بریدههایی از کتاب دعبل و زلفا
۴٫۸
(۳۱۳)
مأموری دعبل را از باغی بزرگ و از پلههایی عریض و دری همانند در قلعه و از سرسرایی عبور داد. به قسمتی رسیدند که شبیه ساختمانی اندرونی بود. آنجا نگهبانهای کمتری بودند. کنار دری ایستادند. مأمور به آرامی ضربهای به حلقهٔ در زد. در باز شد. پیرمردی که لباس مهمانداران را پوشیده بود و منتظر بود، پیش آمد و دعبل را تحویل گرفت. دیگری در را بست. از راهرویی گذشتند و به سرسرایی رسیدند که روشنایی دلپذیری داشت. آفتاب از پشت گنبدی مرمرین میتابید. روشنایی سرسرا، صورتیرنگ بود. از پلههایی بالا رفتند و از ایوانی پوشیده از قالیهای ابریشمی سر در آوردند که مشرف به
کاربر ۲۳۰۵۵۵۳
ابوالعتاهیه گفت: سرانجامِ روزهای شلوغ و پر هیاهوی این کوچهها و بازارها، چنین شبهای تار و ساکتی است. انگار همه مردهاند. انگار آن لحظههای شاد و پر از آواز و موسیقی که گذراندیم، خوابی کوتاه بیش نبود. ما پس از شبنشینی و آکندن توبرهمان از گناه، میرویم تا چون سگان ولگرد بکپیم و این زمانی است که مردان خدا برای راز و نیاز با معبودشان برمیخیزند. کاش همچنان کوزهفروشی بودم که حجامت هم میکردم و پایم به دربار باز نمیشد! با خلیفه نشست و برخاست دارم؛ اما نتوانستهام دل کنیزکی را به دست آورم. این در حالی است که کَنّاسان و دَلّاکان بغداد، همسری شایسته دارند و در دل این شب، کنارشان غنودهاند. خدا را رها میکنی و برای خرمهرههای هوا و هوس به هارون رو میآوری و خدا گوهرِ توفیق و یاد خودش را از تو میگیرد تا از همه مغبونتر باشی! موسیبنجعفر پادشاهی در لباس زاهدان است و هارون، گدایی در لباس پادشاهان. دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم. همیشه غبطه خوردهام به کسانی که عزتنفس خود را قربانی هوا و هوس نکردهاند!
لحظههایی به آسمان خیره شد.
maryam342
دعبل با سوز و گداز شروع به خواندن کرد. قصیدهاش بالغ بر صد بیت بود. او برای آنکه امامش را خسته نکند، به مهمترین ابیات پرداخت. شعر او انگار نوحهای بود بر ناگواریهایی که پس از درگذشت پیامبر (ص) به اهلبیتش رسیده بود. اندکاندک اندوهی گران بر چهرهٔ امام نشست و اشکشان جاری شد. شعر او تصویر هنرمندانهای بود از تاریخی پرمحنت و از بر باد رفتن میراث رسولخدا (ص) به دست غاصبان و نامحرمان.
maryam342
دعبل گلها را بو کشید و با خود گفت: خوش به حال این گلها! خوش به حال خدمتکاران این خانه! خوش به حال این خانهٔ ساده که سزاوار میزبانی حجت خدا بوده است!
maryam342
کنیزی خرامان پیش آمد و تنگی شراب قرمز، میان سفره گذاشت. دعبل رو ترش کرد و سر پایین انداخت. مسلم تند نگاهش کرد.
- باز تَرک کردی؟
- توبه کردم که دگر مِی نخورم در همه عمر.
مسلم خندید.
- بهجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر! نصیحت مرا بپذیر و ترک را ترک کن و توبه را همانند مُهر کوزهای بشکن.
- ابلیس! وسوسهام نکن!
- ای گداگشنهٔ مُفلس! این از بهترین نوع انگور قرمز به عمل آمده و هفت سالی درون خُم مانده و در خود جوشیده و کف بر لب آورده تا توانسته به اینجا بار یابد. از همان است که هارون و جعفر برمکی و ابراهیم موصلی کوفت میکنند. خاطرت عزیز است که گفتم بیاورند. در این خانه جز خودم و همسر و کنیز سوگلیام، کسی رنگش را نمیبیند.
دعبل نانی را که برداشته بود، توی سفره انداخت.
- دیوانه را چه حاجت به مستی!
maryam342
زندگی روستایی در سمنگان و ایالت طخارستان، طبعت را به سان آیینهای صیقل و صفا داده. شاعران راحتطلب و بغدادنشین با این فضا و با این زبان غریبهاند.
maryam342
آنها یا واهمه دارند که از تبهکاریهایشان باخبر شده باشی و یا به سکههای طلا و قدرتت چشم طمع دارند. من نه گناهی کردهام، نه طمعی دارم. به نان و کشکی میسازم و سخنی میگویم که مقبول پروردگارم باشد.
21l
- میخواهم این یکی توبه را سالم به دست صاحبش برسانم.
fatemeh
سرود: نمیگذارم موشِ هوای نفس، افسارم را چون شتری سر به راه بگیرد و به دنبال بکشد و به بیراهه ببرد.
fatemeh
موسیبنجعفر پادشاهی در لباس زاهدان است و هارون، گدایی در لباس پادشاهان. دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم. همیشه غبطه خوردهام به کسانی که عزتنفس خود را قربانی هوا و هوس نکردهاند!
مرا به نام مادرم بخوان
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۳۲ صفحه