بریدههایی از کتاب صدای تو خوبست (گفتگو با سهراب سپهری)
۴٫۵
(۵۵)
ز روزگار کهنسال چشم جود مدار
نمی دهد چو سبو کهنه گشت، غم بیرون
نون صات
- در مدرسه تنها یک بار چوب خوردم. آن هم به جرم نقاشی. معلم دبستان ما آدمی بی رویا بود که در حضور او خیالات چروک میخورد. ترکه روی میز ادامه اخلاق او بود. آن روز کتاب من باز بود اما چیزی نمیخواندم، دفترچه ام را روی کتاب باز کرده بودم ونقاشی میکردم. داشتم یک تکه ابر میکشیدم که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود که: «کودن همه درسهایت خوب است. عیب تو اینست که نقا شی میکنی...» [لبخندی ساده بر صورتش مینشیند و در حالی که به دور دست نگاه میکند میگوید] کاش زنده بود و میدید هنوز هم این عیب را دارم.
کاربر ۲۸۲۱۵۵۸
معلم دبستان ما آدمی بی رویا بود که در حضور او خیالات چروک میخورد
fateme.msz
چرا در اشعارتان اینقدر تنهایی موج میزند؟
- من همیشه خودم را درپس یک در تنها دیدهام و تنهایی به دیده من کیفیتی دلپذیر است.
fateme.msz
سلام آقای سپهری ! انگار چشمانتان به آسمان گره خورده است؟
-تماشای آبی آسمان تماشای درون است. رسیدن به صفای شعور است. نور آبی آسمان عنصر ناب خودآگاهی است.
fateme.msz
درپایان چه حرفی دارید که بگویید؟
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
شیرین
چرا در اشعارتان اینقدر تنهایی موج میزند؟
- من همیشه خودم را درپس یک در تنها دیدهام و تنهایی به دیده من کیفیتی دلپذیر است.
این حسن از کودکی در من جاری شد ته باغ منزل ما یک سرطویله بود و روی آن یک اتاق قرار داشت که اسمش اتاق آبی بود. یک روز که مادرم مار چنبره زدهای را در تاقچه این اتاق میبیند از اتاق آبی کوچ میکنیم و به اتاق پنجدری شمال خانه میرویم و اتاق آبی تا پایان خالی میماند. هیچ کس در فکر اتاق آبی نبود اما برای من پیدا بود و نیرویی تاریک مرا به سمت آن میبرد. گاه میان بازی اتاق آبی ملایم صدایم میزد، از همبازیها جدا میشدم و میرفتم تا میان اتاق آبی بمانم و گوش بدهم. چیزی در من شنیده میشد، مثل صدای آب که خواب شما بشنود چشم چیزی نمی دید اما خالی درونم نگاه میکرد و چیزها میدید.
اتاق آبی و تنهایی درون آن در همه جای کودکیام حاضر بود. و من در این تنهایی چیز دیگری میشدم، غبارم میریخت، انگار پوست میانداختم. سبک میشدم، پرمیکشیدم و حضوری مثل وزش نور جان مرا میگرفت.
شیرین
خانه ما ، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت
شیرین
سلام آقای سپهری ! انگار چشمانتان به آسمان گره خورده است؟
-تماشای آبی آسمان تماشای درون است. رسیدن به صفای شعور است. نور آبی آسمان عنصر ناب خودآگاهی است.
شیرین
نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنهاند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم.
مهدیس 🌙
حجم
۵۶۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۵۶۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
قیمت:
رایگان