فرض کن من چوبهٔ دارم را به دوش کشیدهام تا ببینم کجا برپایش میکنند و مرا بر آن میآویزند. آنوقت تو مرا از مأموران مخفی میترسانی! شجاعتِ حقگویی نداریم که گرفتار سلطهٔ باطل شدهایم.
- من که جرأت نمیکنم در سرداب یا پستوی خانه هم اینگونه بیپروا سخن بگویم.
- تا دقیقهای دیگر از هم جدا میشویم. این را به یادگار از من داشته باش: زبانی که به حق نچرخد، به درد همان لقمه در دهان چرخاندن میخورد و بس!