بریدههایی از کتاب شلتاق؛ مجموعه غزل
۳٫۶
(۲۱)
نه چنان سابقْ غمگین هستی نه چنان سابق شادی
به چه روزی افتادی ای دل به چه روزی افتادی
شقایق خیری
تو با کدام خزانی که من بهار ندارم
اگر قرار نداری... چرا قرار ندارم؟
تو با کدام تبر با کدام اره رفیقی
که من امید رسیدن به برگوبار ندارم
تو با نویدِ دویدن به ایستگاه چه کردی
که من امید رسیدن به این قطار ندارم
چه کردهای که من تیزچنگِ چشمدریده
میان اینهمه آهو دل شکار ندارم
چه رفته است که من با هزار برگ برنده
دودل نشستهام و جرئت قمار ندارم
mobina
دل بیدستوپای من بنشین فتح این شهر در توان تو نیست
سهم تو از جهان همین خانهست گرچه این خانه هم از آن تو نیست
دل من نیمهٔ پُری داری بدتر از نیم خالی لیوان
هر چه رنج است در جهانِ تو هست هر چه شادیست در جهان تو نیست
شقایق خیری
نگرد نیست! که پیش از تو هر که جست نبود
که عشق حادثهای جز تب نخست نبود
برای ما که پَر و بال کوچکی داریم
شکستن قفس از ابتدا درست نبود
من و تو زود شکستیم و دیر فهمیدیم
که آسمان گذر بالهای سست نبود
به آسمان زدن و در فراز جان دادن
مناسب هوسی که به بال توست نبود
سفر به ساحت دریا درست بود ولی
سزای چشمه که دست از جهان نشست نبود
شاهواری
نگرد نیست! که پیش از تو هر که جست نبود
که عشق حادثهای جز تب نخست نبود
برای ما که پَر و بال کوچکی داریم
شکستن قفس از ابتدا درست نبود
من و تو زود شکستیم و دیر فهمیدیم
که آسمان گذر بالهای سست نبود
asemaneyejan
نه من که بال هزاران چو من به خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد
هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد
به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
arghavan
تو با کدام تبر با کدام اره رفیقی
که من امید رسیدن به برگوبار ندارم
arghavan
دل من نیمهٔ پُری داری بدتر از نیم خالی لیوان
هر چه رنج است در جهانِ تو هست هر چه شادیست در جهان تو نیست
سینهبهسینه سوختی اما دیده بر دیده دوختی اما
هستیات را فروختی اما هیچ جز هیچ در دکان تو نیست
arghavan
برای ما که پَر و بال کوچکی داریم
شکستن قفس از ابتدا درست نبود
📚کرم کتاب 📚
مؤمن تویی که در ره دینت مرددی؟
یا من که در تداوم کفرم مصممم؟
|ݐ.الف
پرنده جهل ندارد پرنده جاه ندارد
پرنده هیچ نیازی به شیخ و شاه ندارد
پرنده روی تمام پرندگان جهان را
نظاره میکند و خوفی از گناه ندارد
علیرضا
منم آن قطره کز دریا جدا گشت و به مرداب شما افتاد
چه میداند کسی شاید شبی از قلب باران سر درآوردم
Fatemeh
ای مثل رنگ موی درختان عوضشده
با اینکه من همیشه جوانم چگونهای
ای نور ماورای بنفش بهارها
در من که آفتاب خزانم چگونهای؟
mobina
پیوند بین من و عشق از روز اول چنین بود
من بودم و عهد بستن او بود و پیمان شکستن
من بودم و با همین کفر تا پای جان ایستادن
او بود و با ذکر ایمان سوگند قرآن شکستن
mobina
شده که بیهوا گمان بکنی قفس سینهات پُر از سنگ است؟
بعد عمری گشادهدل بودن ناگهان حس کنی تنت تنگ است؟
شده برعکس سالها یک روز عکس خود را دقیق دیده و بعد
حس کنی برخلاف تصویرت چشمهایت چهقدر کمرنگ است؟
kazhal
کوتاه بیا شیخ! خدایی که تو خواندی
آنقدر بزرگ است که انگار یکی نیست
با وعدهٔ آسایش و آتش سخنانش
آنقدر دوپهلوست که انگار یکی نیست
kazhal
من آن ابرم که بودم عازم قونیه و شیراز و نیشابور
چرا از آسمان تنگ بیقانون تهران سر درآوردم؟!
kazhal
چون رود سر به کوهوکمر میزنم ولی
از هر طرف نرفته به مرداب میخورم
آن ماهیام که از قِبل بخت خوب خویش
در تُنگ هم به تیغهٔ قلاب میخورم
arghavan
سی و شش
شده که بیهوا گمان بکنی قفس سینهات پُر از سنگ است؟
بعد عمری گشادهدل بودن ناگهان حس کنی تنت تنگ است؟
شده برعکس سالها یک روز عکس خود را دقیق دیده و بعد
حس کنی برخلاف تصویرت چشمهایت چهقدر کمرنگ است؟
شده که ناگهان به یاد آری زن کفبین چه گفت و حس بکنی
بین تقدیر و خط دستانت فاصله صد هزار فرسنگ است؟
بعد عمری هنر پرستیدن حالت از گیجیات بههم بخورد؟
گِل بپاشی به هر چه نقاشی بد بگویی به هر چه آهنگ است؟
با من از آنچه کاشتیم نگو از امیدی که کاشتیم نگو
تن نگو تکه چوب پوسیدهست دل نگو آهنی پُر از زنگ است
کاربر ۴۱۴۱۳۹۶
تف به ذاتت که با دوتا نقطه حرفحرف مرا حذف کردی
به هوای دمیدن خورشید عمر ماه مرا تلف کردی
زندگیای ضیافت واهی دیگر از جان ما چه میخواهی
تو که صدها هزار مریم را بر سر سفره بیشرف کردی
زندگیای صعود وارونه شرمگین نیستی که اینگونه
میوه را دمخور مداوم کِرمْ غنچه را سگخور علف کردی
کاربر ۴۱۴۱۳۹۶
حجم
۳۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۳۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
قیمت:
۲۰,۵۰۰
۱۰,۲۵۰۵۰%
تومان