بریدههایی از کتاب جاسوس
۳٫۴
(۲۴)
من همیشه زنی خوشبین بودهام؛ اما زمانه بهگونهای رقم خورد که مرا تلخ، تنها و غمگین ساخته است.
Parinaz
عداوت و دشمنی مردم با یکدیگر تنها بهخاطر نژاد و مذهب آنها، پدیده عجیب و غریبی است. من اینگونه تبعیضها را درباره یهودیها دیده بودم، حتا قبل از آن، زمانی که در جاوه زندگی میکردم، شنیده بودم که ارتش، مردم را قتل عام میکرد، تنها به دلیل اینکه آنها خدایی نادیده را میپرستند و قسم میخورند که کتاب مقدس آنها توسط فرشتهای به پیامبرشان، که نامش را نمیتوانم بهخاطر بیاورم، وحی شده است. یک نفر یک نسخه از آن کتاب را که قرآن نام دارد، بهعنوان هدیه به من داد تا زیبایی رسمالخط زبان عربی را درک کنم؛ اما زمانی که شوهرم به خانه آمد هدیه مرا از من گرفت و آن را سوزاند.
1984
ــ چون آرزویم این بود که توسط مردم تأیید و مورد احترام قرار گیرم. با اینکه من مدیون هیچچیز و هیچکس نیستم، پس چرا محتاج آنها هستم؟ وقتم را بیهوده برای نگرانیها، حسرتها و فکرکردن به تیرهروزیها هدر میدهم، تیرگیهایی که تنها مرا برده خود ساختهاند و مرا به صخرهای زنجیر کردهاند، جاییکه فقط به درد این میخورم که طعمه پرندگان شوم. صخرهای که دیگر نمیتوانم هرگز آنجا را ترک کنم.
نمیتوانستم گریه کنم. سنگهایم در آب ناپدید و یکی پس از دیگری در عمق آب غرق شدند.
1984
همه مردانی که در زندگیام شناختم، به من شادی، جواهرات و جایگاه اجتماعی دادند و من هرگز از آشنایی با آنها پشیمان نیستم بهجز اولین نفر آنها، مدیر مدرسهام، کسی که وقتی شانزده سال داشتم، به من تجاوز کرد.
او مرا به اتاق کارش فراخواند و در را از پشت قفل کرد. سپس با دستش بدنم را لمس کرد. اول سعی کردم فرار کنم، بعد با ملایمت گفتم که آنجا مکان و زمان مناسب این کار نیست؛ اما او چیزی نگفت و انبوه کاغذی که روی میز کارش بود به گوشهای هل داد و به من تعرض کرد، همه این اعمال فقط چند لحظه بود، انگار میترسید که کسی درِ اتاق را باز کند و ما را ببیند.
1984
او پاکت بذرها را در کیف کوچکی گذاشت که با وجود بیماریاش، چند روز وقت خود را برای دوختن آن سپری کرده بود. در ادامه افزود:
ــ گلها به ما میآموزند که هیچچیز دایمی نیست. نه زیباییشان و نه حتا این حقیقت که ناگزیر پژمرده خواهند شد، چرا که آنها باز هم دانههای جدید خواهند داد. به یاد داشته باش، هر وقت که احساس شادی، درد یا غم و اندوه میکنی، همه چیز میگذرد، رشد میکند، قدیمی میشود و میمیرد و دوباره متولد میشود.
1984
افسر فرمانده، هفتتیر خود را از جلد چرمیاش که با تسمهای به سینهاش بسته شده بود، بیرون کشید و همراه افسر دیگر، به سمت بدن بیحرکت او رفت. او سر لوله هفتتیرش را روی شقیقه جاسوس گذاشت و درحالیکه مواظب بود با پوست او تماس پیدا نکند، ماشه را کشید و گلوله، مغز او را شکافت. در این لحظه او بهسوی حاضران برگشت و با صدای گرفتهای گفت: «ماتاهاری مرده است.»
1984
خورشید در افق بالا آمده بود. شعلههای روشن آتش و بخارهای دود از لوله تفنگها، برخاست و همچون طوفانی، صدای غرش سهمگین تیرها شنیده شد. بلافاصله پس از تیراندازی، سربازها با حرکتی منظم، تفنگهای خود را زمین گذاشتند.
کمتر از یک ثانیه ماتاهاری راست قامت ماند. او به شکلی که شما در فیلمها دیدهاید، پس از اصابت گلوله نمُرد. او به جلو و عقب سقوط نکرد و با برخورد تیر به طرفین پرت نشد. او درحالیکه روی قامت خود ایستاده بود، در خودش فرو ریخت. سرش حرکتی نکرد و چشمانش هنوز باز بود. یکی از سربازان با دیدن این صحنه بیهوش شد. سپس زانوان ماتاهاری خم شد و بدنش به سمت راست افتاد. پاهایش در زیر پالتوی خز بلندش قرار گرفت. در همان حال، بیحرکت با صورتی رو به آسمان باقی ماند.
1984
سربازان قبلاً برای اجرای مراسم اعدام، مجهز و آماده شده بودند. دوازده سرباز پیاده نظام ارتش فرانسه جوخه اعدام را تشکیل میدادند. در انتهای صف، یک افسر فرانسوی با شمشیری آخته ایستاده بود.
هر دو راهبه در گوشهای ایستاده بودند و پدر آربایوکس با زن محکوم به اعدام صحبت میکرد تا اینکه یک افسر فرانسوی دیگر به آنها نزدیک شد و پارچه سفیدی را به یکی از خواهرها داد و گفت: «لطفاً با این چشمهایش را ببندید.»
ماتاهاری درحالیکه به پارچه نگاه میکرد، گفت: «حتماً باید از آن استفاده کنم؟»
آقای کلانت (وکیل ماتاهاری) پرسشگرانه به افسر نگاه کرد.
افسر فرانسوی گفت: «اگر بانو، مایل نیستند، اجباری در کار نیست.»
1984
شما میدانید که هرگز هیچگونه مدارک و شواهدی علیه من وجود ندارد جز پروندهای دستکاری شده؛ اما هرگز آشکارا اقرار نخواهید کرد که اجازه دادید تا زنی بیگناه بمیرد.
maryam
من این نامه را نگه خواهم داشت تا شاید روزی تنها دخترم آن را بخواند و بداند که مادرش چگونه زنی بوده است.
maryam
پیانو هرگز نباید از کوک خارج شود. گناه واقعی متفاوتتر از آن چیزی است که به ما یاد دادهاند، گناه واقعی این است که تا این حد دور از هماهنگی مطلق در وجودمان زندگی کنیم. این گناه، بسیار قدرتمندتر از حقایق و دروغهایی است که ما هر روزه بر زبان جاری میکنیم. خدا گناه را نیافرید، ما آن را ایجاد کردیم؛ وقتی که سعیکردیم آنچه را که بدیهی بود، به امری ذهنی تبدیل کنیم. ما توجه به کل را متوقف کردیم و تنها به جزیی از وجود هر چیز توجه کردیم، همان بخشی که با مفهوم گناه، سنگین میشود و قرار گرفتن اصول خیر در برابر شر که بهسوی هر کدام نظر کنی، خیال میکنی که حق با اوست.»
امین میاحی
او معتقد است که ما در درون، قدرت لازم برای یافتن تقدیر خود را داریم.
yasinds
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان