بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

بریده‌هایی از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

نویسنده:مهرداد صدقی
انتشارات:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۷۵ رأی
۴٫۳
(۳۷۵)
دایی به من گفت: «تا الان قدرت قشنگ بود از الان قدرت مشنگ»
Dayana
تنها کسی که تشویقم کرد احسان بود: «آفرین صدآفرین عموی خوب و نازنین سر در هوا سُم بر زمین!»
Dayana
زنگ تعطیلی که خورد همه داشتیم با خوشی از مهد علم و دانش فرار می‌کردیم
Dayana
آهی کشید و گفت: «رجبعلی همچی عاشقم بود که...» من فوری به شوخی گفتم «که رفت یک زن دیگه گرفت ها؟»
Dayana
«ولی مرحوم رجبعلی با اینکه زورش زیاد بود هیچوقت دست رو من بلند نکرد. فقط منِ یک بار توی باغ پرت کرد هوا، سرم به جاخه خورد»
Dayana
یادته یک‌بار بچه بودیم به من یک پشکل گوسفند دادی گفتی بخور قره قروته؟
Dayana
یادته یکبار گفتی بریم آبمیوه عطایی شیرموز بخوریم من گفتم یک‌قرانم ندارم تو گفتی بریم مهمان تو، بعد اونجا خودت زودتر شیرموزتِ خوردی و رفتی بیرون از بیرون به من که پول نداشتم حساب کنم، مِخندیدی؟
Dayana
محسن یادته یکبار از دبیرستان میامدیم جلوی یک دختره تا سرمِ خاراندم گفتی برای شِپشات بجای گِلِ سر باید سرتِ با شامپوی مخصوص بشوری و دختره یک‌جوری نگام کرد انگار واقعا شپشویم؟
Dayana
- هیچی مثل آبِ صدراباد اینا رِ تمیز نمکنه - ها چون اون بالا بعضیا با همین آبِ جو، کهنه بچه‌هاشانِ مشورن، آبش برای شستن ماشین ویتامین داره
Dayana
پیراهنم را بالا دادم تا جای چمبولی‌های مادر قدرت پلنگ را ببینم. چون بعضی‌جاها کبود شده بود، آنها را به مامان نشان دادم و گفتم: «تو غذا سیر داشت ببین همه بدنم کهیر زده.» - تو غذا سیر نریخته بودم که - خا پس چون سیر نداشته اینجوری شده. از آن جواب‌هایی که همیشه بی‌بی به ما می‌داد،
Dayana
برای مادر قدرت پلنگ کلی به جان سعید قسم خوردم تا باور کند من و دایی نقشی در بازداشت پسرش نداشتیم اما باور نمی‌کرد. چون حواسش نبود حتی برایش به جان مادر قدرت‌پلنگ هم قسم خوردم اما نفهمید.
Dayana
خا حالا بگو محسنِ دیدی یا نه؟» سعید که انگار در یک لحظه یاد تمامی محبت‌ها و دوستی‌هایمان افتاده بود و شنیده بود که به او گفته‌ام برای معذرت‌خواهی آمده‌ام، به مادر قدرت پلنگ گفت: «ها پشت این درخت قایم شده»
Dayana
پارچ آب را برداشتم و با دهان از گوشه‌اش که مخصوصِ خودم بود، می‌خواستم آب بخورم که بی‌بی گفت: «جانِمّرگ با پارچ آب مخوری؟» قبل از اینکه جواب بدهم فورا تذکر ضدبهداشتی‌اش را گفت: «از اون طرفِ مالِ من نخوری‌ها» - مگه تو با پارچ مخوری؟ - نه! مگه تو با پارچ مخوری؟ - منم نه!
Dayana
«ها خدا شاهده منم دیگه حوصله این چیزا رِ ندارم..... ولی فیلماتِ خواستی رد کنی همه‌شِ بدی من»
Dayana
به خودم فحش ادبی می‌دادم و به قدرت از نوعی دیگر
Dayana
- صاحبش اونه؟ از قدرت مایه گذاشتم و گفتم: «ها بابا یک خر آدمیه، اگه بهش ندم شر راه مندازه» - باشه. آمد بهش مِگم. گفتی اون خر آدمه اسمش چیه؟ - اسمش قدرت پلنگه ولی به جای گربه سانان بیشتر جزو چارپایانه... زلیخا لبخند زد و به قدرت نگاه کرد. قدرت هم دستش را از دور برای او بلند کرد. شاید تصور می‌کرد زلیخا عاشق یکی از چهارپایان شده.
Dayana
توی خانه ما گیر از بین نمی‌رود بلکه فقط از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا می‌کند
Dayana
راستش اصلا قرار هم نبود که من زلیخا را بپسندم اما مجبورم اینها را بگویم تا بعدها که در ادامه ماجراهای ناخواسته، مجبور شدم به دروغ از زیبایی او تعریف کنم، تصور نکنید نیت قلبی خودم را گفته‌ام.
Dayana
یک‌بار قدرت پلنگ بعد از دیدن یک فیلم ژان کلود می‌خواسته پاهایش را صد و هشتاد درجه باز کند اما به قول دایی اکبر یکی دیگر از اعضایش سیصد و شصت درجه بازتر شده بود. یک بار دیگر هم به تقلید از فیلم‌ها می‌خواست یک سنگ مرمر را با دست بشکند اما به جای شکستن اجسام سخت با دست، شکستن دست با اجسام سخت اتفاق افتاده بود. همین چند روز پیش هم که می‌خواست مثل بروس‌لی نانچیکوبازی کند، خدا به مادرش رحم کرد و نانچیکو از کنار صورتش پرت شد اما خدا به پدرش رحم نکرد و به میان پاهای او خورد. البته باز هم خدا رحم کرد!
Dayana
خدایی نگا، باسنش شکل مکعب شده... خا آدم عاقل اونجاشم فیلم مذاره؟
Dayana

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰
۵۰%
تومان