بریدههایی از کتاب ترانه غمگین سویل
نویسنده:گوستاوو آدولفوبکر
مترجم:حسین نصیری، محمدرضا فلاح
انتشارات:انتشارات تمدن علمی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲۱ رأی
۴٫۵
(۲۱)
گله میکنی که چشمهایت سبزند؟
سبز، چشمان پریان دریاست
سبز، چشمان مینروا و حوریان پیغامبر است.
سبز، رنگ درخشندهٔ جنگل بهار است
و از رنگهای رنگینکمان، سبز است که چشم را میگیرد
زمرد سبز است
Arezuwishi
تو طوفان بودی و من برجی بلند
که از قدرتش دفاع میکند
یا باید نابود میشدی و یا ویران میکردی
میتوانست هرگز اینگونه نباشد.
تو اقیانوس بودی و من صخرهای
که سد راه توست
یا باید میشکستی و یا مرا با خودت میبردی
mobina
با جرقهٔ یک رعد متولد میشویم
و روشنایی آن هنوز تمام نشده
که میمیریم
زندگی، همینقدر کوتاه است
شکوه و عشقی که به دنبال آنیم
سایههایی هستند، از یک رویا
و مرگ، یک بیداریست...
pejman
این کالبد گوشت و استخوان
دیگر از به دوش بردن این سر دیوانه خسته شده
و برایم عجیب نیست.
من پیر نیستم
وقتی به عمر رفته مینگرم
انگار در هر روزش، قرنی را جای دادهام
پس اگر قرار بر مردن بود
هرگز نمیگفتم که نزیستهام
با این همه
این جامه به ظاهر تازه است
اما از درون کهنه شده
و آرزوهای مُردهام نشانی از همیناند
درد، زخمش را بر روی قلب حک میکند، نه بر پیشانی...
Hamid
نهفته در سایهها، به من زخم زد
من خیانتش را با بوسهای پوشاندم
دستهایش را به گردنم انداخت
و در متانت تمام
از پشت به من خنجر زد
حالا او رو به راه خویش است
خوشحال، با لبخند، بی واهمه
و چرا اینگونه است؟
برای اینکه زخم، ناپیداست
و مجروح، هنوز راه میرود...
سوفی
تا زمانی که چشمانی
آینهٔ چشمان دیگرند
تا زمانی که لبان آهدیده
به داد لبهایی که آه میکشند، می رسند
تا زمانی که دو تن
در بوسهای یکی میشوند
تا زمانی که زنی زیبا هست
شعر خواهد بود...
سوفی
تا زمانی که علم
برای کشف سرآغاز زیستن
ناکام است
و دریا و آسمان
روزنهای بیتعبیر دارند
تا زمانی که انسان
بیسرانجام است
تا زمانی که رازها سر به مُهرند
شعر خواهد بود.
تا زمانی که میتوان شاد بود
بی لبخندی بر لب
و میتوان گریست
بی اشکی در چشم
تا زمانی که عشق و عقل
بر سر جنگند هنوز
تا زمانی که امیدها و خاطرات زندهاند
شعر خواهد بود.
سوفی
تا زمانی که میتوان شاد بود
بی لبخندی بر لب
و میتوان گریست
بی اشکی در چشم
تا زمانی که عشق و عقل
بر سر جنگند هنوز
تا زمانی که امیدها و خاطرات زندهاند
شعر خواهد بود.
sarasoolar
جایی که مرگ، مقدر میشود
ابدیت آغاز میگردد
Smrldo
هراس دارم که بیدارت ببینم
به وقت خواب اما، یارای دیدارت هست
برای همین جان جانانم
در خواب به تماشا مینشینمت
Smrldo
وقتی افق را میبینم
که به ابری زرین و درخشان
رنگ میبازد
به خیالم میتوانم زمین محنتبار را ترک بگویم
و در ابرها شناور شوم
Smrldo
وقتی افق را میبینم
که به ابری زرین و درخشان
رنگ میبازد
به خیالم میتوانم زمین محنتبار را ترک بگویم
و در ابرها شناور شوم
Smrldo
افسوس که راست میگفت
این حقیقت است که او قلب مرا
در دستانش، نگه میدارد
شاید هم جایی دیگر
اما نه هرگز درون سینهاش.
Smrldo
تا زمانی که چشمانی
آینهٔ چشمان دیگرند
تا زمانی که لبان آهدیده
به داد لبهایی که آه میکشند، می رسند
تا زمانی که دو تن
در بوسهای یکی میشوند
تا زمانی که زنی زیبا هست
شعر خواهد بود...
Arezuwishi
موجی بزرگ که باد میزایدش
بر بستر دریا
و راه میافتد، بی آنکه بداند
کدام ساحل را پی میگیرد.
چراغی که با دایرههای رو به پایان
سوسو میزند
و یارای آنش نیست که بگوید
واپسین درخشیدن کجاست.
اینها همه منم، در پرسههای زندگیام
بی آنکه بدانم
از کجا آمدهام
و گامهایم مرا به کجا میبرند...
Arezuwishi
آهها بادند
و با باد میروند
اشکها آباند
و به دریا میریزند
با من بگو
هنگام، که عشق فراموش شود
به کجا میرود؟
Arezuwishi
وقتی افق را میبینم
که به ابری زرین و درخشان
رنگ میبازد
به خیالم میتوانم زمین محنتبار را ترک بگویم
و در ابرها شناور شوم
وقتی به آسمان شب خیره میشوم
و لرزش ستارهها را
همانند چشمان درخشندهٔ آتش مینگرم
انگار میتوانم تا آنها بالا بروم
در روشناییشان غرق شوم
و با بوسهای آتشین
به آنها بپیوندم
در این دریای تردید
به سختی میدانم به چه چیز مومنم.
با این همه
این رویاها با من میگویند
که چیزی آسمانی درون من است...
سوفی
آهها بادند
و با باد میروند
اشکها آباند
و به دریا میریزند
با من بگو
هنگام، که عشق فراموش شود
به کجا میرود؟
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
همواره در شب
تصویری هست
که راه مسافر را گم میکند.
خودم را میبینم
که در امتداد چشمهایت
به سفر میروم
به کجا اما..؟
نمیدانم...
سوفی
حجم
۵۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۵۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان