بریدههایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید
۴٫۲
(۶۴)
دیگر میل گفتنِ چیزهایی مثل «از الکل دست بکشین. فکر سلامتیتون باشین. به زندگی امیدوار باشین. به پیشهٔ باشکوهتون ادامه بدین.» و یا دیگر احکام ریاکارانه را ندارم. چون باور دارم شما سپاس و قدردانی آیندگان را بیشتر بابت فسق و فجورتان به دست میآورید تا پیشهٔ با شکوهتان.
Ronak
هرچه پیشتر میرفتم برایم روشنتر میشد که آینده چیزی جز رخدادهای بد و ناگوار برایمان کنار نگذاشته.
Amene
گفتم: «من ژاپنیام.» و نمیتوانستم از مسخرگی چنین واژههای ابلهانهای جلوی خندهام را بگیرم.
Amene
آن روز تا به حال موفق به پیشبرد زندگی پرت و منزویمان در این کلبهٔ کوهستانی شدهایم. خوراک میپزیم. روی ایوان بافتنی میبافیم. توی سرای چینی کتاب میخوانیم. چای مینوشیم. به بیانی دیگر، بیدردسر و سوای از عالم روزگار میگذرانیم.
|قافیه باران|
هیچگاه نشوریدهام. حتی عشق را هم تجربه نکردهام. ریشسپیدترین و فرزانهترین سرانِ جهان همواره عشق و انقلاب را احمقانهترینِ کارها معرفی کردهاند. آنها پیش از جنگ و حتی در میان جنگ هم این را در سرِ ما فرو کرده بودند. از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان ایمانی نداریم و به این رسیدهایم که حقیقت زندگی درست عکس چیزی است که آنها به ما میآموختهاند. بهراستی عشق و انقلاب بهترین و شورآفرینترین مفاهیمِ این جهاناند و برای همین خوبیشان است که ریشسپیدان و فرزانگان پیفپیفِ گربهوارشان را با کینه و غرض به خورد ما دادهاند. این چیزیست که میخواهم سربسته به آن باور داشته باشم: انسان برای عشق و انقلاب زاده شده است.
Ghazaleh
«اونا تخم مارهای سادهان، نه افعی. راستی، تخمهای نارِس سخت میسوزن.»
انگار که سراسر ماجرا برایش بیارزش باشد خندهکنان دور شد.
AmirArsalan Miri
حس کردم در او چیز بیکران و ستایشبرانگیزی وجود دارد که من نمیتوانم از آن تقلید کنم.
AmirArsalan Miri
«چقدر پیر شده.»
«نه، تو عکس بد افتاده. تو عکسی که چند روز پیش ازش چاپ کردهان جوون و شاداب افتاده بود. احتمالاً این روزها بیشتر از همیشه خوشحاله.»
«چرا؟»
«چون امپراتور هم رها شده.»
باران ریزوندی
آن دستِ ازریختافتاده مال مادرِ من نبود. مال زن دیگری بود. دست مادرِ من کوچکتر و نرمتر است. دستیست که خوب میشناسم. دستی لطیف، دوستداشتنی
باران ریزوندی
هیچ دلیلی پشت عشق نیست. من هم در ارائهٔ این دلیلهای بهظاهر منطقی زیادهروی کردهام.
باران ریزوندی
شش سال پیش روزی رنگینکمانِ کمرنگی در سینهام سربرافراشت. نامش عشق نبود اما کمکم رنگهایش پررنگ و پررنگتر شدند. ثانیهای هم از جلوی دیدهام کنار نرفت. رنگینکمانی که آسمان صافِ پس از بارندگی را میپوشانَد چندی نمیگذرد که محو میشود. اما رنگینکمانِ دل آدمی به این سادگیها از میان نخواهد رفت
باران ریزوندی
آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟
باران ریزوندی
«من گل رز رو بیشتر از همه دوست دارم. و خب رز چهار فصلِ سال شکوفه میکنه. حالا باید سه بار دیگه هم بمیرم؟
باران ریزوندی
آفتاب اینجا زمین تا آسمون با آفتاب توکیو متفاوته، نه؟ انگار پرتوِش از ابریشم گذشته.
باران ریزوندی
هرچقدر هم زمانه عوض شده باشد. برای نخستین بار در زندگی درک کردم که چه جهنمِ سیاه، دردناک و بیدروپیکری است بیپولی.
سپیده اسکندری
تابآوردن. در زندگیمان لذت، خشم، اندوه و هزاران حس دیگر را تجربه میکنیم، ولی همهٔ این حسها روی هم بهزور یک درصد از زمان زندگیمان را در بر میگیرند. نود و نه درصد دیگر را دندان روی جگر میگذاریم.
محمد حسین سعيدي
هیچ دلم نمیخواهد دیگران برداشتی از حرفهایم بکنند یا حتی فکرم را بکاوند. من طرز فکری ندارم. تاکنون یک بار هم نشده بر مبنای فلسفه یا خط فکری خاصی رفتار کرده باشم.
معتقدم کسانی که در جهان به نیکی ازشان یاد میشود دروغگو و متظاهرند. اعتقادی به جهان ندارم. تنها یارانم فاسدان برچسبخوردهاند؛ تباهشدگانِ انگخورده.
محمد حسین سعيدي
درماندگی. دیگر ادامهٔ زندگی ممکن نیست. موجهای درد همچون ابرهای سپیدی که پس از توفان و تندر دیوانهوار در آسمان پخش و پلا میشوند بیرحمانه خودشان را به دلم میکوبند. شور سهمگینی، که بایستی نامش دلهره باشد، دلم را آنچنان میچلانَد که اشکم دربیاید. نبضم را به پِتپِت میاندازد و راه نفسم را میبندد. گاه و بیگاه همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار میشود. حس میکنم جانم از سر انگشتانم به بیرون تراوش میکند.
محمد حسین سعيدي
چقدر خوب میشد اگر در اکتبر بودیم و داوودیها شکفته بودند.
Vivi
چقدر خوب میشد اگر در اکتبر بودیم و داوودیها شکفته بودند.
Vivi
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان