بریدههایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید
۴٫۲
(۶۴)
وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه... چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهٔ خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمیآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگِ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزوِ سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که بهراستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمیآورد و ساختگیست.
دنیا جای شوم و نامبارکیست.
Vivi
صدای آقایی از اتاق کناری آمد: «در هر صورت، اگه آدمایی مثل ما که تو توکیو زندگی میکنیم از حالا بهبعد نتونیم به سادهترین حالت ممکن هم احوالپرسی کنیم، حتی یه سلام خشک و خالی، زندگی روی زمین متمدن به پایان میرسه. واسه آدمای این دوره زمونه پافشاری روی آداب و چیزایی مثلِ صفا و صمیمیت و احترام، مثل آویزونشدن از پای کسیه که خودش از گردن آویزون شده. میگن: احترام؟ صفا و صمیمیت؟ برو بابا دلت خوشه. با اینا که نمیشه زندگی کرد، میشه؟ تازه اگر خیلی عادی بتونیم فقط یه سلام خشک و خالی به هم بدیم و بریم، آیندهمون از این سه حالت خارج نیست: بازگشت به پشت کوه، خودکشی و یا ژیگولو شدن.»
Mary
درماندگی. دیگر ادامهٔ زندگی ممکن نیست. موجهای درد همچون ابرهای سپیدی که پس از توفان و تندر دیوانهوار در آسمان پخش و پلا میشوند بیرحمانه خودشان را به دلم میکوبند. شور سهمگینی، که بایستی نامش دلهره باشد، دلم را آنچنان میچلانَد که اشکم دربیاید. نبضم را به پِتپِت میاندازد و راه نفسم را میبندد. گاه و بیگاه همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار میشود. حس میکنم جانم از سر انگشتانم به بیرون تراوش میکند.
Akina
مطمئنام دلیل آنطور عصبیشدن و مثلِ دیوانهها گریهکردنهایم هم ترکیب خستگی جسمانی و افسردگی بوده؛ چیزی که مرا از عالم و آدم بیزار کرده بود.
Akina
هنگام شستنِ ظرفهای صبحانه هم حس کردم مارِ کوچکِ ترسناکی که عمر مادر را کوتاه میکند در سینهام خزیده. این حس مرا بسیار رنجاند.
ننه قمر
هر چیزِ راستینی گرایش به کژی دارد.
ننه قمر
جلوی بیشتر اشرافزادهها هم تو بهترین شرایط باید تابلوی گدایان کلاسبالارو نصب کنن. اشرافزادههای راستکی مثل اون ایواشیمای چلمن اِفادهای نیستن. مامان تو خونوادهٔ ما تَکه. چیزی تو خودش داره که ما هیچکدوم نداریم.»
ننه قمر
برای نخستین بار در زندگی درک کردم که چه جهنمِ سیاه، دردناک و بیدروپیکری است بیپولی.
Akina
源氏物語 داستان گِنجی: یکی از رمانهای ژاپنی نوشتهشده در سدهٔ یازدهم میلادی است. این داستان نخستین رمانیست که به زبان ژاپنی نوشته شده و گویا نویسندهاش زنی به نام موراساکی شیکیبو بوده است. گاهی از آن بهعنوان نخستین رمان جهان نیز یاد میشود.
همچنان خواهم خواند...
هیچ رنجی پشت عیاشیاش نبود. برعکس، جای افتخار را هم در هرزگیهایش باز میکرد. یک خرفتِ خوشگذرانِ اصیل.
همچنان خواهم خواند...
با این که خیلی دوست دارد در مورد دردهایی که در زندگی روبهزوالش میکشد یاوهسرایی کند، پرواضح است که چلغوزِ دهاتیای بیش نیست که پیش خود گفته برای تحقق رویاهایش باید به شهر برود، و این میزان موفقیت را در خواب هم نمیدیده. برای همین آنقدر غرورش باد کرده که حالا پشت هم دارد عشق و حال میکند.
همچنان خواهم خواند...
آن نقاش... الان چیزی را که در دلم هست میگویم... تاجرِ زیرکیست با گنجایش بالای عرقخوری و هرزگی. برای خوشگذرانیاش که پوللازم میشود، تابلویی ماستمالی میکند و آن را با پزِ آرتیستی و استفاده از طبع زمانه به قیمت بالایی میفروشد. تنها داراییاش بیحیایی گدامنشانه، اعتمادبهنفسی مسخره و توان بالایش در تجارت است.
همچنان خواهم خواند...
با سکونی که مخصوص تابلوهای نقاشیست به آسمان دوردست خیره شده بود.
همچنان خواهم خواند...
آه اِی اعصاب پولادین و احساسات کمژرفا، شکیبا باشید و به وظیفهتان عمل کنید. ما که بهراستی زجر میکشیم، گرچه بهراستی جانمان خواهان و کالبدمان ناتوان است.
همچنان خواهم خواند...
من هیچ قرابتی با رآلیسم ندارم. ممکن است همین موضوع سبب ناتوانیام در ادامهٔ زندگی شده و لرزی از سرما در سراسر وجودم انداخته باشد.
همچنان خواهم خواند...
«صِرفِ داشتن نام و مقام کسی رو اشرافزاده نمیکنه. بعضیها نجیبزادههایی بزرگان، اما نامی جز اون که طبیعت به اونها بخشیده ندارن. یه سری هم مثل ما؛ نامزادهایم و تنها نامی رو یدک میکشیم. بیشتر به آوارهها میمونیم تا اشرافزادهها.
Narjes
وصیتنامهٔ نائوجی:
کازوکو.
فایدهای ندارد. من دیگر نیستم.
کوچکترین دلیلی برای ادامهٔ زندگی نمیبینم.
تنها آنهایی که دلیلی برای ادامهٔ آن دارند باید ادامه دهند.
همانطور که آدم حق زندگی دارد، حق مردن نیز باید داشته باشد.
~نگار
از این رو هرروز، سپیدهدم تا شامگاه، در نومیدی انتظار چیزی را میکشم. کاش از زادهشدنم شاد بودم؛ از زندهبودنم، از اینکه جهانی هست و مردمانی.
~نگار
نائوجی در دفترش نوشته بود آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟
~نگار
میخواهی در نمایشی از نومیدی بمیری؟ نه، خیلی ممنون. ترجیح میدهم به دست خودم بمیرم.
~نگار
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان