بریده‌هایی از کتاب جاسوس

کم‌کم داشتم، از یاد می‌بردم چه کسی بودم و چه می‌خواستم.

هیچ‌وقت عاشق نشو. عشق سم است. هنگامی که در ورطه عشق می‌افتی، کنترل زندگی از دستت خارج می‌شود، چون دیگر قلب و ذهنت به شخص دیگری تعلق دارد. عشق تهدیدی است برای زندگی تو. برای حفظ و نگهداری عشقت حاضری هر کاری را انجام دهی. حواست را در مواجهه با خطر از دست می‌دهی. عشق غیرقابل توصیف و خطرناک است. همه هستی‌ات را از روی زمین پاک می‌کند و در عوض خواسته‌های معشوقت را به جای می‌گذارد.

«صمیمیت» با یک مرد، باید تنها زمانی اتفاق بیفتد که عشق وجود داشته باشد، عشقی برای یک عمر زندگی.

ــ حتا بلندترین درختان هم از دانه‌های کوچکی مثل این به‌وجود آمده و بزرگ شده‌اند. این را به‌خاطر داشته باش و سعی نکن از زمان جلو بزنی.

عشق یک‌باره می‌کشد، بدون این‌که مدرکی از جنایت خود بر جای گذارد.

صداقت، دروغ‌ها را در خود حل می‌کند.

حالا متوجه شدم که چرا کاتولیک‌ها اعتراف می‌کنند، با وجودی که می‌دانند شاید کشیشی که اعتراف را می‌شنود، خودش همان گناه یا بدتر از آن را مرتکب شده باشد؛ اما مهم نیست که چه کسی اعترافات تو را می‌شنود. مهم این است که جراحت‌هایت را باز بگذاری تا خورشید تطهیرش کند و آب باران آن را شست‌وشو دهد

همه این کارها برای کسب اعتبار، پول و لباس‌های گران‌قیمت و... است. چیزی که با بالا رفتن سن من، عمرشان رو به پایان است و من با کابوس‌هایی که خود خالق آن هستم، زجر می‌کشم.

هیچ‌وقت عاشق نشو. عشق سم است. هنگامی که در ورطه عشق می‌افتی، کنترل زندگی از دستت خارج می‌شود، چون دیگر قلب و ذهنت به شخص دیگری تعلق دارد. عشق تهدیدی است برای زندگی تو. برای حفظ و نگهداری عشقت حاضری هر کاری را انجام دهی.

عشق یک‌باره می‌کشد، بدون این‌که مدرکی از جنایت خود بر جای گذارد.