- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب ایهام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب ایهام
۴٫۱
(۲۴۱)
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم!...
رضوان
حد اعلایی و با حداقلها همنشین
آه مرواریدِ اصلِ با بدلها همنشین!
من به لطفِ دوستانت رفتم امّا سعیکن
بعد من کمتر شوی با این دغلها همنشین!
دل به مفهوم سیاهی کمکم عادت میکند
چشم وقتی میشود با مبتذلها همنشین
گردنآویزی چنین را پارهکن، آزاد شو
آه مرواریدِ اصلِ با بدلها همنشین...
رضوان
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و دَرت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل زِ بَرت
هیچ پیرایه زیادت نکند حُسن تو را
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت...
رضوان
قبل از تو هر چیزی معنای خودش را داشت. بعد از تو همهچیز معنای تو را به خودش گرفت!
رضوان
یا نور الله فی ظلمات الارض
ای نور خدا در تاریکی های زمین...
:)
«...ما تو رو بیرون کردیم و چیزایی رو راه دادیم که برامون نمیمونن...»
:)
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم!
محمد صالح الهی دوست
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
کاربر ۳۱۹۵۷۷۱
وادی عجیبیه وادی محبت. اینقدر آدما میان و میرن... بعضیا چند روز توی دلت مهمون میشن و بعضیا سالها. بعضیا میان و بههم میریزند همهچیو، بعضیا هم میان و میسازن همهچیو!
زهره
حقیقتی که وجود دارد این است که هرقدر دستنیافتنیتر باشی، به تناسب تخیلی که از تو در ذهن بقیه ساخته میشود، میتوانی محبوبتر و جذابتر باشی! و آن دیگر به تخیل دوستدارانت بستگی دارد! اما بهمحض مواجهه با اصل تو و نزدیکشدن به تو، خیلی از تصورات فرو میریزند و جای خودشان را به واقعیت میدهند.
زهره
فعلاً یک کلمهٔ ساده نیست! فعلاً در خودش ادامهداشتن را نشان میدهد؛ یعنی تا الان هرچه بوده، باز هم ادامه خواهد داشت! یعنی فعلاً میروم تا بعد دوباره هم را ببینیم! یا دوباره باهم صحبت کنیم! چه چیزها که در خیالم با همین یک کلمه ساختم...
زهره
میدونی آقا مجتبی! بعضی از محبتها هستند که یه اوجی دارند و یه فرودی! یهو میان، بههم میریزند، همون قدر هم یهویی میرن! چشمت رو باز میکنی میبینی عه! من که تا دیروز خاطرخواهش بودم! چرا عادی شد همه چی؟! حالا تا بخواهی از این محبتها داریم. اصلاً جنس محبت دنیایی همینه! تاریخمصرف داره. هرچی هم باشه، بعدش عادی میشه. میخوای چیز جدیدتری رو کشف کنی! مثل خودتون بگم: از یه جایی به بعد، دیگه حال نمیده بهت!
fa,3in
یا نور الله فی ظلمات الارض
ای نور خدا در تاریکی های زمین...
zahraa_mousaavii
ضعف و عاشقی نسبت مستقیمی با هم دارند. هرچه نسبت به یک نفر ضعیفتر شوی، یعنی داری بیشتر عاشقش میشوی. اصلاً تماماً میشوی نیاز. حقیر میشوی در برابر وجود او.
zahraa_mousaavii
«...ما تو رو بیرون کردیم و چیزایی رو راه دادیم که برامون نمیمونن...»
zahraa_mousaavii
جاذبههای دنیوی جانم... میزنه زمین آدمو این جاذبهها... مواظب باشید. خدا وقتی ببینه توی خونهش چیزایی رو راه دادید، کسایی رو راه دادید که خوشش نمیاد، تعارف نداره آقا! میذاره میره از اون خونه. انگار راحت نباشه... میره! حالا تو هزاری هم برو دنبالش! نمیاد دیگه جانم... برنمیگرده تا وقتیکه خونهش رو خالی کنی از هرچی بدش میاد...»
zahraa_mousaavii
دل به مفهوم سیاهی کمکم عادت میکند
چشم وقتی میشود با مبتذلها همنشین
zahraa_mousaavii
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و دَرت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل زِ بَرت
هیچ پیرایه زیادت نکند حُسن تو را
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت...
کاربر ۸۶۶۸۳۱
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است...
کاربر ۸۶۶۸۳۱
ماتمِ فرهاد کوه بیستون را سرمه داد
بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است
بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است خانم نفس نیازی!
کاربر ۸۶۶۸۳۱
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۷۰%
تومان