بریدههایی از کتاب بیست و هشت روز تمام
۴٫۲
(۱۲۰)
نه اینکه تا به این لحظه خواسته باشم، من هنوز خیلی جوان بودم. ولی بهجز این نوزاد که تا لحظهٔ مرگ همراهیاش میکردم، دیگر هیچ کودکی را در آغوش نمیگرفتم. به بچههای خودم دل نمیبستم.
آیا این بدترین ویژگی مردن است: اینکه آدم آینده نداشته باشد؟
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«یکی از افسران اساس. خیلی خوشچهره بود، به همین دلیل یهودیان به او لقب عروسک را داده بودند. عروسک از سر لذت هر روز به تعدادی از یهودیان شلیک میکرد. یا آنها را تا سرحد مرگ شلاق میزد.»
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
او سرفه میکرد، چون هنوز فکر میکرد که خاکستر جنازههای سوزاندهشده داخل ریههایش است.
او میخواست خاکستر را از بدنش دفع کند، ولی این کار عملی نبود، هرقدر هم که هنهن و سرفه میکرد. جنازهها داخل ریهاش نبودند؛ بلکه در سرش بودند.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
ناگهان جمعیت، مثل دریای سرخ برای موسی، از وسط شکافته شد و چرخش باتومها در هوا خاتمه یافت. سکوتی پر از وحشت حاکم شد، چون درِ ساختمان باز شد، ولی موسی و یارانش از ساختمان بیرون نیامدند؛ بلکه درست برعکس سربازان اساس خارج شدند.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
کسی را بیشازحد دوست داشتن کار عاقلانهای نیست.
ولی دوستم دانیل نظر کاملاً متفاوتی داشت: فقط عشق میتواند همهٔ ما را نجات دهد. او احتمالاً تنها بازماندهٔ رمانتیک در گتو بود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
مردارخوار ساک را از روی زمین برداشت و آن را به دستم داد. با سلاحها از بانک خارج شدم. بدون اینکه یک زلوتی پرداخت کرده باشم. بدون اینکه با باتوم ضربهای خورده باشم.
کسی برنده است که کمتر بترسد. حالا متوجه این موضوع شدم. آلمانیها به همین دلیل بر یهودیان چیره شده بودند.
تا این لحظه.
ولی ما دیگر ترس نداشتیم.
girlwonderland
ارتفاع نردبان به دومترونیم میرسید، بنابراین باید بقیهٔ یک متر را خودم از حصار بالا میرفتم. با دست مجروحم. بفرما، چه عالی! چه خوب که حداقل باران بند آمد. وقتی آدم در چنین موقعیتی قرار بگیرد، قدر هرگونه کمکی، هر چند کوچک، را خوب میداند.
girlwonderland
«درضمن خود من داستان برگزیده را وارد دنیای ۷۷۷ جزیره کردم.»
هانا پرسید: «یعنی... اصلاً برگزیدهای وجود ندارد؟»
«آفرین، دختر باهوش.»
«ولی برای چه؟»
«اگر موجوداتی که ساکن قلمرو سلطنتی من هستند، باور کنند که دختری با در دست داشتن سه آینهٔ جادویی میتواند آنها را نجات بدهد، هیچوقت خودشان دست به اسلحه نمیبرند.»
«پس تمام اینها دروغ بود...» اصلاً نمیتوانستم باور کنم.
ظالم با خوشحالی گفت: «دومین سلاح بُرنده یک ظالم، دروغهایش است.»
هانا پرسید: «و بُرندهترین؟»
«ترس.»
مهرگان
دیوانهکننده است که آدم چه زود میتواند دوباره امیدوار شود.
shamim
تو میخواهی چطور انسانی باشی؟
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
تشویقمان میکرد و ما را تبدیل کرده بود به چیزی بسیار بزرگتر از آنچه که در واقع بودیم.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«حداقل سعیاش را میکند. این خیلی بیشتر از آن چیزی است که اکثر ما بتوانیم دربارهٔ خودمان بگوییم.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«هرکسی آزاد است تصمیم بگیرد میخواهد چطور انسانی باشد.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
اغلب وقتی ترس وجودم را فرا میگیرد، سطح چیزی را لمس میکنم تا آرام شوم: سطح فلزات، سنگ، پارچه - فرقی نمیکند، مهم این است که متوجه شوم غیر از ترسم، چیز دیگری هم در دنیا وجود دارد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«تا زمانیکه آدم میتواند بهنحوی مبارزه کند، اجازه ندارد خودکشی کند. مرگشان بیمنطق بود.»
Rahaaaaa
«آدم همیشه حق انتخاب دارد و میتواند تصمیم بگیرد.»
Rahaaaaa
کسی برنده است که کمتر بترسد. حالا متوجه این موضوع شدم. آلمانیها به همین دلیل بر یهودیان چیره شده بودند
Rahaaaaa
دیگر به وجود خدا باور نداشتم، ولی قسمتی از وجودم هنوز میخواست به او امید ببندد.
Rahaaaaa
دیوانهکننده است که آدم چه زود میتواند دوباره امیدوار شود.
Rahaaaaa
آیا مگر با کسی ازدواج کردن، بهقصد نجات جانش، عالیترین شکل عشق نیست؟
Rahaaaaa
حجم
۳۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
قیمت:
۶۹,۵۰۰
۴۸,۶۵۰۳۰%
تومان