با وجود این همه نادانِ گرسنه که حاضرند تمام آنچه را که میدانند، در عوض لقمهای نان، زیر پا بگذارند چه میتوان انجام داد؟... اصلاً تمام این نمایش و بازیها برای همین است که حقیقت را با سنگپرانی و سکهٔ طلا از یاد مردم ببرند و آنها را سرگرم و دلخوش کنند...
پ. و.
آیا ممکن است که تمام داستان این مارها، ساختگی و برای ایجاد وحشت بین مردم و بهانهای برای قتلعام آنها باشد؟!
پ. و.
اندیشیدم چرا در سرزمینی با این همه زیبایی و نعمت، باید زور گفت و جنگید و همدیگر را کشت؟!
پ. و.
کاوه ناگهان فریاد برآورد: آهای مردمان، بهپا خیزید، یاری کنید.
پ. و.
هوشنگشاه به شکرانهٔ پدید آمدن آتش، در برابر خدا، هفت شبانه روز، جشن بهپا کرد و آن روز را جشن سده نامید
منکسر
کتابهای بسیاری خواندم: هزارویک شب، کلیله و دمنه، افسانههای ایران و هند باستان، سرخپوستها، وایکینگها، چینیها و عربها و... داستانها و حرفهای دنیای جدید: از مارک تواین و آسترید لیندگرن و همینگوی تا داستانهای مصور تنتن و میلو و تا هدایت و نیما و ندوشن و... با خواندن هر کتاب، دنیای جدیدی پیش رویم باز میشد.
منکسر
اسفندیار، بیتفاوت به حرفهای ما گفت: امسال، سال سختی خواهد شد. ستم آژیدهاک و نارضایتی مردم به اوج رسیده است.
Soheil
از طرف دیگر، وضع مردم بود که هر روز بد و بدتر میشد. کشاورزها و دامدارها هر روز فقیرتر و بازرگانها فراری میشدند. فقط کار و بار مأمورها و درباریهای حکومتی، سکه بود و آنها هر روز چاقتر و پولدارتر میگشتند.
Soheil
او میگفت که نبرد حقیقی در آسمان و انعکاس آن روی زمین در انسان و کاینات بروز یافته است. پدرم درست میگفت. ماردوشان و ایخلیل و سارداناپال، همگی، در گذر قرون، ناپدید شده بودند، ولی ستمگران، در شکلها و رنگهای جدید، نو به نو پدیدار میشدند.
پ. و.
«نبرد حقیقی، میان پروردگار یگانهٔ هستی و شیطان برپاست. انسان نبردگاهی بیش نیست و تمدّن او حاصل این نبرد... تا روزی که این جنگ در آسمان، جاری است، نبردِ روی زمین نیز ادامه خواهد یافت. انسانها ستم خواهند کرد و خون بیگناهان برای آنچه که ارزش نهایی نیست، ریخته خواهد شد و اسارت در رنگهای نو، پابرجا خواهد ماند.»
پ. و.