بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید

بریده‌هایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید

امتیاز:
۴.۲از ۶۴ رأی
۴٫۲
(۶۴)
«حالش سر جاشه. سُر و مُر و گنده‌ست. اراذلی مثل نائوجی به این سادگی‌ها جون نمی‌دن که. همیشه نجیب‌ترین و مهربون‌ترین و بهترین آدمان که می‌میرن. اون کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌ده. با چماق هم تو سرش بزنی نمی‌میره.»
AmirArsalan Miri
در انبانتان نه زر، نه نقره و نه برنج هم آرید. نه نقشه‌ای برای سفر نیاز است، و نه جفتی نیم‌تنه، و نه کفش و چوبدستی‌ای. هان، من شما را چون گوسفندانی به میان گرگان می‌فرستم؛ پس چون مار هشیار و چون کبوتر بی‌آزار باشید. و از آنان که تن را می‌کُشند نهراسید، که روح را نتوان کشتن. بلکه از آن بترسید که توان نابودی تن و روح را در دوزخ داراست.
باران ریزوندی
روبه‌مَرگان زیبایند ولی زندگان، ازمرگ‌گریزان، یک‌جورهایی پلید و آلوده به خون‌اند.
باران ریزوندی
ریش‌سپیدترین و فرزانه‌ترین سرانِ جهان همواره عشق و انقلاب را احمقانه‌ترینِ کارها معرفی کرده‌اند. آن‌ها پیش از جنگ و حتی در میان جنگ هم این را در سرِ ما فرو کرده بودند. از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان ایمانی نداریم و به این رسیده‌ایم که حقیقت زندگی درست عکس چیزی است که آن‌ها به ما می‌آموخته‌اند. به‌راستی عشق و انقلاب بهترین و شورآفرین‌ترین مفاهیمِ این جهان‌اند و برای همین خوبی‌شان است که ریش‌سپیدان و فرزانگان پیف‌پیفِ گربه‌وارشان را با کینه و غرض به خورد ما داده‌اند. این چیزی‌ست که می‌خواهم سربسته به آن باور داشته باشم: انسان برای عشق و انقلاب زاده شده است.
باران ریزوندی
بوی خوشِ دوشیزگی در زنان بیست‌ونه‌ساله اندکی درنگ می‌کند، ولی در تنِ زنان سی‌ساله کوچک‌ترین اثری از آن نیست.
باران ریزوندی
شش سال پیش روزی رنگین‌کمانِ کم‌رنگی در سینه‌ام سربرافراشت. نامش عشق نبود اما کم‌کم رنگ‌هایش پررنگ و پررنگ‌تر شدند. ثانیه‌ای هم از جلوی دیده‌ام کنار نرفت
باران ریزوندی
وقتی وانمود می‌کردم باهوش‌ام، همه می‌گفتند «به‌به... چه هوشی.» وقتی ادای خنگ‌ها را درمی‌آوردم، شایعهٔ خنگی‌ام سر زبان‌ها بود. وقتی وانمود می‌کردم در نوشتن ناتوان‌ام، می‌گفتند «خب نمی‌تواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمی‌آوردم دروغگو می‌خواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار می‌کردم انگِ پولداری بهم می‌چسباندند. وقتی بی‌قید و سهل‌انگار رفتار می‌کردم جزوِ سهل‌انگاران به حسابم می‌آوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که به‌راستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمی‌آورد و ساختگی‌ست.
باران ریزوندی

حجم

۱۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۹
۱۰
صفحه بعد