بریدههایی از کتاب عشق و ژلاتو
نویسنده:جنا اوانس ولچ
مترجم:مینا عابدی
ویراستار:شهرام بزرگی
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۳۹ رأی
۴٫۲
(۲۳۹)
«میدونی، مردم به دلایل مختلفی به ایتالیا میآن، ولی وقتی اینجا موندگار میشن، برای همون دو چیزه.»
«چی؟»
«عشق و ژلاتو.»
هاوارد گفت: «آمین!»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بدونشک به کلاس آداب معاشرت یا یک همچینچیزی نیاز داشت.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
قبرستان باید خیلی... مُردهتر باشد. هاها گل گفتم! اولین جوک قبرستانیِ رسمی من؛ و اولین چشمغُرهٔ رسمی من به جوک قبرستانی خودم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
لحظهای از ذهنم گذشت بگویم مثل این است که یک جزیره باشی... که میتوانی توی اتاقی پر از آدم باشی و همچنان احساس تنهایی کنی و اقیانوسی از درد بخواهد از هر طرف به تو هجوم بیاورد...
mhrnaz
فکر میکنم منطقی است، اما زندگی در قبرستان باعث شده اغلب به مرگ فکر کنم. اینجا نظمی هست که در زندگی واقعی وجود ندارد و بهطرز عجیبی برایم آسایش به ارمغان میآورد. شاید این زیباییِ مرگ است. دیگر هیچچیز بههمریخته نیست؛ همهچیز مُهرومومشده و نهایی است.
rozhina
فکر میکردم به عشقی آتشین نیاز داشتم، اما کاشفبهعمل میآید چیزیکه واقعاً محتاجش هستم، کسی است که صبح زود برای تماشای طلوع آفتاب بیدارم کند.
masoome
من مجبور بودم بقیهٔ زندگیام را بدون او سر کنم؛ واقعاً مجبور بودم.
حنا
اگر چیزی در ظاهر آنقدر خوب است که نمیتواند واقعی باشد، پس حتماً خیلی خوب است.
Royas
لحظهای از ذهنم گذشت بگویم مثل این است که یک جزیره باشی... که میتوانی توی اتاقی پر از آدم باشی و همچنان احساس تنهایی کنی و اقیانوسی از درد بخواهد از هر طرف به تو هجوم بیاورد... اما کلمهها را با بالاترین سرعتی که میتوانستم، قورت دادم. حتی وقتی از تو سؤال میکنند، نمیخواهند به استعارههای عجیبِ غم و اندوهت گوش کنند.
tabasom
چیزیکه واقعاً محتاجش هستم، کسی است که صبح زود برای تماشای طلوع آفتاب بیدارم کند.
marie
و چرا باید درباهٔ من میگفت ساکت؟ از اینکه کسی به من بگوید ساکت، متنفر بودم. مردم همیشه طوری این کلمه را میگفتند که انگار نوعی کمبود است؛ که اگر مثلاً بلافاصله همهچیز را نمیگفتم، نامهربان یا مغرور بودم.
melik
یادمه یه نظر به مادرت با پیرهنِ مذکور انداختم. بهگمونم رفتم توی دیوار
Dayana
این فصلی جدید است. زندگی من... و من با آغوش باز بهطرفش میدوم. هر کار دیگری، فقط اتلاف وقت است.
Dayana
او حتی برایم یک پاکت بزرگ آبنبات خرید و هرچند تمامش را خوردم، مزهاش را نفهمیدم.
Dayana
و من؛ ناجورترین سوغاتی دنیا.
Dayana
رن سر تکان داد و گفت: «متأسفم... ایکاش میتونستم بگم بهخاطر مست بودنشه... ولی، درواقع وقتی هشیاره، بدتره.»
Dayana
میروم، چون نرفتنم ترسناکتر است!
Dayana
نمیدونم چهجوری بههم رسیدهن. ویدئوهای دوستیهای عجیب حیوانات رو دیدی که یه خرس و یه اردک دوستهای صمیمی میشن؟ اونا هم همونطورن!
Dayana
زندگی بدون عشق مثل یه سالِ بدون تابستون میمونه.
Dayana
هر شروع جدیدی، از پایان یک شروع دیگر نشأت میگیرد.
Mari
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
۳۴,۶۵۰۳۰%
تومان