بریدههایی از کتاب وحشی
۴٫۳
(۲۲۱)
مادرم بارها و بارها میگفت: «ما فقیر نیستیم، چون از عشق غنی هستیم.» او شِکَر را با آب و رنگهای خوراکی مخلوط و تظاهر میکرد که یک نوشیدنی ویژه است
Dexter
روزی پس از آنکه متوجه شده بود در حال مُردن است، با گریه گفت: «هیچوقت فرمون زندگیم دست خودم نبود. من همیشه چیزی بودم که دیگران میخواستن. من همیشه دختر یا مادر یا همسر کسی بودم. هیچوقت خودم نبودم.»
MoonRiver
یاد گرفتم که دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد. هرچیزی را بخواهد میگیرد و دیگر هیچگاه آن را بازنمیگرداند.
behzad
گفت: «بالاخره به چیزی که میخواستی رسیدی.»
پرسیدم: «چی میخواستم؟»
پاسخ داد: «اینکه تنها باشی.»
❤ محمد حسین ❤
از پای درآمدنِ چنین ستونِ سترگی باید سروصدای بلندتری ایجاد کند.
ویلیام شکسپیر (آنتونیوس و کلئوپاترا)
sumit
من مشکلی داشتم که به دست مشاورها حل نمیشد؛ غم و اندوه هیچ فردی درون یک اتاق تسلی نمییابد.
n re
من مادرم نبودم. فقط پس از مرگش متوجه شدم که او چهکسی بوده است: یک نیروی جادویی بدیهی در مرکز خانواده که بهطور ناپیدایی همهمان را در مدار قدرتمند اطرافش نگه میداشت. بدونِ او، اِدی کمکم به یک غریبه تبدیل شد. لیف و کارِن و من، هرکدام سرگرم زندگی خودمان شدیم.
❤ محمد حسین ❤
سبز پوشیده بودم. شلوار سبز، کُت سبز، تِلِ سر پاپیونی سبز. آن لباسی بود که مادرم برایم دوخته بود؛ او همیشه برایم لباس میدوخت. بعضیهایشان دقیقاً لباسهایی بودند که آرزوی داشتنشان را داشتم و باقیشان لباسهایی بودند که کمتر دوستشان داشتم. شیفتهٔ کُتوشلوار سبز نبودم، ولی بههرحال پوشیده بودمش. به اجبار، بهعنوان یک هدیه، بهعنوان خوشیمنی.
تمام روزی که کتوشلوار سبز پوشیده بودم، درحالیکه در کلینیک مایو مادرم و ناپدریام اِدی را از طبقهای به طبقهای دیگر همراهی میکردم تا مادرم از این آزمایش به آن آزمایش برود، دعایی در ذهنم رژه میرفت، هرچند واژهٔ دعا برای توصیف آن رژه خیلی مناسب نیست. در مقابل خدا متواضع نبودم. حتی به خدا اعتقادی نداشتم. دعایم این نبود: خدایا، خواهشاً به ما لطف کن.
مادربزرگ علی💝
از شغلم که پیشخدمتی بود استعفا دادم و طلاقم را نهایی کردم و همهٔ داروندارم را فروختم و با همهٔ دوستانم خداحافظی کرده و برای آخرین بار بر سر مزار مادرم رفتم. از مینیاپولیس تا پورتلندِ اورِگُن رانندگی کردم و چند روز بعد، با هواپیما به لُسآنجلس رفته و با ماشین به موهاوی رفتم و از آنجا با ماشینی دیگر به بزرگراهی رفتم که مسیرِ پاسیفیک کِرِست از کنارش میگذشت.
در مقطعی، وقتی سرانجام تصمیم گرفته بودم که بهراستی این کار را انجام دهم، بهسرعت متوجه شده بودم که انجام دادنش یعنی چه، و در پی آن تصمیم گرفتم تا از انجام دادنش صرفنظر کنم، زیرا میدانستم که میتواند چهقدر بیهوده و احمقانه و بهشکل مضحکی سختتر از چیزی که انتظار دارم باشد، میدانستم عمیقاً برای انجام دادنش آماده نیستم.
و سپس در عمل انجامش دادم.
مادربزرگ علی💝
یاد گرفتم که دنیا هرگز با کسی شوخی ندارد. هرچیزی را بخواهد میگیرد و دیگر هیچگاه آن را بازنمیگرداند.
❤ محمد حسین ❤
وقتی سرپناهی نداشتم
جسارتم را سرپناهم کردم.
Lily
ترس، تا حد زیادی، زادهٔ داستانهایی است که برای خودمان تعریف میکنیم
مصطفی
آهسته راه میروم،
ولی هیچگاه به عقب بازنمیگردم.
آبراهام لینکُلن
S.Abolqasem
من باید تغییر میکردم. اینکه باید تغییر کنم فکری بود که در آن ماههای برنامهریزی مرا سرپا نگه میداشت، نه اینکه به فرد دیگری تبدیل شوم، بلکه به فردی تبدیل شوم که روزی بودم؛ قوی و مسئولیتپذیر، باهوش و کوشا، بااخلاق و سالم.
n re
انگار کوشیدن خود به معنای چیزی بود. شاید بودن در میان زیبایی طبیعت ویراننشده به معنای آن بود که من نیز میتوانم ویران نشوم
یاور
توضیح دادم که دیگر او برای من در آنجا و در میان گلها نیست. او برای من درجای دیگریست؛ تنها جایی که میتوانم به او دسترسی داشته باشم. درونِ وجودم.
n re
در گذشته همیشه در خانهمان تلویزیون وجود داشت، دستشوییای با سیفون داشتیم و شیرِ آبی که میتوانستی با آن یک لیوان آب بخوری. در زندگی جدیدمان، که مانند انسانهای اولیه بود، حتی برآورده کردن سادهترین نیازهایمان کاری جانفرسا، سخت و نشدنی بود. در آشپزخانهٔ خانهٔ جدید فقط اجاقگاز مسافرتی، آتشدان، و یخدانی قدیمی داشتیم که اِدی درستش کرده بود و حتی برای خنک نگهداشتن نسبی مواد به یخ واقعی نیاز داشت. یک روشویی شکسته که خارج از کلبه بود، و سطلِ آبی با درپوشی روی آن. برای استفاده از آنها لازم بود که مراقبت و نگهداریشان کنی، پُروخالیشان کنی، حمل و تخلیهشان کنی، تروتمیزشان کنی و راهاندازی و نظارتشان کنی.
مادربزرگ علی💝
اگر شهامتت سد راهت شد
پایت را از شهامتت فراتر بگذار
امیلی دیکِنسون
S.Abolqasem
روابط خانوادگی، مهمتر و قویتر از بقیهٔ روابطهاست،
n re
چطور تابهحال قدردان چنین چیزهایی نبودم؟ شیشههای خیارشور، باگتهای تازه در کیسههای کاغذی، بطریهای آبپرتقال، بستههای شربت و مهمتر از همه، میوههایی که روی میز بودند. با دیدن آنها تقریباً چشمهایم چیز دیگری را نمیدید. وقت تلف کردم و آنها را بوییدم؛ گوجهفرنگیها و کاهوها، شلیلها و لیموها.
Nesa Karimi
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۶۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰۵۰%
تومان