میشود
زندگی را
به شکل مساوی
قسمت کرد
میان آدمها
مثل بهار
که به شکل مساوی
قسمت میشود
میان گیاهان
キラキラ
از قفس شامپانزهها میگذرم
از قفس گرگها
کفتارها
کرکسها
فکر میکنم شیر
باید درندهترین باشد
تابلوی راهنما میگوید:
هنوز یک قفس دیگر
مانده است
با احتیاط
نزدیک میشوم
در آن باز است
عقب میروم
خالیست
نورا
مرگ
چشم گذاشته
من
قایم شدهام
نورا
حالا
چه فرق میکند
در کدام شهر زندگی کنی
وقتی
طول زندگیات را
آسانسورها
با شتاب طی میکنند
و عرض آن را
متروهای سراسیمه
.
از قفس شامپانزهها میگذرم
از قفس گرگها
کفتارها
کرکسها
فکر میکنم شیر
باید درندهترین باشد
تابلوی راهنما میگوید:
هنوز یک قفس دیگر
مانده است
با احتیاط
.
چگونه رد شده است
از در آهنی
از دوربینهای مداربسته
از دیوارهای بلند سیمانی
چگونه خودش را
به باغچۀ کوچک زندان رسانده است
بهار
キラキラ
کدام نغمه
به گوشش رسیده
که اینچنین
به رقص آمده
پیچک
キラキラ
میترسم
اگر برفها
آفتاب را
آب کرده باشند
اگر از آن همه رؤیای برگ و رنگ
تنها
همین یک مشت خاکستر سرد
در اجاق
مانده باشد
اگر...
میترسم
کنار بزنم
پرده را
キラキラ
پدرم میگفت:
«آنکه میترسد میترساند»
キラキラ
زنم سی و چهار شمع خریده
برای جشن تولدم
و کیکی که فکر میکند
چگونه
طعم زندگیام را
برگرداند
شمعها را روشن میکند
چراغها را
خاموش
زنم منتظر است
بچهها منتظرند
دوربین منتظر است
باید
چیزی از روشنایی جهان
کم کنم
- نه!
نمیتوانم
چراغها را روشن میکنم
キラキラ