بریدههایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید
۴٫۲
(۴۹)
«مادر، من تازگیها به چیزی رسیدهام که آدم رو کاملاً از بقیهٔ جونورها جدا میکنه. اینکه آدم سخنگوئه، آگاهی داره، اصول و سامان اجتماعی خودش رو داره رو خودم میدونم، ولی مگه باقی حیوونها هم (بدون درنظرگرفتنِ اختلاف درجهها) اینها رو ندارن؟ حتی احتمال داره اونها دین هم داشته باشن. آدم به اشرف مخلوقات بودنش مینازه، ولی انگار اساساً کوچکترین اختلافی با بقیهٔ جونورها نداره. ولی مادر، به یه چیزی رسیدهام که آدم رو بیچون و چرا از اونها جدا میکنه. شاید سر درنیاری. نیرویی ویژهٔ آدمی: رازداشتن. منظورم رو میفهمی؟»
مادر کمی از سرِ شرم سرخ شد و لبخند دلربایی تحویلم داد. «اگه رازهات میوهٔ نیکو بِدن، اوج آرزوی من هم همینه. هرروز صبح به روح پدرت دعا میکنم خرسند و شادمانت کنه.»
F
مارکسیسم برتری کارگر را جار میزند. نمیگوید همه از یک کرباساند. دموکراسی از شأن فردی دم میزند. نمیگوید همه مثل هماند. تنها یک لات گردنکلفت ادعا میکند: «آره، هرچقدر هم که ناتوبازی دربیاره، اون هم آدمه، مثل باقی ما.»
چرا میگوید: مثل؟ نمیتواند بگوید: برتر؟ این است انتقام اندیشهٔ بردگان.
Ronak
وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه... چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهٔ خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمیآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگِ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزوِ سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که بهراستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمیآورد و ساختگیست.
Ronak
بهتازگی دریافتهام چرا جنگ، صلح، اجتماع، داد و ستد و سیاست در این جهان وجود دارند. گمان نکنم شما بدانید. برای همین است که همیشه ناراحتاید. به شما میگویم چرا: چون مادران بچههای زنده میزایند.
شلاله
«حالش سر جاشه. سُر و مُر و گندهست. اراذلی مثل نائوجی به این سادگیها جون نمیدن که. همیشه نجیبترین و مهربونترین و بهترین آدمان که میمیرن. اون کلهاش بوی قرمهسبزی میده. با چماق هم تو سرش بزنی نمیمیره.»
AmirArsalan Miri
در انبانتان نه زر، نه نقره و نه برنج هم آرید. نه نقشهای برای سفر نیاز است، و نه جفتی نیمتنه، و نه کفش و چوبدستیای. هان، من شما را چون گوسفندانی به میان گرگان میفرستم؛ پس چون مار هشیار و چون کبوتر بیآزار باشید.
و از آنان که تن را میکُشند نهراسید، که روح را نتوان کشتن. بلکه از آن بترسید که توان نابودی تن و روح را در دوزخ داراست.
باران ریزوندی
روبهمَرگان زیبایند ولی زندگان، ازمرگگریزان، یکجورهایی پلید و آلوده به خوناند.
باران ریزوندی
ریشسپیدترین و فرزانهترین سرانِ جهان همواره عشق و انقلاب را احمقانهترینِ کارها معرفی کردهاند. آنها پیش از جنگ و حتی در میان جنگ هم این را در سرِ ما فرو کرده بودند. از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان ایمانی نداریم و به این رسیدهایم که حقیقت زندگی درست عکس چیزی است که آنها به ما میآموختهاند. بهراستی عشق و انقلاب بهترین و شورآفرینترین مفاهیمِ این جهاناند و برای همین خوبیشان است که ریشسپیدان و فرزانگان پیفپیفِ گربهوارشان را با کینه و غرض به خورد ما دادهاند. این چیزیست که میخواهم سربسته به آن باور داشته باشم: انسان برای عشق و انقلاب زاده شده است.
باران ریزوندی
بوی خوشِ دوشیزگی در زنان بیستونهساله اندکی درنگ میکند، ولی در تنِ زنان سیساله کوچکترین اثری از آن نیست.
باران ریزوندی
شش سال پیش روزی رنگینکمانِ کمرنگی در سینهام سربرافراشت. نامش عشق نبود اما کمکم رنگهایش پررنگ و پررنگتر شدند. ثانیهای هم از جلوی دیدهام کنار نرفت
باران ریزوندی
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان