بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نردبان شکسته | صفحه ۳۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نردبان شکسته

بریده‌هایی از کتاب نردبان شکسته

نویسنده:کیت پین
امتیاز:
۴.۰از ۷۶ رأی
۴٫۰
(۷۶)
ویلکینسون و پیکت از زاویه‌ای جدید به داده‌ها نگاه کردند. آن‌ها به‌جای ترسیم شاخص مشکلات اجتماعی در مقایسه با متوسطِ درآمد، نمودارِ آن‌را در قیاس با نابرابریِ درآمد ترسیم کردند. نابرابری براساس سهم ۲۰ درصدِ ثروتمندترِ جامعه از درآمدِ هر کشور و تقسیمِ آن بر سهم ۲۰ درصدِ فقیرترِ آن کشور اندازه‌گیری شد. برای برابرترین کشورها، مثل سوئد و ژاپن، نسبت نابرابریِ درآمد حدود ۴ است؛ یعنی درآمد ۲۰ درصد ثروتمندترِ جامعه ۴ برابر بیش‌تر از ۲۰ درصد فقیرترِ جامعه است. برای نابرابرترین کشورها مثل ایالات متحده و پرتغال، نسبت نابرابریِ درآمد حدوداً ۸ است. وقتی داده‌ها را از این منظر بررسی می‌کنید، همان‌طور که در شکل ۲-۳ نمایش داده شده است، کشورها نظمِ بهتری به خود می‌گیرند. سوئد، ژاپن و نروژ دیگر نقاط داده‌ایِ درهم‌برهم نیستند، بلکه در پایین نمودارِ سمت چپ به‌عنوان کشورهایی که پایین‌ترین نابرابری و پایین‌ترین سطح مشکلات بهداشتی و اجتماعی را دارند جمع شده‌اند.
Mohammad Ali Zareian
سه کشور ایالات متحده، بریتانیا و پرتغال هستند که به‌رغم داشتن درآمد متوسطِ بالا و متوسط و پایین، بالاتر از دیگران قرار دارند. در رده‌های پایین هم می‌توانید عکس همین اتفاق را ببینید که در آن سوئد، ژاپن و نروژ باوجود طیف درآمدیِ گستردهٔ خود، دچار مشکلات اجتماعیِ کم‌تری هستند. روشن است که این الگوها هر نوع نظریهٔ ساده‌انگارانه‌ای را که استدلال می‌کند فقر ریشهٔ مشکلات اجتماعی‌ست، یا این‌که نقص‌های شخصیتی مسبب مشکلات اجتماعی و فقرند به چالش می‌کشد.
Mohammad Ali Zareian
درحقیقت، هیچ ارتباط معناداری میان متوسطِ درآمد و نسبت قتل وجود نداشت. همین نتیجه دررابطه‌با ارتباط متوسطِ درآمد با سن امید به زندگی، مرگ‌ومیر نوزادان، چاقی و بیماری روانی هم صدق می‌کرد. درحقیقت از میان ده مشکل اجتماعی و بهداشتی‌ای که ویلکینسون و پیکت تحلیل کردند، تنها دو مشکل به‌نوعی با درآمد ارتباط داشتند: عدم موفقیت تحصیلی و عدم اعتماد به همسایگان.
Mohammad Ali Zareian
مغز حتا برای پایه‌ای‌ترین برداشت‌هایش به مقایسه‌های نسبی وابسته است
Mohammad Ali Zareian
دو اقتصاددان نحوهٔ مقایسهٔ درآمد هر فرد با دیگران در یک شغل مشابه را بررسی کردند. برای این کار از یک پایگاه دادهٔ بزرگ متشکل از میانگین نرخِ دستمزد پرداختی به افراد مختلف در شغل‌های مختلف استفاده کردند. برای مثال، اگر سوژه یک متخصص ۴۵ سالهٔ آزمایشگاه با مدرک کالج بود، برای محاسبهٔ درآمد نسبیِ او، میانگین نرخ دستمزدِ پرداختی به متخصص‌های آزمایشگاه در آن سن و با آن مدرک دانشگاهی را جست‌وجو می‌کردند. به‌این‌ترتیب، دریافتند که درآمدِ نسبی اثر چشمگیری بر سطح رضایت دارد. پرداختیِ واقعی به کارگران به‌ندرت واقعاً اهمیت داشت و ساعات کاری هم همین‌طور. کسانی‌که پرداختیِ بیش‌تری نسبت‌به همتایان خود داشتند، رضایت بیش‌تری حس می‌کردند. از آن زمان، اهمیت درآمد نسبی در بسیاری از مطالعاتِ صورت‌گرفته در سرتاسر جهان اثبات شده است.
Mohammad Ali Zareian
نظریهٔ استاندارد اقتصاد پیش‌بینی‌های ظاهراً روشنی دارد. براساس این نظریه، مردم وقتی پول بیش‌تری به دست می‌آورند و وقتی برای به‌دست‌آوردنِ آن کم‌تر کار می‌کنند، راضی‌ترند. اما به‌شکلی عجیب، وقتی کلارک و آسوالد به رابطهٔ بین درآمد و رضایت نگاه کردند، افرادی که در بالاترین ۲۰ درصدِ دستمزدبگیران قرار داشتند، کمی کم‌تر از کسانی‌که در پایین‌ترین ۲۰ درصدِ دستمزدبگیران بودند، احساس رضایت داشتند. شمار ساعات کاری هم تفاوت اندکی در رضایتِ آن‌ها ایجاد کرده بود. این نتایج منطقی نبود. چرا وقتی مردم پولِ بیش‌تری درمی‌آورند، باید رضایت کم‌تری داشته باشند؟ یک دلیلِ آن این است که وقتی از نردبان بالا می‌روید، مقایسه‌های شما هم تغییر می‌کند. برتراند راسل زمانی گفت: «گداها به میلیونرها حسادت نمی‌کنند، هرچند به گداهای دیگری که موفق‌ترند غبطه می‌خورند.»
Mohammad Ali Zareian
افراد بدون این‌که به تلاش نیاز داشته باشند، همه‌چیز، از روشنایی گرفته تا وزن، تا طبقهٔ اجتماعی را از طریق مقایسهٔ نسبی قضاوت می‌کنند: موقعیت سایرِ افراد را در یک نگاه برسی می‌کنند و از نظر فیزیکی مشتاق بالاتربودن نسبت‌به دیگران در نردبان موقعیت‌اند.
Mohammad Ali Zareian
قدرت واکنشِ مغز به موقعیت اجتماعیِ نسبی، به‌اندازهٔ واکنش آن به پولِ واقعی زیاد است. آزمایشی را که عصب‌پژوهی به نام کلاوس فلیس‌باخ انجام داد در نظر بگیرید. از مغز داوطلبانِ شرکت‌کننده در تحقیق، حین بازیِ سادهٔ دونفره‌ای اسکن مغزی گرفته شد. در هر دور از بازی، بازیکنان باید تصمیماتی می‌گرفتند؛ به‌عنوان مثال تعیین این‌که کدام تصویر نقطهٔ بیش‌تری دارد. البته زمان کافی برای شمارش همهٔ نقطه‌ها وجود نداشت، بنابراین باید برآوردی سریع ارائه می‌دادند. اگر حدس‌شان درست از آب درمی‌آمد، پول دریافت می‌کردند. بعد از هر تصمیم هم، رایانه نشان می‌داد مجموع دریافتیِ هر بازیکن چقدر است. انتظار می‌رفت وقتی بازیکنان برندهٔ دریافت پول می‌شوند، مدار پاداش برانگیخته شود. اما سؤالِ واقعیِ تحقیق این بود که آیا مدار پاداش به موقعیت نسبی هم «اهمیت می‌دهد» یا نه. درحقیقت همین‌طور هم بود. صرف‌نظر از میزان واقعیِ پولی که بازیکن برنده می‌شد، وقتی بازیکنی مقدار بیش‌تری نسبت‌به بازیکن مقابل دریافت می‌کرد، مدار پاداش فعالیت قدرتمندتری از خودش نشان می‌داد.
Mohammad Ali Zareian
مدار پاداش مجموعه‌ای از مناطق به‌هم‌متصل مغز است که وقتی چیزی را که می‌خواهیم به دست می‌آوریم یا به آن نزدیک می‌شویم، نورون‌های آن برانگیخته می‌شوند. اصطلاح «پاداش» برآمده از تحقیقات انجام‌شده روی موش‌های عادی و صحرایی‌ست. یک موش صحراییِ گرسنه توی قفس بگذارید و هر بار که دکمه‌ای را فشار می‌دهد، کمی غذا به او بدهید. به‌این‌ترتیب طولی نخواهد کشید که موش دکمه را مثل دکمهٔ ماشینِ سکه‌ای فشار خواهد داد.
Mohammad Ali Zareian
یکی از نشانه‌های مقایسهٔ ناخودآگاه خود با دیگران این است که مچ خودمان را در حال رقابت با دیگران می‌گیریم، آن‌هم سر چیزی‌که حتا برای‌مان مهم نیست.
Mohammad Ali Zareian
چیز مقاومت‌ناپذیری در فرصتِ اثباتِ بهتربودنِ خود نسبت‌به دیگران وجود دارد، حتا اگر به‌مدت یک ساعت باشد، حتا اگر به احمقانه‌ترین شکل باشد.
Mohammad Ali Zareian
«این سیاهه. اون سفیده. یه فنجون قهوهٔ دیگه می‌خوام. و دوست دارم آشپزخونه‌م رو به‌روز کنم.» همهٔ ما از این افکار و احساسات که حد اعلای محاسبات مغزمان‌اند آگاهیم، بااین‌حال همچنان هیچ آگاهی‌ای نسبت‌به آن محاسبات ناخودآگاهی که مغز انجام می‌دهد، نداریم؛ درحالی‌که مغز زمینه را مرتباً پایش می‌کند، مقایسه انجام می‌دهد و خیلی ساده نتایج را اعلام می‌کند. به همین دلیل در پایان و بدون هرگونه آگاهی‌ای نسبت‌به مقایسه‌ای که در مغز انجام داده‌ایم، احساس ضعف یا برتری می‌کنیم.
Mohammad Ali Zareian
یک دقیقه روی صندلیِ کافه‌ای نشسته‌اید، از فنجان قهوه‌تان لذت می‌برید و با حس رضایت از خود مجله‌ای را ورق می‌زنید. بعد ناگهان حس عجیبی می‌آید سراغ‌تان: «به‌اندازه‌ای که باید توی این سن موفق باشم، موفق هستم؟ شرط می‌بندم توی اداره شریل بیش‌تر از من درآمد داره. بهتر نیست واسه دکور آشپزخونه‌م از چوب جنگلی استفاده کنم؟» هرچند به نظر می‌رسد این افکار از ناکجاآباد به ذهن خطور می‌کنند، اما معمولاً نتیجهٔ فرآیندی‌اند که در پشت‌صحنهٔ خودآگاه جریان دارد. درست عین مثال مایکل جردن در تحقیق بالا، شما هم ممکن است موقع ورق‌زدنِ مجله تحت‌تأثیر تبلیغِ تیفانی یا پورشه‌ای قرار گرفته باشید که موقع هم‌زدن فنجان قهوه‌تان دیدید، درحالی‌که شاید حتا متوجه آن هم نشده باشید.
Mohammad Ali Zareian
آن‌چه شرکت‌کنندگان نمی‌دانستند این بود که ده بار در طول آن یک دقیقه، رشتهٔ حروف به‌مدت پانزده‌هزارمِ ثانیه با اسم شخصی مشهور جایگزین می‌شد. در طول این مدت، امکان درک آگاهانهٔ آن اسم وجود نداشت، بنابراین هر اثری که به جا می‌گذاشت، ناهشیارانه و نیمه‌خودآگاه بود. برای گروهی از شرکت‌کنندگان اسم مایکل جردن و برای گروه دوم اسم پاپ ژان پل نمایش داده شد. ماسویلر فرض کرده بود که افرادْ پاپ را کم‌تر از ستارهٔ بسکتبالْ ورزشکار می‌دانند. مطابق انتظار، امتیازات شرکت‌کنندگان به توانایی‌های ورزشی‌شان، وقتی به‌صورت نیمه‌آگاه در معرض اسم پاپ قرار گرفتند، بهتر از زمانی بود که در معرض اسم جردن قرار گرفتند. فرآیندِ مقایسه محرک هرچه که باشد، این اثر باید به‌صورت ناخودآگاه اتفاق افتاده باشد، چون شرکت‌کنندگان حتا نمی‌دانستند اسم‌هایی را خوانده و توانایی‌شان را نسبت‌به آن‌ها سنجیده‌اند.
Mohammad Ali Zareian
محققان ویدئوها را کدگذاری کردند تا ببینید کدام خصوصیات گفت‌وگوکننده‌ها ممکن است نشان‌دهندهٔ تفاوت‌های طبقاتیِ آن‌ها باشد. به‌این‌ترتیب متوجه شدند گفت‌وگوکننده‌های ثروتمندتر در طول گفت‌وگو رهاتر و آزادتر رفتار می‌کردند. همچنین بیش‌تر به مرتب‌کردن سرووضع خود، خط‌خطی روی کاغذ، و وررفتن با خودکار، گوشی یا اشیای دیگر می‌پرداختند. گفت‌وگوکننده‌های فقیرتر، برعکس، بیش‌تر درگیر گفت‌وگو می‌شدند، مستقیم به طرف مقابل نگاه می‌کردند، در تأیید سر تکان می‌دادند و بیش‌تر می‌خندیدند. وضعیت اجتماعی بالاتر به این معنا بود که شرکت‌کنندگانِ ثروتمندتر انگیزه و هدفِ خاصی برای ادامهٔ گفت‌وگو نداشتند، درحالی‌که شرکت‌کنندگان فقیر سعی می‌کردند دوست‌داشتنی‌تر به نظر برسند و پذیرفته شوند.
Mohammad Ali Zareian
روان‌شناسان مایکل کراوس و داچر کِلنر میزان دقت بزرگسالان در قضاوت دربارهٔ طبقهٔ اجتماعی دیگران را آزمایش کردند. آن‌ها در تحقیق خود از ۵۳ جفت دانشجوی کالج که دیگری را نمی‌شناختند، خواستند به‌مدت پنج دقیقه باهم گفت‌وگو کنند و از این گفت‌وگوها فیلم‌برداری شد. (بیایید اسم این شرکت‌کنندگان را بگذاریم گفت‌وگوکننده‌ها). بعد کلیپی یک‌دقیقه‌ای از هر ویدئو برای گروه دوم از شرکت‌کنندگان در تحقیق نمایش داده شد و از آن‌ها خواسته شد طبقهٔ اجتماعی کسانی را که در ویدئو بودند، براساس نردبان موقعیتی که در فصل ۱ دیدیم، امتیازدهی کنند (این گروه را امتیازدهنده‌ها می‌نامیم). بعد از تماشای تنها یک نمونهٔ کوتاه از رفتارِ گفت‌وگوکننده‌ها، برداشت امتیازدهنده‌ها از طبقهٔ اجتماعیِ آن‌ها به‌طرز چشمگیری دقیق بود: تلقیِ آن‌ها از موقعیتِ گفت‌وگوکننده‌ها در نردبان موقعیت، به‌میزان چشمگیری به گزارش گفت‌وگوکننده‌ها از درآمدِ خانواده و سطح تحصیلات والدین‌شان نزدیک بود.
Mohammad Ali Zareian
توجه دخترم را دوباره به عکس کلاس جلب کردم و متوجه شدم برای تک‌تکِ آن پانزده کودک، اگر والدین‌شان استاد یا پزشک بودند، از برچسب «پولدار» و اگر والدین‌شان دانشجو یا کارمند بودند، از برچسب «فقیر» استفاده می‌کرد. اگر بی‌طرفانه نگاه کنیم، هیچ‌کدام از خانواده‌ها براساس معیاری چون شاخص اورشانسکی «فقیر» نبودند. اما دخترم آن‌ها را نسبت‌به خودش و والدینش که استاد دانشگاه بودند، می‌سنجید. براساس همین معیار هم، در ارزیابیِ خود دقتی عالی داشت. آیا او صرفاً خوش‌شانس بود؟ احتمالاً نه. احتمال ۱۵ حدسِ درستِ پشت‌سرهم، آن‌هم شانسی، حدود سه در ۱۰۰ هزار است. ترکیب غریبی از غرور و خجالت سراغم آمد. آیا دخترم مشخصاً دقیق و هوشیار بود، یا به‌شکلی غیرمعمول دربارهٔ وضعیت اجتماعی وسواس فکری داشت؟ درواقع احتمالاً هیچ‌کدام. تحقیقات نشان می‌دهند تعیین طبقهٔ اجتماعیِ دیگران برای خیلی‌ها بازیِ کودکانه‌ای‌ست.
Mohammad Ali Zareian
مقایسه‌هایی که انجام می‌دهیم، پیچیده‌تر از آن‌اند که اغلب تصور می‌کنیم. نه‌تنها مدام مقایسه می‌کنیم، بلکه دربارهٔ این‌که کدام مقایسه‌ها به حساب می‌آیند و کدام‌ها مهم نیستند هم فرضیات ظریف و زیرکانه‌ای در ذهن داریم. چنان به قضاوت دربارهٔ موقعیت اجتماعی خو کرده‌ایم که مثل راندنِ دوچرخه یا رانندگی با ماشین، بعد از سال‌ها تجربه، به‌شکل خودکار در ذهن‌مان اتفاق می‌افتد.
Mohammad Ali Zareian
دونالد براون در اوایل دههٔ ۱۹۵۰، وقتی دانشجوی فوق‌لیسانس دانشگاه برکلی بود، آزمایشی انجام داد که تا حد زیادی شبیه هزاران تحقیق دیگری بود که نسبی‌بودنِ قضاوت‌های ادراکی را اثبات کرده بودند. بعداز به‌صف‌کردنِ چند وزنهٔ برنجی، از شرکت‌کنندگان در تحقیق خواسته شد آن‌ها را بلند کرده و وزن آن‌ها را از مقیاسِ «خیلی سبک» تا «خیلی سنگین» توصیف کنند. براون به‌پیروی از روال بسیاری از تحقیقاتِ پیشین، ترتیب وزنه‌ها را متغیر قرار داد. وقتی شرکت‌کنندگان وزنه‌ای سنگین و بعد وزنه‌ای سبک را بلند کردند، دومی در مقایسه با اولی بسیار سبک‌تر به نظر می‌آمد. وقتی ابتدا وزنهٔ سبک و بعد وزنهٔ سنگین را بلند کردند، دومی بسیار سنگین‌تر احساس می‌شد. در ادامه، در اواسط آزمایش، براون زیرکانه از شرکت‌کنندگان خواست سینیِ پر از وزنه‌ها را بلند کنند و کنار بگذارند، طوری‌که بتوانند مجموعهٔ بعدیِ وزنه‌ها را امتحان کنند. البته خودِ سینیِ پر هم وزنه‌ای سنگین بود. اما وقتی شرکت‌کنندگان وزنهٔ بعدی را بلند کردند، بلندکردنِ سینی تأثیری بر قضاوتِ آن‌ها دربارهٔ سنگینیِ وزنهٔ مذکور نداشت. چطور ممکن است بلندکردنِ وزنه‌ای سنگین بر قضاوت دربارهٔ سنگینی تأثیر بگذارد، اما بلندکردنِ تعدادی از وزنه‌های سنگین نه؟
Mohammad Ali Zareian
بسیاری از تحقیقات نشان داده‌اند که انتظارات و زمینه است که تلقیِ ذهنِ ما از وزن را شکل می‌دهد. اگر بسته‌ای پر از خواربار بلند کرده باشید، آن‌وقت یک بطریِ شیر سبک‌تر از زمانی به نظر خواهد رسید که قبلش یک مارشمالو بلند کرده باشید.
Mohammad Ali Zareian

حجم

۵۹۱٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۵۹۱٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان