن عاصبنوائل است، نبودن فلانی است، فلانی است، فلانی است، نبودن آقایان قریش است؛ این را اول فهمیدند؛ چون فهمیدند، با آن مخالفت کردند.
شما خیال میکنید که علت مخالفت کفار قریش، سردمداران کفر و ضلالت با پیغمبر، جز همین مطلب که مقام خود و موقعیت اجتماعی خود را در خطر میدیدند، چیز دیگری بوده؟ آیا برای بتها دلشان میسوخت؟ اینقدر اینها مؤمن بودند؟
العبد
روح توحید عبارت است از نفی هرگونه قدرتی جز قدرت پروردگار
العبد
هیچ پیغمبری حق ندارد به مردم بگوید: مردم شما بندهها و بردههای من باشید. البته پیداست که پیغمبر صریحاً نمیگوید به مردم، مردم بردهٔ من و غلام من باشید؛ منظور این است که حق ندارد هیچ پیغمبری، حتی مردم را به فرمان خود، بدون قیدوشرط، دعوت کند؛ یعنی آنیکه فقط حق خداست. وقتیکه پیغمبر اینجوری بود، وقتی بندهٔ برگزیدهٔ خدا حق ندارد در قلمرو حکومت و ملک خدایی تصرفی بکند، وقتیکه پیامآور وحیِ پروردگاری، نمیتواند مردم را به اطاعت خود، با قطعنظر از خدا فرابخواند، تکلیف دیگران معلوم است. قدرتهای سیاسی، زورگویانِ تاریخ، قلدرانی که در طول زمانهٔ عمر بشری، در این مدت ممتدِ دراز، بر مردم تحمیل داشتند، تکلیف داشتند، بار بر دوش مردم داشتند، اینها همه برخلاف توحید، عملی انجام دادند، توحید اینهمه را نفی میکند؛ این معنای توحید است.
العبد
انبیای عظام الهی آنطوریکه در این کاغذ هم نوشتیم برای شما نقطهٔ شروع کارشان عبارت بود از بیان لُبّ و مغز و اساس و روح مکتبشان. انبیا در شروع انقلاب و رستاخیز اجتماعی و عقیدتی، با مردم مجامله نکردند هرگز. چنین نبوده است که یک مدت زمانی مردم را سرگردان کنند با یک حرفهای دیگری، با یک شعارهای دیگری، و بعد از آنیکه یک مقداری موفقیت پیدا کردند، بعد آن شعار اصلی را در میان بگذارند، نه؛ از اول با صداقت و با درستی و راستی، آن هدف واقعی و نهایی خود را بیان کردند، و آن چه بود؟ آن هدف، عبارت بود از توحید.
العبد
در میان این پنجاهمیلیون مردمی که در این جامعه دارند زندگی میکنند، احدی بر احدی حق زورگویی ندارد، نهفقط یک طبقهای بالاتر از دیگر مردم نیستند، نه هیچکس! حتی یک نفر، در همهٔ این اجتماع نمیشود پیدا کرد که اگر گفتی آقا، تو چرا فلان کار را کردی؟ بگوید دلم خواسته. دلم خواسته، در این اجتماع نیست. هیچکس بر هیچکسِ دیگر تسلط و زمامداری و زورگویی و قلدری و حقبَری و دزدی و توسَری زنی؛ و درمقابل، هیچکس درمقابلِ هیچکسِ دیگر خفّت، کوچکی، ضعف، زورشنوی، مظلوم واقع شدن، برایش مفهومی ندارد. همهٔ مردم در آن جامعه از پنجهزار تا پنجاه و پانصدمیلیون، مطیع فرمان یک قدرتند و آن قدرت، بالاتر از قدرت انسان و بشر است. او کیست؟ او خداست.
العبد
«وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم» برمیدارد از دوش آنان بار گرانشان را. از جملهٔ خصوصیات پیغمبر این است که بار گران را برمیدارد، بار گران جهالتها، بار گران سنتهای غلط، بار گران نظامهای پلید غیر انسانی، بار گران دیکتاتوریها و استبدادها و زورگوییها و استثمارها، هر بار گرانی را از دوششان برمیدارد. «وَ الاَغلالَ الَّتی کانَت عَلَیهِم» غل و زنجیرهایی که به پای اینهاست باز میکند. چه غل و زنجیری مگر بوده؟ آیا وقتی پیغمبر مبعوث شد، به پای همهٔ مردم مکه، هرکدام یک زنجیر بسته شده بود؟ به گردنشان یک غل گذاشته بودند؟ همه زندانی بودند؟ خب معلوم است که غل و زنجیر آهنی نبود. غل و زنجیر بود، چه غل و زنجیری؟ خودت فکر کن و پیدا کن. چه غل و زنجیری بود بر دست و پا و گردن این مردم؟ غلها و زنجیرهای اسارتها، غل و زنجیر زورشنویها، غل و زنجیر سنتها و مقررات و تحکمات بشری؛ پیغمبر میآید اینها را باز میکند. اینها چیست جز تشکیل یک نظام انسانی و توحیدی.
العبد
«وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ» آهن را هم فرستادیم. بله! آهن هم آوردیم؛ بهصِرف حرف زدن، بهصِرف موعظهکردن؛ مردم بیایید نظام عادلانه درست بکنید، به همین کافیست؟ بهفرض نظام عادلانه درست کردند، شیطانها و گرگها و دزدها و درّندهها مگر میگذارند این نظامِ عادلانه باقی بماند؟ آهن را هم لذا فرستادیم، برای چه فرستادیم؟ برای اینکه از ارزشهای اصیل بهوسیلهٔ آهن دفاع بشود. که باز مراجعه کردیم به کتب حدیث، میبینیم که آیه را وقتی معنا میکند امام علیهالسلام، به اینجا که میرسد «وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ»، میگوید: «السِّلاح»؛ شمشیر، نیزه، اسلحه، که از آهن است. خدای متعال در کنار دعوت نبوت از سلاح یاد میکند. در کنار موعظهگری که برای پیغمبرها فرض میشود، در کنار ایدهٔ تشکیل نظام توحیدی و الهی، از اسلحه و قوهٔ قهریه یاد میکند پروردگار عالم، «وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ» و فرستادیم آهن را، و بهقول امام علیهالسلام اسلحه و سلاح را. «فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» که در آن است آسیب و صلابتی سخت، «وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ» و سودهایی برای مردم.
العبد
«لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»، حاصل معنایش این است که انسانها در یک محیط عادلانه زندگی بکنند، در یک جامعه و نظام عادلانه زندگی کنند، پیغمبر برای این آمده اصلاً. پس پیغمبر آمده برای چه؟ برای تشکیل نظام و محیط عادلانه. آمده تا دنیا را عادلانه درست کند، آمده تا جامعه و نظام عادلانه بهوجود بیاورد، اصلاً برای این آمده پیغمبر، و البته در نظام عادلانه است که انسانها فرصت پیدا میکنند به تکامل و تعالی برسند؛ «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ».
العبد
میفرماید که «المیزانُ الاِمام» و دیدم درست است کاملاً، تطبیق میکند، الهام میگیریم ما از این حدیث. میزان امام است، امام آن کسیست که در جامعه، باید حق را از باطل جدا کند، اوست که باید صفها را مشخص کند، اوست که باید تعادل و توازن اجتماعی را برقرار کند، چرا؟ چون حاکم جامعه است. البته برداشتهای غلط عامیانه هم از این جمله و از آن حدیث ممکن است کسانی داشته باشند، ما به آن برداشتها کاری نداریم، ما همینجور که خودمان میگوییم، همینجور معتقدیم. امام میزان است، معیار است، بدیها و خوبیها با او سنجیده میشود، راهها با او تطبیق میشود، بهعلاوه، اوست که ناظر است در اجتماع به اینکه از توازن و تعادل، مردم خارج نشوند؛ و بر مقررات نظارت میکند، روایت هم این را تأیید میکند. پس میزان یعنی آن وسیلهای که با او تعادل و توازن اجتماعی برقرار بشود، اینهم با پیغمبر فرستادیم.
العبد
«وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکتابَ» و فروفرستادیم با انبیا کتاب را. کتاب چیست؟ مکرراً گفتیم، کتاب یعنی مجموعهٔ معارف و مقرراتی که اصلِ دین از آنها تشکیل میشود، آموزشهای دینی و معارف دینی، این کتاب است؛ خلاصه، جامعِ ایدئولوژیِ دین. کتاب را میتوانیم با یک تعبیری، با مختصر مسامحهای، تطبیق کنیم با آنچه که امروز در عرف مکاتب جدید به آن میگویند ایدئولوژی، یعنی اصول و معارف سازنده، اصول فکری که در زمینههای عملی، اثر محسوس دارد و سازنده است.
العبد
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۳ صفحه
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۳ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان