باید اعتراف کنم که نتوانستهام جای خودم را در این دنیای لعنتی پیدا کنم. دیگر نمیدانم به کدام دنیا تعلق دارم؛ به کدام مجموعه از باورها، قوانین و رویدادها، به کدام شکل میل به ادامهٔ زندگی، به کدام آرزو و رؤیا.
saina
حق گر خورد شکست ز یک مشت بیشرف /حق است و حق به مغلطه باطل نمیشود.
saina
خنده معلولِ طبیعیِ نوعی از شادمانیست که تا حدودی مرزهای آزادی را شناخته باشد. مرزهای حس رهایی.
javadazadi
فکر میکردم گذشته را پشت گیت فرودگاه جا گذاشتهام. اما امیدم در پایان اولین سال مهاجرت رنگباخت.
سین هفتم
رؤیای ساختن یک دنیای خوب آدمها را چنان به جان هم میاندازد که دیگر چیزی جز بدی نمیماند.
saina
ما آدمها اتفاقات یکسان را به شیوههای متفاوتی درک میکنیم و آسیبها بیشتر نتیجهٔ اختلاف در نگاه است تا ضایعشدن حقی یا انجام عملی غیراخلاقی.
saina
وقتی به چیزی عقیده داری یعنی فکر میکنی اون درسته. وقتی فکر میکنی درسته یعنی بقیه غلط میگن. همه گندای دنیا زیر سر همین نگاهه دیگه.
mina
شش جلدی تاریخ تمدن جهان برای نوجوانان را برایم خریده بود. من که یکبار با داستانهای ثریا دلباختهٔ بینالنهرین شده بودم، با ولع از گذشته میخواندم. از مصر باستان راهی بینالنهرین میشدم. از هند به چین میرفتم و با کشتیهای پر از ادویه و ظروف چینی لاجوردی راهی انگلستان میشدم.
avajahangiri
همیشه همهچیز درست زمانی تمام میشود که تو آمادگیاش را نداری.
saina
میترسیدی برایش فاتحه نخوانی و او را آن دنیا برای بخشودگی گناهان کوچکش یکلنگهپا معطل چهار تا حمد و سوره نگه داری، اما در عین حال میترسیدی فاتحهای بفرستی و با همان چهار تا حمد و سوره فاتحهٔ کورسوی امیدت را هم بخوانی
سین هفتم