بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

بریده‌هایی از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

نویسنده:مهرداد صدقی
انتشارات:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۷۶ رأی
۴٫۳
(۳۷۶)
دایی باز گفت: «چی قِری تو کمرم مانده بود.... قدرت وای نستا بچرخان» قدرت هم با اخم و قیافه‌ای جدی و در حالیکه منتظر جواب دایی بود به چرخاندن کمرش مشغول شد. وقتش بود به هر کدام یک حلقه هولاهوپ و نقشه توپوگرافیِ بدن آقای اشرفی را بدهم و به هر دو بگویم «بچه‌ها ازتان راضی نیستم... توی خانه با عکس آقای اشرفی یا شکل کوهان شتر بیشتر تمرین کنین تا برای امتحان نهایی آمادگی داشته باشین»
پ. و.
خودِ قدرت بعد از اینکه به پدرش گفت مراقب باشد، به چند زبان زنده دنیا برای کبوترهایش سوت زد.
پ. و.
دایی مغزی نوار را برداشت تا آن را جمع کند و گفت «یک خودکار و یک کمربند به من بدی» - مدانستم با خودکار مِشه جمعش کرد ولی کمربندِ نمدانستم - خودکارِ برای این نوار مخوام، کمربندِ برای تو.
پ. و.
دایی با صدای گرفته گفت: «فکر کنم قرصِ شیافِ بجای قرص جوشان خوردی.... خا چی مرگته تو؟»
پ. و.
چای داغ را که به سرعت خوردیم و برای روز قیامت تمرین کردیم تا برای قیر داغ آماده باشیم و تمام عضوهای مسیر دهان تا معده را به سزای اعمال‌شان رساندیم
پ. و.
بی‌بی که انگار چیزی شنیده بود، گفت: «اَی چی خوب گفتین... این صدای منِ ضبط کنین لااقل یک یادگار از من بمانه.» بی‌بی که خبر نداشت این ممکن است بدترین یادگار ممکن باشد، دوباره چشم‌هایش را بست تا خوابش نپرد. دایی هم که دید فعلا چاره‌ای نداریم، دراز کشید تا به چیزی فکر نکند. چُرت دایی که شروع شد، خر و پفی راه انداخت که حقش بود صدای خودش را ضبط کنم. در بهترین حالت هم در ترکیب با سر و صداهای بی‌بی می‌شد یک ارکستر ضد سمفونیک اجرا کنند.
پ. و.
بی‌بی که انگار چیزی شنیده بود، گفت: «اَی چی خوب گفتین... این صدای منِ ضبط کنین لااقل یک یادگار از من بمانه.» بی‌بی که خبر نداشت این ممکن است بدترین یادگار ممکن باشد، دوباره چشم‌هایش را بست تا خوابش نپرد. دایی هم که دید فعلا چاره‌ای نداریم، دراز کشید تا به چیزی فکر نکند. چُرت دایی که شروع شد، خر و پفی راه انداخت که حقش بود صدای خودش را ضبط کنم. در بهترین حالت هم در ترکیب با سر و صداهای بی‌بی می‌شد یک ارکستر ضد سمفونیک اجرا کنند.
پ. و.
من اراده کنم خیلی از دخترا هستن که حاضرن برای زندگی با من بمیرن» باز خواستم بگویم اگر با تو زندگی کنند زودتر می‌میرند اما باز هم در اقدام پیشگیرانه شماره دو، جلوی زبانم را گرفتم
پ. و.
فکر کردم زلیخا چقدر دختر پولدار خوبی است که نانوایی هم می‌رود و هر مردی که او را بگیرد، لااقل در زمینه نرفتن به نانوایی خوشبخت خواهد بود.
پ. و.
دایی که انگار محو تعریف این ماجرا شده بود و خیلی آن را جدی گرفته بود، با ابهام از من پرسید: «پس قدرتِ چرا گرفتن؟» فهمیدم دایی بدترینِ بازیگر مکمل سال برای تعریف این ماجرا است. خواستم بگویم دایی جان تو از تیم منی، تو که خودت هم می‌دانی داریم دروغ می‌گوییم، چرا سوال می‌پرسی، اما مجبور شدم صادقانه‌ترین حرف آن روزم را بگویم: «خداییش هنوز نمدانم. حتما انقدر جلوی خانه آقای اشرفی رفته و آمده که کمیته بهش مشکوک شده و گرفتنش.»
پ. و.
همانطور که مادرها بچه‌هایشان را می‌شناسند، بچه ها هم مادرهایشان را می‌شناسند؛ چون می‌دانستم مامان این کار را نه بخاطر لطف در حق مادر قدرت پلنگ بلکه بخاطر تنبیه من انجام داده.
پ. و.
فهمیدم منتظر است آقاجان بیاید تا جلوی او همه چیز را بگوید و آقاجان هم مرا به قطعات مساوی تقسیم کند.
پ. و.
توی دلم گفتم باید به قدرت پلنگ که دنبال همکارِ خلاف می‌گشت بی‌بی را معرفی می‌کردم چون هیچکس به او شک نمی‌کرد.
پ. و.
آهسته با تاسف در گوش دایی گفتم: «برای اینکه آقای اشرفی و قوماش دیشب تو جمع مخواستن ببینن فکر مکردن فیلمش وحشتناک بوده نگو شهوتناک بوده»
پ. و.
نصف راه هم سعید زیربغلم را گرفت. نه اینکه واقعا آنقدر حالم بد باشد. می‌خواست جلوی دخترها نشان دهد که چه آدم کمک‌کنی است. من هم با کمی تمارض ادای کسانی را که به محبت نیاز دارند، درمی‌آوردم اما باز هم کسی به ما نگاه نکرد. - حالا اگه حواس‌مان نبود و زیپ شلوارمان باز بود، همه نگاه مِکردن و مرفتن تو خانه‌هاشان تعریف مِکردن که آبرومان بیشتر بره - فکر بدی هم نیست
پ. و.
قدرت پلنگ دستش را به طرف من دراز کرد. فکر کردم نمکدان را می‌خواهد اما فهمیدم آش را هم می‌خواهد. - من وقتی فکرم کار نمکنه باید زیاد بخورم. وقتش بود بگویم پس برای همین همیشه داری می‌خوری و یا اینکه بگویم فکرت با کل قابلمه آش هم کار نخواهد کرد و آن جایی که به جای فکر، کار می‌کند شکمت است
پ. و.
از توی خانه سر و صدای زیاد می‌آمد. با خودم گفتم نکند فیلم را دیده‌اند و دارند آقای اشرفی را بابت آن فیلم می‌زنند؟ یکی داد زد: فلفل بیار... فلفل نکند قرار است توی تمام دهان و سایر جاهای آقای اشرفی فلفل بریزند؟
پ. و.
- دایی چقدر سیر خوردی؟ - یکبار دیگه دهن لقی کنی با همین وضعیت بهت نفس مصنوعی هم مِدم
پ. و.
آقاجان که از راه نیامده، داشت لباسش را عوض می‌کرد و یادش رفته بود از زیرِ شلوراش بیرجامه نپوشیده و کم مانده بود توی همان حال استریپ تیز کند، ناگهان به خودش آمد و در حالیکه به طرف اتاق دیگری می‌رفت تا لباسش را عوض کند،
پ. و.
خانما چیزای سنگین نباید بردارن این قانون حتما مال دخترهای پولدار بود چون در خانه ما، مامان چیزهای سنگین را برمی‌داشت و این آقاجان بود که دست به سیاه و سفید نمی‌زد. نکند آقاجان تصور می‌کرد دختر پولدار است؟
پ. و.

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰
۵۰%
تومان