بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیلماج | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیلماج

بریده‌هایی از کتاب دیلماج

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۴.۱از ۳۱۶ رأی
۴٫۱
(۳۱۶)
گاه‌گاه کوچه‌ها و خیابان‌های اینجا را با آنچه در فرنگ دیده‌ام مقایسه می‌کنم، حاصل این مقایسه دردناک است. ما هیچ‌گاه به پایهٔ آن دیار نخواهیم رسید. اما در خون مردم اینجا چیزی هست که آنجا یافت نمی‌شود، اینجا اگر قحطی نباشد. اگر مردم مختصر معاش خود را داشته باشند، زندگی به‌سختی فرنگ نیست اینجا ابول پلویی هر روز به ده نفر مسکین غذای مجانی می‌دهد، پس ماندهٔ غذای مشتریانش هم یکسره از آنِ فقراست. اینجا اگر جلوی نانوایی بایستی و بگویی پول ندارم لقمه‌ای نان را اگر نانوا به تو ندهد مشتریان خواهند داد، چه بهشتی می‌شد ایران اگر حاکمانش اهل بودند.
H.H.
میرزایوسف در رسالهٔ عشقیه در معنی عشق شرحی نوشته است که بخشی از آن صحنه‌ای را تداعی می‌کند که فروغی پیش از این توصیف کرده است: «عشق آوای دلکشی است که هر غروب آن هنگام که روشنی پا به راه رفتن می‌گذارد و هراس هجوم تاریکی در دل‌ها جا می‌گیرد، در گوشت می‌نشیند و بی اینکه بدانی از کجاست شیدایت می‌کند، عجیب آنکه صداهای دیگر ملولت می‌سازد و این یکی صفایت می‌دهد.» با این همه در خاتمه این شرح می‌نویسد: «از عشق بپرهیز که جز سوختن به بار نمی‌آورد».
H.H.
آخرین بار که او را دیدم همهٔ این‌ها را برایم گفت. گفت که از نوشتن چیزی عاید نمی‌شود. رعیت جملگی بی‌سوادند و توان درک نوشته‌ای را ندارند تا در ایشان اثر کند. شاه و درباریان نیز جهل و فقر را در میان خلق و خوش‌تر می‌دارند چرا که حکومت بر مردم جاهل بسیار آسان‌تر است از حکومت بر مردمی که بدانند و پیوسته حق خود را مطالبه کنند. پس ایشان هم بر حقایق چشم می‌بندند و در پی خوشگذرانی و عیش خود هستند.
LOCIYA
هر گروه فقط از روی دست هم نوشته‌اند. نه تأییدشان از روی فهم است و نه تکذیب‌شان. حال همین‌ها شده‌اند مشتری شما و حق دارید که ذائقه‌شان را به هم نزنید. آن‌ها به همین ذائقهٔ یکنواخت عادت کرده‌اند و البته همیشه حق با مشتری است! آقای مزیّن عزیز! ما ملت تنبلی هستیم. در همه چیز و همه کارمان. و از جمله در تاریخ‌نویسی‌مان. حوصلهٔ فکر کردن نداریم. حوصلهٔ تحقیق و به دست آوردن حقیقت را نداریم. هیچ کس هم چنین چیزی از ما نمی‌خواهد. به خاطر همین شخصیت‌های تاریخی‌مان همیشه یک شکل دارند. هیچ وقت چیزی به شناخت ما از آن‌ها اضافه نمی‌شود.
LOCIYA
«اگر امید به وصل در دل عاشق باشد و معشوق را دور از دست نینگارد در هجران لذتی است که در وصل نیست. چرا که اصل عاشقی در هجران است و عشق را معنایی جز فراق نیست.»
کاربر ۲۳۱۱۲۶۰
با این همه حضور مردی که سال‌های سال جز قلم و کاغذ و بوم چیزی نمی‌شناخته در یک قشون نظامی بسیار تعجب برانگیز است. مسلما این به همان تحولات فکری میرزایوسف باز می‌گردد. این تحول در نوشته‌های او نیز به‌خوبی پیداست: «خوبی و بدی در این جهان هیچ کدام فی‌نفسه موجود نیست. بل نظر و صلاح ما نسبت به هر چیز اعتبار خوبی و بدی آن چیز است. مردی که خانه‌ای را غارت می‌کند و خود را به نوایی می‌رساند بی‌شک به زعم خود عمل نیکی انجام داده و آنکه در این میان مال خود را می‌بازد فریاد برمی‌آورد که این عمل ناشایست است و آنکه بالاتر از این دو نگاه می‌کند فی‌الجمله صلاح نوعی آدمی را می‌بیند و اگر این غارت در نهایت به سود آدمیان باشد پسندیده است و اگر نباشد ناپسند. و ای بسا عملی در زمانی و مکانی خوب و در زمان و مکانی ناپسند افتد.»
شکوه
گفت که از نوشتن چیزی عاید نمی‌شود. رعیت جملگی بی‌سوادند و توان درک نوشته‌ای را ندارند تا در ایشان اثر کند. شاه و درباریان نیز جهل و فقر را در میان خلق و خوش‌تر می‌دارند چرا که حکومت بر مردم جاهل بسیار آسان‌تر است از حکومت بر مردمی که بدانند و پیوسته حق خود را مطالبه کنند. پس ایشان هم بر حقایق چشم می‌بندند و در پی خوشگذرانی و عیش خود هستند.
شکوه
از اول هم عاشق آن دختر نبودم. عشقی داشتم که آرزو می‌کردم روزی آن را به کسی پیش‌کش کنم. کسی که دور از دست باشد و ناشناخته. اطرافیان هیچ کدام این‌طور نبودند. تا آنکه آن دختر را دیدم. عشقم را به او دادم بی‌آنکه او عاشقم باشد. امروز می‌فهمم آنچه که فکر می‌کردم عشق است، میلی بود که به یک منبع زیبایی داشتم. سرچشمهٔ ناشناخته‌ای که هنوز هم نمی‌دانم کجاست. آن چیز که فکر می‌کردم سرگشتگی عشق است، سر درگمی در پیدا کردن آن منبعی بود که معلوم نیست حقیقتاً وجود دارد یا نه."
شکوه
مردم را می‌دیدم که هر کدام سر در پی کار خود داشتند. به خود گفتم همهٔ روزهایی که من به انزوا گذراندم زندگی از حرکت نماند. همه در پی کار خود بودند اگر می‌مردم هم چیزی عوض نمی‌شد. هیچ کس هیچ وقت به یوسف عاشق که جان بر سر عشق گذاشته بود التفاتی نمی‌کرد.
شکوه
معشوق می‌طلبد نیل به آمال خویش است نه سعادت معشوق. عشق زیبا نیست چرا که خود طالب زیبایی و جمال است و تحصیل حاصل از اصل باطل. اگر عشق زیبا بود در پی زیبایی نمی‌گشت.»
رویا
اختیار ما در این جهان توهمی بیش نیست. هر گاه که دست به عملی می‌بریم که به ظاهر برخاسته از اراده و اختیار ماست و مجدانه در برآوردن خواسته خود می‌کوشیم، چون نیک بنگریم درخواهیم یافت که خواست و ارادهٔ دیگری را بر می‌آوریم بی‌آنکه خود ملتفت باشیم.
مستاصل!
گاه‌گاه کوچه‌ها و خیابان‌های اینجا را با آنچه در فرنگ دیده‌ام مقایسه می‌کنم، حاصل این مقایسه دردناک است. ما هیچ‌گاه به پایهٔ آن دیار نخواهیم رسید. اما در خون مردم اینجا چیزی هست که آنجا یافت نمی‌شود، اینجا اگر قحطی نباشد. اگر مردم مختصر معاش خود را داشته باشند، زندگی به‌سختی فرنگ نیست اینجا ابول پلویی هر روز به ده نفر مسکین غذای مجانی می‌دهد، پس ماندهٔ غذای مشتریانش هم یکسره از آنِ فقراست. اینجا اگر جلوی نانوایی بایستی و بگویی پول ندارم لقمه‌ای نان را اگر نانوا به تو ندهد مشتریان خواهند داد، چه بهشتی می‌شد ایران اگر حاکمانش اهل بودند.»
درّین
«آن دسته از جوامع که به مدنیت مترقی رسیده و قانون بشری به قدر نیاز و کفایت در آن حکم‌فرماست و همهٔ امور بر پایهٔ آن به‌راحتی و بی‌هیچ خللی می‌گذرد به دین و دستورات آن نیازی ندارند. چرا که نظم و قوانین آدمیت ایشان را از هر دستور دیگری بی‌نیاز ساخته است. اما در آن دسته جوامع که هنوز به پایه ترقی و پیشرفت نرسیده‌اند و قانون آدمیت در آن‌ها جاری و ساری نگشته همچنان به دین محتاجند و علما و دانشمندان آن دیار نباید مردم را به بی‌دینی ترغیب و ترویج کنند. زیرا اگر مردم را از حلال و حرام و جزای عقبی و دوزخ ترسی نباشد و در عین حال قانون و حفاظت بشری نیز بر ایشان استوار نباشد، دیگر دلیلی وجود ندارد که به یکدیگر نیاشوبند و خون یکدیگر نریخته و مال یکدیگر به یغما نبرند. در آن صورت هیچ‌چیز و هیچ کس در امان نبوده و هیچ جامعه‌ای استوار نخواهد ماند.»
Mazdak
«میرزاملکم‌خان را اعتقاد بر آن بود که اول رمز ترقی مغرب‌زمین جست‌وجوی سعادت انسان نه در آسمان که در زمین است. تا آن زمان که زمام اختیار اهل یوروپ در کف ارباب کلیسا بود ایشان مردم را پیوسته به انابه و زاری و رجوع به فقر و دوری‌گزینی از علم و دانش ملزم می‌کردند.
Mazdak
«میرزاملکم‌خان را اعتقاد بر آن بود که اول رمز ترقی مغرب‌زمین جست‌وجوی سعادت انسان نه در آسمان که در زمین است. تا آن زمان که زمام اختیار اهل یوروپ در کف ارباب کلیسا بود ایشان مردم را پیوسته به انابه و زاری و رجوع به فقر و دوری‌گزینی از علم و دانش ملزم می‌کردند. لکن چون اهل علم برای‌شان تفوق یافته و رسوم کلیسا به یک سو نهاده شد رفته‌رفته وضع مردم رو به ترقی نهاده آسودگی‌شان فزونی گرفت و آن‌قدر بر طریق تمدن و دانش جلو رفتند که از دیگر ملل به مراتب پیشی گرفته امروز پرچم برتری ایشان در تمام عالم در اهتزاز است. و این به دست نمی‌آمد مگر از راه آزادی از قیود ارباب کلیسا و هر آنچه که سدکنندهٔ راه ترقی و پیشرفت بشر است. پس آزادی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین حوائج انسان برای ترقی و پیشرفت است و از پس آن قانون است که در عین آزادی جلوی هرج‌ومرج و ناامنی را گرفته و حقوق هر انسان را برای او محفوظ می‌دارد.»
mona-p
گاه‌گاه کوچه‌ها و خیابان‌های اینجا را با آنچه در فرنگ دیده‌ام مقایسه می‌کنم، حاصل این مقایسه دردناک است. ما هیچ‌گاه به پایهٔ آن دیار نخواهیم رسید. اما در خون مردم اینجا چیزی هست که آنجا یافت نمی‌شود، اینجا اگر قحطی نباشد. اگر مردم مختصر معاش خود را داشته باشند، زندگی به‌سختی فرنگ نیست اینجا ابول پلویی هر روز به ده نفر مسکین غذای مجانی می‌دهد، پس ماندهٔ غذای مشتریانش هم یکسره از آنِ فقراست. اینجا اگر جلوی نانوایی بایستی و بگویی پول ندارم لقمه‌ای نان را اگر نانوا به تو ندهد مشتریان خواهند داد، چه بهشتی می‌شد ایران اگر حاکمانش اهل بودند.
Nafiseh R
زندگی ما خیلی چیزها هست که فی‌الواقع در بودن و نبودشان نمی‌توان حکمی به قطعیت داد. نمی‌دانیم که هستند یا نه. حرام کردن زندگی در پای این چیزها کار آدم‌های فرومایه است."
کاربر ۱۴۲۱۷۷۱
گاه‌گاه کوچه‌ها و خیابان‌های اینجا را با آنچه در فرنگ دیده‌ام مقایسه می‌کنم، حاصل این مقایسه دردناک است. ما هیچ‌گاه به پایهٔ آن دیار نخواهیم رسید. اما در خون مردم اینجا چیزی هست که آنجا یافت نمی‌شود، اینجا اگر قحطی نباشد. اگر مردم مختصر معاش خود را داشته باشند، زندگی به‌سختی فرنگ نیست اینجا ابول پلویی هر روز به ده نفر مسکین غذای مجانی می‌دهد، پس ماندهٔ غذای مشتریانش هم یکسره از آنِ فقراست. اینجا اگر جلوی نانوایی بایستی و بگویی پول ندارم لقمه‌ای نان را اگر نانوا به تو ندهد مشتریان خواهند داد، چه بهشتی می‌شد ایران اگر حاکمانش اهل بودند.
Melika
بدان که نیازهای انسان را مرتبت‌هاست. نخستین آن سد جوع است و رد گرسنگی. از آن پس امن و آرامش می‌طلبد و سپس طلب وصال با جنس دیگر. مؤنث مذکر را می‌طلبد و مذکر مؤنث را. پس عشق نیز تمنایی است همچون تمنای طعام گرسنگان را و تمنای سقف در راه‌ماندگان را، و البته از پی آن دو و نه پیش از آن‌ها که آدم گرسنه را عشق نمی‌توان بودن. همچنان‌که انسان در معرض بلا را.
mhasadi78
شاه و درباریان نیز جهل و فقر را در میان خلق و خوش‌تر می‌دارند چرا که حکومت بر مردم جاهل بسیار آسان‌تر است از حکومت بر مردمی که بدانند و پیوسته حق خود را مطالبه کنند.
صدف

حجم

۱۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان