بریدههایی از کتاب ستاره بخش
۴٫۱
(۸۰)
بازداشتگاههای کنتاکی هم، مثل بیشترِ بازداشتگاههای امریکا، براساس نیاز ساخته میشدند و قوانین و میزان سختگیریشان وابسته به میزان سختگیریِ کلانتر بود و درمورد بیلیویل، به میزانِ علاقهٔ معاونِ کلانتر به نان و شیرینی بود.
zohreh
«شاید تنها چیزی که میتونیم از این دنیا بخوایم اینه که بدونیم همچین چیز زیبایی وجود داره.»
zohreh
«همینجا که نشسته بودیم، به ذهنم رسید. شاید این همون چیزیه که باید بفهمیم آلیس. که بعضی چیزها هدیهان؛ حتی اگه نتونی برای خودت نگهشون داری.»
zohreh
«میدونی چیِ اون کرمهای شبتاب واقعاً جالبه؟ درسته که فقط چند هفته زنده میمونن و توی طرح بزرگ این جهان اصلاً زیاد به حساب نمیآد، ولی تا وقتی هستن، زیباییشون، خب، نفس آدم رو بند میآره.» انگشت شستش را روی بند انگشتان آلیس کشید. «میتونی دنیا رو کلاً یهجور دیگه ببینی. اونوقت اون تصویر زیبا توی سرت حک میشه. هرجایی بری با خودت میبریش. و هیچوقت فراموشش نمیکنی.»
zohreh
احساس میکرد حالا دیگر هر روز در کنار هماند؛ حتی اگر کلمهای میانشان ردوبدل نمیشد، گفتوگوی ناگفتهای که مثل جریانی نهفته زیر هر کاری که میکردند جریان داشت. هیچوقت تا این حد احساس پیوند نکرده بود، احساس اطمینان به یک نفر. هیچوقت تا این حد از تهِ دل خوشبختیِ کسی را نخواسته بود. چطور میتوانست از چنین چیزی بگذرد؟
zohreh
«گفتی ستارهها هر کدوم یه جهانان تِس؟»
«آره.»
«همهشون مثل جهانِ ما؟»
«نمیدونم، ولی فکر کنم. بعضی وقتها بهنظرم شبیه سیبهای درختهای سیبمون هستن. بیشترشون براق و سالمان. چندتاییشون هم کرمخوردهان.»
«ما توی کدومیم؟ یه براقش یا یه کرمخوردهش؟»
«یه کرمخوردهش.»
تامس هاردی
تس دوربرویل
zohreh
مردان انتظار داشتند زنان آرام و موقر و پاکدامن باشند و همکاری کنند. رفتارهای نامتعارف تقبیح میشد و هر زنی که بیشازحد خلاف عرف عمل میکرد در دردسر اساسی میافتاد.
ویرجینیا کالین رابرتز
«زنها زیادی سرسخت بودند»
zohreh
«مردم میمیرن، چون ارزشِ پول برای تو بیشتر از امنیته! مردم رو گول میزنی و قبلاز اینکه بفهمن چیکار کردهن، خونههاشون رو با امضای خودشون از چنگشون درمیآری! تو زندگی مردم رو نابود میکنی! معدنِ تو یه تهدیده! تو خودت هم یه تهدیدی!»
zohreh
مارجری یک لحظهٔ کوتاه نسبتبه کسانی که در کنارشان بزرگ شده بود محبت نابی را تجربه کرد، کسانی که اجازه نمیدادند یک انسان یا حتی یک قاطر در تنهایی دستوپا بزند.
zohreh
بارانِ اواخرِ ماهِ مارچ شروع به باریدن کرد. اولازهمه پیادهروها و سنگها را تبدیل به زمین اسکیت کرد و بعد، ازسرِ سنگدلی، یخ و برف زمینهای پایینتر را پاک کرد که بهصورت یک لحاف خاکستری بیپایان بودند.
zohreh
این تنها مشکل این کشور است: همهچیز، آبوهوا، همگی زیادی طول میکشد. درست مثلِ رودخانههایمان، سرزمینمان. مبهم، کند، خشن. زندگیِ بشر را به آن صورتِ نرمنشدنی و مبهمش شکل میدهند و ایجاد میکنند.
