بریدههایی از کتاب طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قرآن
۴٫۷
(۵۳۷)
نبی، اگر چه مبعوث نشده، اما از مایههای بسیار قوی و عمیق انسانی برخوردار است؛ بیش از بقیهٔ مردم. استعداد فهمیدن او، استعداد حرکت در او، استعداد انفجار در او، قابل مقایسهٔ با مردم دیگر و انسانهای دیگر نیست. استعداد بندگی خدا در او، آمادگی برای بندهٔ خدا بودن، به اندازهایست که برای انسانهای دیگر متصوَر نیست. همهٔ مایههایی که یک انسان را از حضیض خاک بودن خارج میکند و به اوج «اِنّا لِلّٰهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ» یعنی بندهٔ واقعی خدا و تخلّق به اخلاق خدا میرساند، همهٔ این مایهها، در نبی بیش از دیگران است.
حالا چرا بیش از دیگران است؟ آیا خدا ظلمی در اینجا، تبعیضی در اینجا انجام نداده؟ آن یک حرف دیگریست که در پاسخ آن، یک جواب خلاصهٔ کوتاهی میتوانیم داشته باشیم، بهاینصورت که بگوییم بالاخره برای تحمل بار مسئولیت نبوت، استخوانی سنگینتر، درشتتر و مایهای نیرومندتر لازم بوده. بار رسالت کار یکشاهیصنّار نیست.
العبد
نبی، اگر چه مبعوث نشده، اما از مایههای بسیار قوی و عمیق انسانی برخوردار است؛ بیش از بقیهٔ مردم. استعداد فهمیدن او، استعداد حرکت در او، استعداد انفجار در او، قابل مقایسهٔ با مردم دیگر و انسانهای دیگر نیست. استعداد بندگی خدا در او، آمادگی برای بندهٔ خدا بودن، به اندازهایست که برای انسانهای دیگر متصوَر نیست. همهٔ مایههایی که یک انسان را از حضیض خاک بودن خارج میکند و به اوج «اِنّا لِلّٰهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ» یعنی بندهٔ واقعی خدا و تخلّق به اخلاق خدا میرساند، همهٔ این مایهها، در نبی بیش از دیگران است.
العبد
بعد از آنیکه همهٔ مایههای بسیار سرشارِ ودیعهنهادهٔ ازطرف خدا، در نبی بیدار شد، مثل سرچشمهای که در هر لحظهای میلیاردها جریان آب از او استخراج میشود و میریزد ـ که تا قبل از این لحظه، همهٔ این آبها در باطن او مخفی یا پنهان بود بعد از آنیکه خلاصه خودِ نبی مسلمان شد، وقتیکه خود او تحت تأثیر تحول وحی الهی قرار گرفت؛ بعد همین سرچشمه، همین تحول، همین شور، همین انقلاب، همین رستاخیز، از این چشمهٔ فیّاضِ جوشان، که روح نبی و باطن نبیست، میریزد به اجتماع، منتقل میشود به متن جامعهٔ بشری. بعد از آنیکه در او تحول بهوجود آمد، در جامعه تحول بهوجود میآید. بعد از آنیکه در باطن او رستاخیز عظیمی به پا شد، رستاخیز عظیمتری در متن جامعه برپا میشود. بعد از آنیکه در دل او انقلاب بهوجود آمد، به دست او، در جامعه انقلاب بهوجود میآید و بعثت بهمعنای واقعی تحقق پیدا میکند. پس میبینید که در نبوت هرچه که هست، شور و تحول و دگرگونی و بعث و انبعاث است.
العبد
در پیغمبری، یک تحول و دگرگونی هست، باید بگویم دو تحول و دگرگونی؛ اول در وجود خود پیغمبر. بعثت، رستاخیز، انقلاب، تحول، اول در درون و ذات خود پیغمبر، در باطنِ خود نبی بهوجود میآید. اول او عوض میشود، اول او از حال رکود و رخوت خارج میشود، بعد از آنیکه در روح او، در باطن او قیامتی بر پا شد، بعد از آنیکه رستاخیزی در درون ذات نبی و روان او بهوجود آمد، بعد از آنیکه همهٔ مایههای بسیار سرشارِ ودیعهنهادهٔ ازطرف خدا، در نبی بیدار شد، مثل سرچشمهای که در هر لحظهای میلیاردها جریان آب از او استخراج میشود و میریزد ـ که تا قبل از این لحظه، همهٔ این آبها در باطن او مخفی یا پنهان بود بعد از آنیکه خلاصه خودِ نبی مسلمان شد، وقتیکه خود او تحت تأثیر تحول وحی الهی قرار گرفت؛ بعد همین سرچشمه، همین تحول، همین شور، همین انقلاب، همین رستاخیز، از این چشمهٔ فیّاضِ جوشان، که روح نبی و باطن نبیست، میریزد به اجتماع، منتقل میشود به متن جامعهٔ بشری. بعد از آنیکه در او تحول بهوجود آمد، در جامعه تحول بهوجود میآید.
العبد
انسانی که در خانه خوابیده بود، یا در جریانِ عادیِ زندگی اجتماع حرکت میکرد؛ شوری، تلاشی، فعالیتی، برخلاف حالت معمولی جامعه در او نبود؛ درحقیقت مثل تختهٔ چوبی، مثل گیاه بیجانی، مثل پَرِ کاهی، روی سیل معمولی جامعه افتاده بود و جامعه او را به هرسو میبرد؛ یکچنین آدمی وقتیکه به خود آمد، وقتیکه از این حال بیتفاوتی بیرون آمد، وقتی احساس کرد که این مسیر، این جریانِ طبیعی، این جریان معمولی، لازم نیست صددرصد برای او اطمینانبخش و قانعکننده باشد، ایبسا جریان دیگری بتوان سراغ کرد که آن انسان را به سرمنزل سعادت برساند، وقتی بر اثر این فکرها انسان بیدار شد، هوشیار شد، تلاش پیدا کرد، حرکت پیدا کرد، این انسان را میگویند برانگیخته شد. در مثالهای کوچکتر و جزئیتر، از خواب که بیدار شدید و بلند شدید، میگویید برانگیخته شد. از سستی و تنبلی و بیحالی و رخوت وقتیکه خارج شدید و مشغول حرکت شدید، میگویند برانگیخته شد؛ این معنای برانگیختگی است؛ بعث یعنی این.
العبد
ک انسانی در یک تربیت بهتری تربیت شده باشد، مایهاش شکوفا شده باشد، مطلب دیگری است. یک آقازادهای در خانهٔ اشرافی به دنیا آمده باشد، معلم سر خانه در شش، هفت سالگی مثل بلبل به او زبان هندی و چینی یاد بدهد که حرف بزند، و بچهٔ فلان کارگرِ در کورهها، فارسی هم درست در هفت، هشتسالگی بلد نباشد؛ این حرف دیگری است. این دلیل بر این نیست که مایهٔ او بیشتر از مایهٔ این بوده، نه؛ مایهٔ او را استخراج کردند، مایهٔ این بیچاره مانده و استخراج نشده. معادن نفتی که در مناطق فرض کنید که شمالی، جنوبی، در مثلاً فلان کشور وجود دارد، معلوم نیست که غنیتر و سرشارتر از معادن نفت فلان نقطهای که استخراجشده نباشد، نفت آن استخراج شده، در چراغها میآید، بنزین آن در اتومبیلها میآید، همه هم میدانند، اسمش هم معروف است، نفت آن هنوز بیچاره استخراج نشده، شاید پُرمایهتر هم باشد.
العبد
«کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً»، یعنی انسانها و مردمان همه به یک حالتِ برابر و همسان بودند، ازلحاظ نیازها و ازلحاظ مایهها. همهٔ انسانها دارای یک سنخ نیاز بودند و همهٔ انسانها دارای یک اندازه مایه، و واقعیت اجتماعی همیشه همینجور است. همهٔ انسانها عقل دارند، فکر دارند، هوش دارند، حس ششم دارند، حواس ظاهره دارند، حواس باطنه دارند. همهٔ انسانها گرسنگی دارند، تشنگی دارند، هوس جنسی دارند، خانه میخواهند، لباس میخواهند و ازاینقبیل. نیازها همه برابر؛ تقریباً از یک سنخ، و مایهها مشابه
العبد
بنابراین دین که میآید، برای کوبیدن عقل نمیآید، برای نسخ کردن عقل و بیرون راندن عقل از زندگی نمیآید، پس دین میآید برای چه؟ برای هدایت عقل، برای دستگیریِ عقل. عقل هست، اما وقتی هوس در کنارش باشد، نمیتواند درست قضاوت کند. عقل هست، ولی وقتی طمع پهلو به پهلویش باشد، نمیتواند درست ببیند. وقتی غرض در کنارش است، نمیتواند درست بفهمد. دین میآید هوسها را، هواها را، طمعها را، ترسها را، غرضها را، از عقل میگیرد، عقل سالمِ کامل را تقویت میکند، تأیید میکند تا او خوب بفهمد. و شما وقتیکه مراجعه میکنید به اسلام، میبینید اول تا آخر اسلام، پر است از جلوههای عقل. در قرآن چقدر داریم «اَ فَلا تَعقِلونَ»، چقدر داریم «اَ فَلا تَتَفَکرونَ»، چقدر داریم؛ برای اینکه بفهمید، برای اینکه بدانید، چقدر داریم «اِنّ فی ذٰلک لآیةً لِاُولِی الاَلبابِ» برای عقلدارها.
العبد
آنیکه شنیدید امام سجاد صلواتاللّهوسلامهعلیه فرموده «دینَ اللّهِ لا یُصابُ بِالعُقولِ»، معنایش چیز دیگر است؛ یعنی آیین الهی را با عقل نمیشود کشف کرد. یعنی چه نمیشود کشف کرد؟ یعنی اگر شما روایتی نداشته باشی که نماز ظهر چهار رکعت است، با عقل نمیتوانی بفهمی که نماز ظهر چهار رکعت است، حرف بسیار درستی هم هست. اگر خود قرآن نگوید که وقت نماز «اَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلوک الشَّمسِ اِلیٰ غَسَقِ اللَّیلِ وَ قُرآنَ الفَجرِ»، قرآن اگر این را نگوید، تو از راه عقل و اندیشه و خردِ معمولی نمیتوانی بفهمی که کِی است وقت نماز، این را باید قرآن بگوید، این را باید حدیث بگوید، این را باید وحی به ما بگوید. منظور امام سجاد این است، ظاهر فرمایش هم همین است که «دینَ اللّهِ لا یُصابُ بِالعُقول». معنایش این نیست که ما احکام دین و معارف دین را با بینش عقل و با عینک عقل و خرد انسانی نمیتوانیم ببینیم، که یک عده نادان به نام دفاع از دین، با جوش، با حرارت، داد میکشند آقا، برای دین فلسفه بیان نکنید. چرا نکنیم؟
العبد
نبوت معنایش این است؛ یک نیرویی بالاتر، یک هدایتی قویتر و عمیقتر از هدایت حس، از هدایت غریزه، از هدایت عقل لازم دارد انسان. این هدایت میآید چهکار میکند؟ میآید با حس شما رقابت میکند؟ میآید با غریزهٔ شما مخالفت میکند؟ میآید سر عقل را به سنگ میزند؟ ابداً. او میآید تا عقل را راهنمایی کند، تا عقل را پرورش بدهد، تا عقلِ دفنشده را از زیر خروارها خاک بیرون بیاورد.
العبد
آیا این خرد، این اندیشهٔ انسانی، کفایت میکند که شما را هدایت کند و به سرمنزل سعادت برساند؟ عقل بشر برای هدایت او بسنده هست؟ خودِ خرد اگر باز باشد، اگر فکر کند، اگر تعصب نورزد، اگر بدون غرض بخواهد قضاوت کند، خواهد گفت نه؛ مثل دادگاهی که خودش رأی به عدم صلاحیت خودش بدهد، دادگاهی که خودش رأی میدهد من صلاحیت ندارم در این مورد قضاوت بکنم. خردِ سالمِ بیغرضِ انسانی، قضاوت میکند که من صلاحیت ندارم انسانیت را مستقلاً هدایت کنم. دلیل میخواهید؟ دو جور دلیل داریم. یک دلیل آن است که عقل بشر محدود است، بینهایت نیست، درحالیکه نیازهای انسانها بینهایت است. از کجا میتواند همهٔ نیازها را یک خرد بفهمد، تا اینکه درمقابل آن نیازها، آنچه که جای این نیازها را پر کند، فراهم بیاورد یا قانون بگذارد؟ نمیتواند عقل انسان این کار را بکند، او ضعیفتر است، ناتوانتر است، نارساتر است از اینکه بتواند همهٔ دردها را بشناسد و درمان مناسب را برای همهٔ آنها فراهم بیاورد.
العبد
تکامل، ترقی، پیشرفت، در کار زنبورعسل و در کار هیچ حیوان دیگری موجود نیست. آنچه که هست وحی فطرت و وحی غرائز و راهنماییِ کیفیت آفرینش و خلقت اوست که او را میکشاند، حرکت میدهد، راه مینمایاند، موانع را به او نشان میدهد تا اینکه این میتواند کار خودش را انجام بدهد، جز غریزه چیز دیگری نیست.
العبد
دربارهٔ فلسفهٔ نبوت، خیلی صحبت نمیکنیم، یک کلمه است و آن یک کلمه این است که حواسِّ انسان، غرائز انسان و خرد انسان، برای راهبری و دستگیری انسان کمند
العبد
اولین مطلبی که ما دربارهٔ نبوت بحث میکنیم، فلسفهٔ نبوت است. چرا باید پیامبری باشد؟ چرا باید کسی از سوی پروردگار کمر به هدایت انسان ببندد؟ مگر خود انسان نمیتواند؟ مگر دانش بشری و اندیشهٔ انسانی کافی نیست؟ پیغمبر چرا؟ پِیامآوری میان غیب و شهود چرا؟ این یک مسئلهایست که بایستی ما بدانیم. اگر ندانستیم فلسفهٔ نبوت را، بقیهٔ بحثهایی که دربارهٔ نبوت هست، یک سلسله بحثهای تقریباً پادرهوا خواهد بود. پس باید اول بدانیم که نبوت برای چه؟
العبد
به نظر ما مسائلیست که اگرچه در جای خود حرفهای درستی، بلکه حرفهای لازمیست، اما حرفِ درست بودن، لزوماً بهاینمعنا نیست که بنده هم ناچار باشم در این زمان، در این شرایط، با این نیازها، آن حرف درست را اینجا مطرح کنم. خیلی از حرفهای عالم درست است ـ از اینجا تا چند کلمهاش بهعنوان یک آموزش عمومیست نسبت به همهٔ کارهای فکری و تحقیقیمان که عرض میکنم ما باید ببینیم در میان درستها، کدام لازم است؟ در میان لازمها، کدام لازمتر است؟ در میان لازمترها، کدام فوریست؟ در میان فوریها، کدام فوتی و حیاتیست؟ اول آن را بگیریم، از آنکه فراغت پیدا کردیم، بحثهای بعد، و به همین ترتیب، اینقدر پیش برویم، تا بعد برسیم در آخر کار، به بحثهایی که اگرچه درست هست، اما لزومش، ضرورتش، آن اندازهها احساس نمیشود.
العبد
«حَسبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ» خدا ما را بس است. یعنی چه خدا ما را بس است؟ خدا ما را بس است، به چندین معناست و همه درست. خدا ما را بس است و ما را به امداد خود مدد میکند. خدا ما را بس است، نیروهای طبیعت را در جهت سیر ما که جهت حق است، به راه افکنده و میافکند. خدا ما را بس است، یعنی ولو به کامِ دنیا نرسیم، خدا از ما راضی باشد، ما را بس؛ و هریک از این معانی و معانی دیگر که «حَسبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ» را بگیرید، درست است
العبد
از پروردگار عالم خطاب میرسد: «اِنَّهُ لَیسَ مِن اَهلِک» او از خاندان تو نیست، «اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» او یک کردار ناشایسته است. به «عملٌ غیرُ صالِحٍ» آن کار نداریم، به یک کلمهٔ از این داستان ـ البته من حالا روی یک کلمهاش دارم تکیه میکنم واِلّا تکیههای فراوان هست در این داستانها و در داستان نوح «اِنَّهُ لَیسَ مِن اَهلِک»، به ما یک اصل کلی اسلامی را ارائه میدهد و تعلیم میدهد. میگوید دو برادر ناهمفکر با یکدیگر بیگانهاند و دو بیگانهٔ همفکر با یکدیگر برادرند. پدر و پسر اگر ناهمفکر بودند؛ این مؤمن به خدا بود، آن کافر به خدا؛ این در جبههٔ خدا بود، آن در جبههٔ شیطان؛ پدر و پسر باهم قوم و خویشی ندارند، از یک خانواده نیستند. خویشاوندیِ نَسَبی و سببی، خویشاوندی مربوط به خون، ازنظر اسلام درجهٔ دوم است، خویشاوندی فکری درجهٔ اول است. ببینید، این یک اصلِ اسلامیست.
العبد
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
همین است معنای توحید و بس
راست میگوید، راست میگوید، مهمترین تأثیر روانی توحید در روح یک انسان این است که در راه خدا، در راه تکلیف، در راه آنچه که هدفِ وجود خود تشخیص میدهد، از دشمنان این راه نهراسد. نمیگویم ضعف اعصاب نداشته باشد، گاهی دلش هم اضطرابی پیدا نکند، نه؛ ترس فعال نداشته باشد، بیمِ فعال نداشته باشد. ترس و بیمی که او را از پیمودنِ راهِ خدا باز بدارد، در وجودِ او نباشد. این ترسها، این بیمها، این هراسهایی که جلوگیر فضیلتهاست، زمینهٔ بسیار خوبِ رشد نامردمیهاست، رشد جنایتها و فاجعههاست، این ترسها و بیمها را به یک کناری بیندازد.
العبد
موحد چه در پای، ریزی زرش
العبد
عبداللّه عمر در خلال هزاران نفر آدم دیگر آمد نزدیک خیمههای حجاج که در بیرون شهر اردو زده بودند؛ گفت بگویید عبداللّه عمر آمده، به خیالش که احترامش میکنند، او را با آغوش باز میپذیرند، گرم برمیدارند، نمیدانست که قدرت، طَبعش بیاعتنایی و بیچشموروییست. خیال میکرد که چون یک روزگاری به معاویه کمک کرده و به خاندان پیغمبر کمکی نرسانده، حالا قَدرش را میدانند. نمیدانست که اینها نمک میخورند و نمکدان میشکنند. آمد، گفت عبداللّه عُمَرَم. به حجاج گفتند عبداللّه عمر است. گفت بگویید بیاید داخل. آمد داخل. حجاج برایش تکان نخورد، احترام نکرد، از روی کاغذ سرش هم بلند نکرد که نگاه کند و با او خوشآمدی بکند
العبد
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۳ صفحه
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۹۳ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان