بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سوپرمارکت شبانه روزی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سوپرمارکت شبانه روزی

بریده‌هایی از کتاب سوپرمارکت شبانه روزی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۸۳ رأی
۳٫۵
(۸۳)
«اگر از اینجا بروم زندگی‌ام دوباره تهدید می‌شود. به‌عنوان یک مرد از آدم انتظار دارند کار کند و ازدواج کند. وقتی هم که ازدواج کنی نوبت بیشتر پول درآوردن و بچه‌دار شدن است. آدم بردهٔ قبیله است. جامعه در تمام عمرت به تو فرمان می‌دهد که کار کنی. حتی بیضهٔ من متعلق به قبیله است. با این قضیه که رابطهٔ جنسی نداری طوری برخورد می‌کنند انگار داری اسپرم‌هایت را هدر می‌دهی
mary
«برای اینکه بفهمم جامعه چه موقع از مسیر درستش خارج شد، کتاب‌های تاریخی می‌خوانم اما هرقدر عقب‌تر می‌روم، صد سال پیش، دویست سال پیش، هزار سال پیش، همیشه جامعه مشکل‌دار بوده است. حتی اگر تا دوران عصر حجر عقب بروی!»
hamtaf
«اگر از من بپرسی، جامعهٔ ما یک جامعهٔ ازکارافتاده و به‌دردنخور است و ازآنجایی‌که ناکارآمد است من به حق خودم نرسیدم.»
hamtaf
سؤالی ساده به ذهنم رسید؛ پس آن را با شیراهارا در میان گذاشتم. «شیراهارا، چرا اصلاً خودت آمدی اینجا کار کنی؟» «دنبال مورد مناسبی برای ازدواج هستم.» این جمله را طوری گفت که انگار مسئلهٔ پیش‌پاافتاده‌ای است. جا خورده بودم، گفتم: «چی؟» انواع دلایل را برای کار کردن در فروشگاه شنیده بودم: «چون نزدیک خانه‌مان است» یا «چون با کار کردن در اینجا به آدم خوش می‌گذرد» اما این اولین‌بار بود کسی را می‌دیدم که به‌خاطر پیدا کردن جفت مناسبی برای ازدواج آمده بود در فروشگاه کار کند.
hamtaf
«می‌توانی به سؤال‌های شخصی یک جواب بی‌سروته بدهی، آن‌ها خودشان برای خودشان یک نتیجهٔ دل‌خوش‌کننده سرهم می‌کنند.» این را خواهرم به من گفته بود.
hamtaf
شاید افرادی تصور می‌کردند آزار دیده‌اند، وقتی دیگری را آزار می‌دادند اندکی حالشان بهتر می‌شد.
Mina Dhb
تا موقعی که جلد آدمی را که عادی محسوب می‌شود بر تن داری و براساس دستورالعمل رفتار می‌کنی از قبیله اخراج نمی‌شوی یا سربار محسوب نمی‌شوی.»
ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
وقتی چیزی عجیب به‌نظر برسد، همه این حق را برای خودشان متصور می‌شوند که تمام زندگی‌تان را لگدمال کنند تا علت ماجرا را پیدا کنند. این مسئله به نظر من خودخواهانه و اعصاب‌خردکن است. گاهی دلم می‌خواهد با بیل بزنمشان تا خفه شوند؛ مثل همان کاری که در دوران ابتدایی انجام دادم.
mahii
«اگر از اینجا بروم زندگی‌ام دوباره تهدید می‌شود. به‌عنوان یک مرد از آدم انتظار دارند کار کند و ازدواج کند. وقتی هم که ازدواج کنی نوبت بیشتر پول درآوردن و بچه‌دار شدن است. آدم بردهٔ قبیله است. جامعه در تمام عمرت به تو فرمان می‌دهد که کار کنی. حتی بیضهٔ من متعلق به قبیله است. با این قضیه که رابطهٔ جنسی نداری طوری برخورد می‌کنند انگار داری اسپرم‌هایت را هدر می‌دهی.»
محبوبه غلامی
شاید افرادی تصور می‌کردند آزار دیده‌اند، وقتی دیگری را آزار می‌دادند اندکی حالشان بهتر می‌شد.
محبوبه غلامی
از نقطه‌نظر من دو دسته افراد پیش‌داوری می‌کردند ـ آن‌هایی که پیش‌داوری ریشه در عمق وجودشان داشت و آن‌هایی که لیچارهایی را که قبلاً جایی شنیده بودند، فکرنکرده مسلسل‌وار تکرار می‌کردند.
محبوبه غلامی
طرز نگاه افرادی که از موضع بالا و پرافاده برخورد می‌کنند برایم جذاب است؛ نگرانی و ترس از مخالفت با آن‌ها را می‌بینم یا بعضی‌اوقات شعلهٔ کوچک سرکشی را که با کوچک‌ترین انتقادی آمادهٔ گُر گرفتن است. اگر از این رفتارشان آگاه نباشند، برق بیش از حد چشمانشان که در مایعی مخلوط از سرخوشی و حس خودبرتربینی غوطه‌ور است، آن‌ها را لو می‌دهد.
محبوبه غلامی
وقتی چیزی عجیب به‌نظر برسد، همه این حق را برای خودشان متصور می‌شوند که تمام زندگی‌تان را لگدمال کنند تا علت ماجرا را پیدا کنند. این مسئله به نظر من خودخواهانه و اعصاب‌خردکن است.
محبوبه غلامی
من و فروشگاه، حتی وقتی‌که از آنجا نیز دور هستم، با یکدیگر در ارتباط هستیم. در ذهنم تصویر فروشگاه پرجنب‌وجوش و پرنوری را مجسم می‌کنم و به‌آرامی دست راستم را تکان می‌دهم، ناخن‌هایش به‌دقت کوتاه شده‌اند تا راحت‌تر بتوانم با دکمه‌های صندوق کار کنم.
محبوبه غلامی
«می‌توانی به سؤال‌های شخصی یک جواب بی‌سروته بدهی، آن‌ها خودشان برای خودشان یک نتیجهٔ دل‌خوش‌کننده سرهم می‌کنند
محبوبه غلامی
هرگاه در را باز می‌کنم، جعبه‌ای روشن از نور انتظارم را می‌کشد ـ جهانی عادی و قابل‌اتکا که همیشه زنده است. من به جهان درون این جعبهٔ روشن از نور ایمان دارم.
محبوبه غلامی
وقتی‌که بی‌خواب می‌شوم، به جعبهٔ شیشه‌ای پرنوری فکر می‌کنم که در تاریکی شب همچنان روشن است و به کارش ادامه می‌دهد. ا
محبوبه غلامی
از ورای پنجره‌های بدون لکهٔ فروشگاه پیکر مردمی که شتابان در حال عبور هستند قابل‌رؤیت است. این آغاز یک روز دیگر است، زمانی که جهان بیدار می‌شود و چرخ‌دنده‌ّهای جامعه حرکتشان را شروع می‌کنند. من هم یکی از این چرخ‌دنده‌ّها هستم، می‌چرخم و می‌چرخم. من هم به یک قطعهٔ کارآمد از این جهان تبدیل شده‌ام و در این ساعت از روز که به آن صبح می‌گویند به حرکت درمی‌آیم.
محبوبه غلامی
وقتی چیزی عجیب به‌نظر برسد، همه این حق را برای خودشان متصور می‌شوند که تمام زندگی‌تان را لگدمال کنند تا علت ماجرا را پیدا کنند. این مسئله به نظر من خودخواهانه و اعصاب‌خردکن است.
محبوبه غلامی
وقتی‌که بی‌خواب می‌شوم، به جعبهٔ شیشه‌ای پرنوری فکر می‌کنم که در تاریکی شب همچنان روشن است و به کارش ادامه می‌دهد. ا
محبوبه غلامی

حجم

۱۰۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۰۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲۸,۸۰۰
۲۰,۱۶۰
۳۰%
تومان