همیشه آدمهایی هستند که میبینند زندگیشان چنان غیرقابل تحمل شده که بهترین راه زودتر رفتن به سطح دیگری از هستی است.»
باد گفت: «منظورت این است که خودشان را میکشند؟» حدوداً هشت ساله بود، با چشمانی گشاد و کنجکاو، و خوب عقلاش میرسید.
«بله.»
«حالا فایدهای هم دارد؟ بعد از مردن خوشبخت میشوند؟»
«بعضیوقتها. بیشتر اوقات نه. مثل آدمهایی که معتقدند اگر بروند جای دیگری زندگی کنند خوشبخت خواهند شد، اما بعداً میفهمند که راهاش این نبوده. هرجا بروی خودت را به همراه داری. منظورم را میفهمی که.»
i._.shayan
و زیر آن نوشت:
ما فراموش نمیکنیم
a.m
گفتم
او رفته
اما من زندهام، زنده
به گورستان میآیم
تا برایت بخوانم
و تو بخوابی
توری اِیمس، «گورستان»
a.m
رُمی پیر با خمیازهای از قبرش بیرون آمد. گفت: «آها. بله. پسرک زنده. چطوری پسرک زنده؟»
باد گفت: «خیلی خوبم، آقا.»
a.m
ترس مُسری است. میتوان آن را از کس دیگری گرفت. بعضی وقتها فقط کافی است بگویید که میترسید.
Aida.pournia
اما زمینِ کنار همین زمین متبرک را پاک نمیدانند، زمینی است که در آن جنایتکارها و آدمهایی را که خودکشی کردهاند یا ایمان درست و حسابی نداشتهاند دفن کردهاند.»
«پس آنها که در زمین آن سوی حصار دفن شدهاند آدمهای بدی هستند؟»
سایلس ابروی بیعیب و نقصاش را بالا انداخت. «هوم؟ اوه، به هیچوجه. بگذار ببینم، از آخرین باری که آنجا بودهام زمان زیادی گذشته. اما شخص شرور بخصوصی را به خاطر نمیآورم. یادت باشد، در گذشته ممکن بود کسی را به خاطر دزدیدن یک شیلینگ دار بزنند. و همیشه آدمهایی هستند که میبینند زندگیشان چنان غیرقابل تحمل شده که بهترین راه زودتر رفتن به سطح دیگری از هستی است.»
a.m
«آه، به من گوش کن ای ارباب جوان، ای قهرمان جوان، ای اسکندر جوان، اگر جرأت کاری را نداشته باشی، وقتی عمرت به پایان برسد به هیچچیز نرسیدهای.»
«نکتهی خوبی است.»
Aida.pournia
«زندگی را بپذیر
درد و شادی را
هیچ مسیری را نرفته مگذار.»
Aida.pournia
مادر اسلاتر گفت: «شبیه برادرزادهی من هری است.»
RoyaM
حالا دیگر هوا گرگ و میش شده بود و سایلس آمد و باد را در نزدیکی میدانگاه پیدا کرد که داشت از آن بالا به شهر نگاه میکرد. کنار پسرک ایستاد و حرفی نزد، سبک او همین بود.
باد گفت: «تقصیر او نبود. مقصر من بودم ولی حالا او توی دردسر افتاده.»
سایلس پرسید: «او را کجا بردی؟»
«وسط تپه، تا قدیمیترین قبر را ببینیم. اما کسی آنجا نبود. فقط چیزی مارمانند به اسم اسلیر که مردم را میترساند.»
«جالب است.»
Hossein