بریدههایی از کتاب راض بابا
۴٫۷
(۳۱۰)
بالاخره لقمه حلالی که به بچهتون دادین، ثمر داد.
مرتضی ش.
گفت: «مامان, به شما هم توصیه میکنم هر موقع مشکلی براتون پیش اومد، قرآن بخونین. مخصوصاً معنیش رو.»
مرتضی ش.
رو به راضیه گفتم: «انشاالله مامان حافظ کل قرآن بشی.»
کمی با خودش فکر کرد و بعد گفت: «مامان, دعای خیلی قشنگیه، اما اول دعا کنین قرآن رو بفهمم. امروز فهمیدم اونقدر که با قرآن هستم، قرآن رو نمیفهمم.»
مرتضی ش.
سرم را نزدیک صورتش بردم و در گوشش زمزمه کردم: «راضگل بابایی, بابای دلشکستهات رو ببخش.»
مرتضی ش.
با لبخند گفت: «چون دانشآموز خوبی بودم، جایزه میخوان ببرنم مشهد اگه خدا بخواد.»
مرتضی ش.
خانم, من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان (عج) بشم.
مرتضی ش.
گفت: «زهرا دیگه هیچ وقت تقلب نکن! حقالناسه. همیشه با خدا باش، خودش کمکت میکنه.»
مرتضی ش.
با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سرکلاس آمدن، با وضو باشیم.
مرتضی ش.
تا عقربه روی یازده نشست، دکتر با لباس سبزی که به تن داشت از اتاق عمل خارج شد. از روی صندلی بلند شدیم و به سمتش دویدیم. تیمور پرسید: «آقای دکتر, حال دخترم چه طوره؟»
_ من تمام تلاش خودم رو کردم.
صورت تیمور، رنگ به رنگ شد. با پریشانی دستش را به صورتش کشید و گفت: «دکتر, اگه اینجا نمیشه کاری براش کرد، هر جا که بشه راضیه رو میبریم. تهران...خارج...»
دکتر تصمیم گرفت بعد از کتمان کردن پرستاران، وضعیت راضیه را شرح دهد. همینطور که کلاهش را از سر برمیداشت گفت: «دو تا کلیهاش پاره شده. شصت درصد کبدش از بین رفته. یکی از شُشهاش کلاً متلاشی شده و از شش دیگهاش هم سی درصد مونده!»
انگار با حرفهایش، داشت تار و پود زندگیمان را میگسست. زمین و زمان دور سرم میچرخید.
نصیری
_ میگم من دوست ندارم گوش بدم. مسخرهام میکنن و میگن راضیه تو آخوندی! منم حرف دلم رو بهشون زدم و گفتم ما با شنیدن این آهنگا خودمون رو از یه سری چیزا محروم میکنیم که اگه بدونیم چیه، از غصه دق میکنیم... چشمی که حرام رو ببینه، توفیق پیدا نمیکنه امام زمانش رو ببینه. گوشی هم که حرام بشنوه، توفیق پیدا نمیکنه صدای امام زمانش رو بشنوه.
مریم
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه