بریدههایی از کتاب راض بابا
۴٫۷
(۳۱۰)
بسم الله الرحمن الرحیم. راستش من... من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار میشم و شروع میکنم به درس خوندن. بعد، نمازم رو میخونم و آماده میشم برای مدرسه اومدن. بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل میشیم، دو روز در هفته، کلاس زبان میرم و سه روز هم کلاس کاراته دارم.
جنبوجوش بچهها شروع شد. هر کس با نفر جلوییش پچپچ میکرد.
باب الجواد
«بی تو ای صاحب زمان بیقرارم هر زمان/ از غم هجر تو من دلخستهام/ همچو مرغی بال و پر بشکستهام.»
سبزک
«کاشکی هیچ وقت حضور آقا را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم، چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است.»
زهرا سادات
نگاه نامحرم، نگاه شیطونه. نذار شیطون ببینتت.
🌸خـادمـ الحسین🌸
نگاه آخر راضیه در ذهنم مانده بود. ناگاه پرده اشک، مقابل چشمانم فرو ریخت و حس مادریم را به زبان آوردم.
_ من که میدونم راضیه شهید شده. صبر کنین منم بیام.
گمنام
میگم من دوست ندارم گوش بدم. مسخرهام میکنن و میگن راضیه تو آخوندی! منم حرف دلم رو بهشون زدم و گفتم ما با شنیدن این آهنگا خودمون رو از یه سری چیزا محروم میکنیم که اگه بدونیم چیه، از غصه دق میکنیم... چشمی که حرام رو ببینه، توفیق پیدا نمیکنه امام زمانش رو ببینه. گوشی هم که حرام بشنوه، توفیق پیدا نمیکنه صدای امام زمانش رو بشنوه.
Najmeh
وقتی آقا اومدن، یه نوری توی صورتشون بود. اصلاً صحبتاشون انگار از خودشون نبود. از یه جا نیرو میگرفتن و اون نیرو جز دست یاری امام زمان (عج) چیز دیگهای نیست. اگه کسایی خواستن شایعهپراکنی کنن و توی دلتون رو نسبت به ایشون خالی کنن، شما به هیچ عنوان پشتشون رو خالی نکنین.
Marzieh □ soltani
_ راضیه ساکتی؟! تو میخوای چه کاره بشی؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت.
_ خانم, من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان (عج) بشم.
نگاهها روی راضیه ثابت ماند. صداهای آهسته و خندهها را از اطرافم به سختی میشنیدم.
_ چه خیالاتی! یار امام زمان! اینم شد آرزو؟
فاطمه
چشمی که حرام رو ببینه، توفیق پیدا نمیکنه امام زمانش رو ببینه. گوشی هم که حرام بشنوه، توفیق پیدا نمیکنه صدای امام زمانش رو بشنوه.
sahar
شمع شدی شعله شدی سوختی، تا هنرت را به من آموختی.
h.s.y
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه