آفتاب بهاری غروب کرده
دریاچه در تنهاییاش
کوه را به نزدیک میکشد
S
جویباری از باران بهاری
به دنبال علفهای خشک
عروسکی گم شده را پیدا میکند
S
تصمیمت رو بگیر حلزون
نصفت توی خونهته
نصفت بیرون
مهدی فیروزان
نمیتوانم پیدایش کنم
آن نخستین بنفشه را
که نمایان بود از پنجرهام
negar
پیرمرد نابینا
مینوازد ویولنی سیاه را
میان برگهای ریخته
hamed
آنقدر بیصدا بود
که سکوت اعتراض کرد
با فریاد پرندهای تنها
negar
چطور میشود این گل سرخ بمیرد؟
این رنگ قرمز با شکوه از بین برود؟
این عطر شیرین محو شود؟
negar
چقدر تنهاست:
جهانی زمستانی پر از باران
باران میبارد بر باران
negar
خش خش کاغذهای خشک
در یک اتاق خالی
انگار کوهی سرد است
negar
روی پاچۀ شلوارم
هنوز چند تار مو به جا مانده
از گربهام که مدتهاست مرده
YaSaMaN