حتا از مردهها هم میشود چیزی یاد گرفت.
Shfar
«هیچ کدام ما هرگز آماده نیستیم.»
«برای شوالیهگری؟»
«برای مرگ.»
میما
«چرا؟ چرا حالا؟ جان آرین برای چهارده سال وزیر بود. چه کار کرد که او را کشتند؟»
واریس گفت: «سوال پرسیدن.»
رفت و در را بست.
میما
«اگر یک جادوگر برای کشتنش بفرستند؟»
دزموند شمشیرش را کشید. «بگذار بفرستند. اگر سرشان را بزنی جادوگرها هم مثل بقیه میمیرند.»
میما
«رابرت از تو میپرسم برای چه ما علیه آیریس تارگرین قیام کردیم؟ مگر نمیخواستیم به کشتن بچهها پایان بدهیم؟»
شاه غرید: «برای اینکه به تارگرینها پایان بدهیم.»
میما
«اعلاحضرت در کشتن دشمن در میدان جنگ افتخاری هست اما در کشتن نوزادی در شکم مادرش هرگز.
میما
گفت: «سم اسلحهٔ ترسوهاست.»
ند به اندازهٔ کافی شنیده بود. «میخواهی برای کشتن یک بچهٔ چهارده ساله مزدور اجیر کنید و هنوز نگران شرافتش هستی؟»
میما
حاکمی که پشت جلادهای مزدورش پنهان میشود خیلی زود فراموش میکند مرگی نیز هست.
میما
هرگز فراموش نکن که چه کسی هستی، دنیا که اصلا فراموش نمیکند. بعد آن را نقطهٔ قوت خودت کن. دیگر نمیتواند نقطه ضعفت باشد. مثل زره بپوشش تا نشود به تو آسیبی زد
NeginJr
دستانش را از سر خوشی به شکمش زد و لبخند زد. «میدانی دربارهٔ شاه و وزیرش چه میگویند؟»
ند میدانست. «هر چه شاه آرزو میکند وزیر میسازد.»
«یک روز با دختر ماهیفروشی بودم و فهمیدم عوام این مفهوم را چقدر بهتر میرسانند. میگویند شاه میخورد گهش به وزیر میرسد.»
NeginJr