![کتاب توحید اثر مرتضی مطهری کتاب توحید اثر مرتضی مطهری](https://img.taaghche.com/frontCover/71.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب توحید
۴٫۷
(۲۸)
سرّ اینکه[ پس از رسیدن ]از آن سیر میشود این است که مطلوب واقعیاش نیست، نتوانسته سیرابش کند و نتوانسته آن غریزهای را که طالب است اشباع کند، و الاّ اگر آن چیزی که انسان میخواهد،[ مطلوب واقعی او باشد و به آن برسد ]محال است از آن متنفر شود...
m.m.attarian
انسان طالب چیزی است که ندارد و از هر چیزی که دارد پس از مدتی سیر میشود. برخی روی همین حساب به قیامت ایراد میگیرند و میگویند بنابراین بهشت جای خسته کنندهای است، برای اینکه انسان آنجا همه چیز را دارد و وقتی که همه چیز را دارد انگار هیچ چیز ندارد.
این مطلب رازی دارد. چرا انسان یک چیزی را تا ندارد میخواهد، و وقتی هم که دارد تا مدتی که هنوز در همان حالتِ فکرِ نداشتن آن است و روزهای نداشتنش را به یاد میآورد، آن را دوست دارد، ولی همین که به آن خو گرفت و آن وضع روحیِ نداریِ او تبدیل شد به وضع جدیدی، اولِ سردی اوست؟ آیا واقعا انسان طالب نیستی است؟ قطعا طالب نیستی نیست و نمیشود بگوییم انسان دنبال نیستی میرود؛
m.m.attarian
]اصلا خود نیوتن حرفش این است که من «چیزی» میبینم در میان اجسام و اجرام که عجالتا اسمش را میگذارم جاذبه. یادم نیست این را کجا دیدم، ظنّ قوی دارم که در سیر حکمت در اروپا فروغی از نیوتن نقل میکند که من نمیگویم این چیست و چگونه است، من چیزی میبینم که گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب میکنند و میکشانند.
ما یک قدم بالاتر میرویم و میگوییم «گویی» نه، بلکه واقعا اجسام یکدیگر را به همان تناسب خاصی که در میان جرمشان از یک طرف و فاصلهشان از طرف دیگر هست، میکشانند، اما «ما حقیقة هذه القوّه؟» حقیقت این چیست؟ آیا کلمهای که به حقیقتش نزدیکتر باشد از آنچه که عرفای خودمان گفتهاند، وجود دارد؟ آیا کلمه «جاذبه» از کلمه «عشق» که عرفا گفتهاند رساتر و نزدیکتر است؟ نه.
Mohamad Naghilou
مثل اینکه میگوییم فلان کس آدم مهربانی است، فلان کس آدم با ایمانی است، فلان کس آدم خوبی است، فلان کس آدم قسیّالقلبی است؛ اینها همه صفات و شؤون است و ما اینها را از راه همین آثار درک میکنیم.
بنابراین معلولهای عالَم میتوانند صفت علت خودشان را نشان بدهند؛ عظمت علت را نشان بدهند، علم علت را نشان بدهند.
ali
ذرهای تردید نداریم در اینکه حیوان جان دارد و ادراک میکند و درد و لذت را حس میکند؛ ولی ما چه دلیلی داریم؟ آیا غیر از این است که از همین تجلّیاتی که در ظاهر وجود این حیوان میبینیم و درک میکنیم، میفهمیم که جان دارد؟ یعنی از اثر و معلول، به شأن علت که علم و درک و احساس این حیوان باشد پی میبریم. این خودش نوعی ایمان به غیب است. همین افرادی که میگویند ما جز به محسوسات ایمان نمیآوریم، اگر درست مدرکات خودشان را تحلیل کنند میبینند نیمی از علمها و اطلاعات آنها ایمان به غیب و نهان است. ما از همین ظاهر و از همین شهادت، به آن غیب ایمان میآوریم.
ali
این گونه مثال ذکر میکنند که یک وقت من میدانم اینجا در زیرِ زمین گنجی مدفون است و شروع میکنم به کندن چاهی تا به آن گنج میرسم. اینجا میگویند آیا این حرف درست است که «من چاه را کندم و تصادفا به گنجی رسیدم» ؟ نه، من قبلا میدانستم که در این نقطه معین گنج وجود دارد و برای استخراج گنج این کار را کردم؛ این تصادف نیست. اما اگر یک آدم جاهل زمین را بکند برای اینکه میخواهد چاه آبی در خانه خودش داشته باشد و اتفاقا به گنجی برسد و بگوید «من این چاه را کندم و تصادفا به گنجی رسیدم» این حرف درست است. از نظر آن کسی که این راه و این مسیر را میداند و تمام خصوصیات را میشناسد تصادف نیست، ولی از نظر آن که نمیداند تصادف است.
ali
از مادی هم اگر بپرسید میگوید یک چنین نظم زنجیری وجود دارد. اگر بپرسید خدا چه؟ میگوید اصلا به خدا احتیاجی نیست و دیگر در اینجا فرض خدا جا ندارد. اگر بپرسید ناظم چیست؟ میگوید ناظمْ خود همین علتها و معلولهاست؛ یعنی تا این مقدار بیانی که ما میکنیم، دیگر جایی برای خدا به عنوان یک ناظمِ جدا از این اشیاء و ماوراء این اشیاء، نیست؛ مگر اینکه بگوییم مقصود از خدا خود همین علتها و معلولهاست؛ یعنی بگوییم چون ماورای طبیعت دروغ است، پس خدا یعنی طبیعت، طبیعت هم یعنی خدا، ناظم[ هم ]یعنی همین اجزاء طبیعت.
ali
مثلا من برای صدرالمتألّهین فوقالعاده عظمت قائل هستم و اصلا به اندازهای که از کتابهای این مرد و از تدریس کتابهای او لذت میبرم، از هیچ چیزی لذت نمیبرم؛ عالیترین آرزوی من همیشه این است؛ ولی در عین حال حس میکنم که در محیط خودش غرق شده؛ یعنی در آن که فن خودش هست غرق شده است و دیگر از آن نمیتواند بیرون بیاید؛ تفسیر قرآن هم که مینویسد، هیچ امکان ندارد که از آن پوست گردویی که در داخل آن قرار گرفته بیرون بیاید. یک بشر این مقدار نبوغ داشته باشد، ولی بالاخره محدود است.
ali
راه علمی محض، برخلاف نظریه بسیاری از افراد، محال است بتواند خدا را به انسان معرفی کند؛ یعنی علم به طور مستقیم نمیتواند خدا را به انسان نشان بدهد، چرا؟ چون کار علم این است که پدیدههای عالم را به انسان مینمایاند؛ یعنی شیء، باید کوچک باشد تا علم بتواند آن را نشان بدهد. علم میتواند عنصری از عنصرهای طبیعت را برای انسان کشف کند، علم میتواند برای انسان یک سیاره در منظومه شمسی کشف و پیدا کند، اما علم هرگز به طور مستقیم نمیتواند خدا را به انسان نشان بدهد.
ali
اگر بخواهیم به شکل فلسفی بیان کنیم، به این صورت باید طرح کنیم: مسألهای از قدیمالایام در فلسفه مطرح بوده و هست و آن این است که آیا عالم را با مکانیسم میشود توجیه و تفسیر کرد یا نه؟ یعنی آیا ساختمان عالم فقط از قبیل ساختمان یک ماشین منظم است؟ (لازمه ماشینیسم مادیت نیست، خیلی از الهیون هم قائل به ماشینیسم هستند؛ مثلا دکارت یک مرد الهی است و تقریبا دنیا را به شکل یک ماشین توجیه میکند.) آیا ساختمان عالم از قبیل ساختمان یک ماشین است و لازمه ساختمانش هم همین کاری است که انجام میدهد و بیش از این چیزی نیست؟ یا اینکه ساختمان عالم بیش از ساختمان یک ماشین است و به اصطلاح فلسفی تنها مکانیسم نمیتواند پدیدههای عالم را توجیه و تفسیر کند.
معصومه
حجم
۳۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
حجم
۳۳۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
قیمت:
۵۳,۰۰۰
تومان