بریدههایی از کتاب هدف زندگی
۴٫۱
(۹۱)
عبد مخلَص که حاکمی جز اندیشه خدا در وجود او نیست.
میریام
همچنانکه امثال بوعلی سینا استدلال کردهاند ـ عدالت واقعی در میان مردم برقرار نمیشود مگر اینکه قانون عادلانهای در میان آنها باشد، و قانون عادلانه به دو جهت از طرف بشر قابل معرفی نیست (و خدای بشر باید این قانون عادلانه را معرفی کند). یکی این که بشر قادر نیست حقیقت را تشخیص دهد [زیرا نمیتواند] خود را از اغراض تخلیه کند، و دیگر اینکه قانون ساخته بشر ضامن اجرا ندارد، چون طبع بشر بر مقدم داشتن خود بر غیر است و با قانون تا آنجا که به نفعش است میسازد و هر جا که به ضررش است آن را طرد میکند. بنابراین قانون باید به گونهای باشد که بشر در مقابل آن خضوع داشته باشد و چنین قانونی جز این که از سوی خدا باشد و بشر در عمق وجدانش از مخالفت با آن بترسد، راهی ندارد.
صبوری
تکامل انسان یعنی تکامل در برخورداری و تکامل در واجد بودن شرایط بهتر و بیشتر برای «بهتر برخوردار بودن». مسیر بشر از زمان بیکن به این طرف تقریبا در همین جهات افتاده است. مخصوصا امروز وقتی میگویند جامعه پیشرفته و تکاملیافته، چه چیزی به نظر میرسد؟ آیا جامعهای که به حقیقت نزدیکتر میشود؟ یا ایمان یافته است؟ یا به حکمت و عدالت بیشتر رسیده است؟ و یا به محبت بیشتر رسیده است؟ نه، بلکه جامعهای که بیشتر برخوردار است، به صنعت بیشتر رسیده است و علمی که صنعت را برایش به وجود میآورد. و صنعت هم زندگی را برای انسان مرتب کرده و او را در جهان برخوردارتر کرده است. برخورداری هم از حدود برخورداریهای حیوانی و گیاهی بیشتر تلقی نمیشو
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بنابراین این که کسی واقعا شعر زیبا میسراید و اثر زیبا ایجاد میکند، حکایت از آن دارد که زیبایی در روح او به شکلی و به قول آنها به نحو وجود اعلائی وجود دارد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
علم هم از نظر آنان از آن جهت کمال است که زیباست؛ یعنی جهل رذیلت و زشت است و علم زیباست. قدرت هم چنین است. و لذا اخلاق سقراطی که در آن همه چیز در دو سوی فضیلت یا رذیلت است و تکیه به حسن و قبح عقلی دارد در آخر برمیگردد به نوعی زیبایی عقلی. شعر و هنر و ابداع و ... که درواقع خلق زیبایی است برمیگردد به زیبایی، چون خالق زیبایی تا خود زیبا نباشد نمیتواند زیبایی خلق کند. تا روح انسان زیبا نباشد نمیتواند شعر زیبا بسراید و یا نقاشی زیبا ایجاد کند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یعنی قوه عاقله که قوه تفکر انسان است حاکم بر وجود انسان باشد نه قوه دیگری از قوا. در سخن حکما مسئله وصول به حقیقت و... مطرح نیست. آنان سخنشان در فکر و اندیشه است و نه قلب و روح؛ و راه آنها راه فهم و اندیشه است، از اندیشهای به اندیشه دیگر. مرکب هم قوه عاقله است. با مرکب عقل و منطق و استدلال این راه را باید طی کرد.
گفتیم گروهی کمال انسان را در «محبت» میدانند و انسان کامل را کسی میدانند که از «خود» نسبت به انسانهای دیگر «بیخود» شده باشد، از خود رهانیده شده باشد، دیگران را آنچنان دوست داشته باشد که خود را، و بنابراین مرز بین خود و دیگران نداشته باشد، برای دیگران همان را خوش دارد که برای خود، و آنجا که امر دایر است بین خود و دیگران، دیگران را بر خود مقدم بدارد. پس کمال انسان در محبت است. تکیه این مکتب بر روی «عواطف انسانی» است؛
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
از نظر حکما کمال انسان یکی در حکمت است و دیگر در عدالت؛ و مقصودشان از عدالت، عدالت اخلاقی است (عدالت اجتماعی تابع عدالت اخلاقی است) یعنی در میان قوا و غرایز انسان تعادل و توازن برقرار باشد و این قوا و غرایز تحت حکومت قوه عاقله باشد. به عبارت دیگر: مسلط و مسیطر بودن عقل بر جمیع قوای شهوانی و غضبی و وهمی و به اصطلاح امروز بر جمیع غرایز و تمایلات به طوری که عقل حظّ و سهم هر قوهای را به آن قوه بدهد بدون افراط و تفریط، بدون اینکه حق قوهای را ضایع کند و یا به آن بیش از حقش بدهد.
حکما معتقدند که انسان دارای دو جنبه است: جنبه یلیالفوقی و جنبه یلیالبدنی. از جنبه یلیالفوقی کمال انسان در حکمت است و از جنبه یلیالبدنی کمال انسان در عدالت است
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اینکه برخورداری دنیا کمال انسان نیست ولی برخورداری آخرت چطور؟ یعنی بگوییم کمال انسان در برخورداری است ولی در برخورداری آخرت. به این دلیل نمیگوییم «در برخورداری دنیا» که این برخورداری سبب محرومیت آخرت میشود ولی برخورداری آخرت مانعی ندارد. کمال انسان در همان خوردن است و برخورداری از نعمتهای الهی، منتها در دنیا حد اکثر آن میسر نیست، بلکه در آخرت و در بهشت میسر است. و لهذا زاهدهای عامی عبادت میکنند برای اینکه در آخرت بیشتر برخوردار باشند. عبادت کردن برای بهشت مگر جز عبادت برای برخورداری بیشتر است؟ عبادت مقدمه برخورداری است و طبعا هر ذیالمقدمهای بر مقدمهاش افضل و اشرف است. عبادت فقط وسیلهای است برای آن برخورداری.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
معاویه باشد که تمام همّش استفاده از حد اکثر نعمتهای دنیا باشد با هر شرایطی که هست ـ که میگویند خودش در اواخر عمر گفت ما در نعمت دنیا غلت خوردیم، و واقعا هم چنین بود زیرا از ۸۰ سال عمرش حدود ۴۰ سالش را به حکومت شام گذراند و از این ۴۰ سال حدود ۲۰ سال به عنوان والی مقتدر بود و ۲۰ سال دیگر خلیفه مقتدر بود ـ و دیگری مانند حضرت امیر باشد که برعکس در جهان زاهدانه زندگی کرده و در زهد خود هم فلسفهای داشته است (حالا فلسفهاش این بوده است که میخواسته آزاد زندگی کند، یا ایثار کند، یا همدردی با دیگران کند و یا اسیر دنیا نشده باشد و قلب خود را فارغ برای معنویت نگه داشته باشد) و بهرهاش از دنیا فقط مثلا ۱۷ من نان جو باشد، اوّلی به کمال نزدیکتر و دومی انسان ناقصی است که در این دنیا کم بهرهگیری کرده است!
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
پس هر جهانبینیای صلاحیت ندارد که پایه و مایه و روح یک مکتب باشد به طوری که هم «آرمان» آن مکتب باشد و هم «قوه محرکه» چه از این راه که غایت و هدف میدهد و چه از این راه که ایجاد مسئولیت میکند، و خلاصه هم «قوه محرکه» باشد و هم «تعهدآور و مسئولیتآور» (البته به حسب خصلت ذاتی خود) و هم «راهنما و هدایتکننده» که راه وصول به هدفها را تعیین کند، و هم خاصیت «نشاطبخشی» و «فداکارسازی» داشته باشد، و هم مانند غذا خاصیت داشته باشد که به همه بدن برسد و همه اعضا را زنده نگه دارد، و هم نفوذی داشته باشد که مانند اصل، همه مسائل به آن تحلیل شود.
به عقیده ما تنها جهانبینی توحیدی است که چنین خواصی را همه و یکجا در بر دارد
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
۷,۰۰۰۵۰%
تومان