ویلیام فاکنر
گوربهگور
zohreh
نگاهی بین آنها ردوبدل شد که ترکیبی از چیزهای درهم بود: اقرار؛ از آن اقرارهایی که ممکن است آدم را به وجد بیاورد، اما از دانستن اینکه بعضی چیزها غیرممکن هستند خراب شود و قلب آدم از این آگاهی کمی بشکند.
و ناگهان کمی از جادوی آن شب از دست رفت.
zohreh
آلیس بدون هیچ اعتراضی اسلحه را از او گرفت و چند دقیقهای همانطور سپری شد؛ دقایقی که دو نفر میدانند باید از همدیگر خداحافظی کنند، اما دلشان نمیخواهد، و بااینکه هیچکدامشان به این حس اعتراف نمیکند، هر دو میدانند طرف مقابل هم همین حس را دارد.
zohreh
درخشش نادری در چهرههایشان دیده میشد که وقتی ظاهر میشود که آدم بداند یک نفر خود وجودش را درک میکند، و بداند ممکن است واقعاً فردی وجود داشته باشد که فقط بهترین چیزهای وجود آدم را ببیند.
zohreh
«خب هیچکس تا حالا نگفته که این دنیا قراره جای منصفانه و عادلانهای باشه.»
zohreh
بانکداران، بقالها، سردبیران، وکلا، پلیس، کلانتر و شاید حتی دولت هم ظاهراً همگی تابع پول و شرکتهای بزرگ منطقه بودند. اگر همیشه میلشان هم نبود، وسواسشان بود که از این افراد دفاع کنند، چون آنها قدرت داشتند برایشان مشکلات مالی یا شخصی ایجاد کنند.
تئودور دریسِر
مقدمهای بر معدنچیان هارلان لب میگشایند
zohreh
کتابداری که در تمامِ زمستان مشغول اسبسواری باشد بهقدری خود را میپوشاند که بهسختی به یاد میآورد زیرِ آنهمه لباس چیست: دو زیرپوش، یک پیراهنِ آستینبلندِ مردانه، یک بافتنی و یک کت و احتمالاً یک یا دو روسری روی سر. این لباسِ روزمرهٔ مارجری در کوهستان بود. گاهی یک جفت دستکشِ چرمیِ ضخیمِ مردانه روی دستکشهای خودش میپوشید، کلاهش را روی سرش پایین میکشید، و روسری دیگری را دورِ بینیاش میپیچید و بهاینترتیب نفس گرمش را بهسمت صورتش هدایت میکرد و پوستش کمی گرم میشد.
zohreh
چیز دیگری هم عوض شده بود، چیزی بنیادی. آلیس کشف کرده بود که احساس خشم در طرفداری از کسی که دوستش داری ـحداقل برای یک زنــ چقدر آسانتر از خشمگینشدن نسبتبه کسانی است که خودت را آزار دادهاند. او میخواست کسانی را مجازات کند که به عزیزش آسیب رسانده بودند.
معلوم شد که آلیس دیگر نمیترسد.
zohreh
مارجری اوهر، زنی که در تمام مراسم تشییع جنازهٔ پدرش یک قطره اشک نریخته بود، هنگام دفن خواهرش تنها لبش را آنقدر گاز گرفته بود که طعم خون را در دهانش حس کرده بود، زنی که چهار سال طول کشیده بود تا نزد مردی که عزیزترین فرد در تمام زندگیاش بود به احساساتش اعتراف کند و همیشه سوگند میخورد که آدم احساساتیای نیست و کمترین احساسی در تمام وجودش نیست، مانند کودکی روی ایوان زانو زده بود، پشتش از ناراحتی خم شده، و سر سگ مردهاش را بهآرامی به دامن گرفته بود.
zohreh
هیچ دینی بدون عشق وجود ندارد. ممکن است افراد به هر اندازهای که دوست دارند دربارهٔ دین خود صحبت کنند، اما اگر دین به آنها نیکی و مهربانی با انسان و حیوان را نیاموزد ساختگی است.
آنا سوِل
زیبای سیاه
zohreh
حجم
۴۰۹٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۰۹٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان