بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال مرگی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب سال مرگی اثر اصغر الهی

بریده‌هایی از کتاب سال مرگی

نویسنده:اصغر الهی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأی
۳٫۳
(۱۲)
این‌ها با آتش بازی می‌کنند. آتش همه را می‌سوزاند!»
n re
مگر آدم چه‌قدر عمر می‌کند. چندبار به دنیا می‌آید که باید بسوزد و بسازد.
aida
وقتی تو به دنیا آمدی، رفتم شبانه گوسفندی در قدمگاه قربانی کنم. داداش نگذاشت. مانعم شد. شب دوباره حضرت‌شان به خوابم آمدند. در میان خواب و بی‌خوابی‌ها، دلشوره‌ها، به دیدارم آمدند. رنجیده‌خاطر، مکدّر، روبه‌رویم ایستادند. صدای‌شان را شنیدم. «تو از ما هستی؟» از شرم سرم را انداختم زیر. گفتند: «مردمان زمان فساد می‌کنند.» گفتیم: «وفای به عهد می‌کنم.» گفتند: «کاری بکن که ابراهیم خلیل‌الله کرد... علقهٔ دنیا از دل بکن.» حیف که نگذاشتند این قوم خاصه بردار. تبانی کردند باهم. کت و کولم را بستند. نگذاشتند کار خودم را از پیش ببرم. روسیاهم کردند. روسیاه هر دو عالم. شیطان به هر لباسی درآمد نتوانست حضرت نوح را گول بزند و بفریبد. اما این‌ها مرا فریب دادند. در لباس برادری روا داشتند. به جای پسرکم که تو بودی، گوسفندی را قربانی کردند. خونش را به زمین پاشیدند در قدمگاه و خودم رادست و پابسته به زندانی بدتر از زندان هارون‌الرشید بردند.
آقاگل
آن دو نفر هیچ حرفی نمی‌زدند. زُل زده بودند به ما. آب دهانم را به‌زور قورت دادم. آقاجان و پدر در قاب‌های عکس‌شان به ما نگاه می‌کردند. خون از چشم‌های پدر می‌بارید. آقاجان گوشهٔ سبیلش را می‌جوید. پدر لعنت‌مان می‌کرد.
nasrin ranjbar
دلم می‌خواست نشان بدهم که هنوز هستم و زنده‌ام و بودم. دوست ندارم که بمیرم. حس قوی ناشناخته‌ای مرا به زندگی وصل کرده بود، مثل پیچکی.
n re
جد اندر جد فشار خون داشتند. کله‌شق. هر چه گفتیم: «آقاجان قربان‌تان بروم. مواظب خودتان باشید!» می‌خندید. «خانم مگر آدمی چه‌قدر عمر می‌کند. بگذار تا دم مرگ خوش باشم. نمی‌خاهم به خودم سختی بدهم تا دو روز بیشتر زنده بمانم.»
n re
هر وقت کسی می‌میرد، فکر می‌کنم تکه‌ای از تنم کنده می‌شود.»
n re
روی آب پر کاهی بودم، شناور. دنیا هم در ابعاد بزرگش که نامتناهی می‌نمود، در خیالم کوچک می‌شد، مچاله می‌شد، هیچ می‌شد.
n re
توی بیمارستان بودیم و صدای چکه کردن قطره‌های عمر آدمی: تیک‌تاک، تیک‌تاک.
n re
چه کسی می‌تواند دیوانگی‌های قلب آدمی را روی صفحهٔ کاغذی نقاشی کند؟ هیچ‌کس نمی‌تواند. هیچ کس نمی‌تواند خواب و رؤیاهای آدم را روی بوم نقاشی بریزد. آرزوی ماندن درست در لحظه‌ای که مرگ از در و دیوار تو می‌آید، از لای لت‌های بستهٔ درها، پنجره‌ها، از بوی گُل یاس، از برگ‌های شمعدانی، از دسته گلی می‌آید که تو آورده بودی.
n re

حجم

۱۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۱۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
۱۶,۲۵۰
۵۰%
تومان