بریدههایی از کتاب شازده کوچولو
۴٫۵
(۶۲۵)
«جالبه و کمی هم شاعرانه؛ ولی خیلی جدی نیست».
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
راستی که سرزمین اسرارآمیزی است، سرزمین اشکها.
mohadeseh
راستی که سرزمین اسرارآمیزی است، سرزمین اشکها.
mohadeseh
روباه گفت: «آدم فقط از چیزهایی که اهلیشان میکند، میتواند سردربیاورد. آدمها، وقت زیادی برای سردرآوردن از چیزهای دیگر ندارند. آدمها همهچیز را حاضر و آماده از مغازهها میخرند؛ اما هیچ مغازهای نیست که کسی بتواند از آن دوستی بخرد و برای همین آدمها بدون دوست ماندهاند. اگر تو دلت یک دوست میخواهد، مرا اهلی کن...»
Yalda Sadadi
محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
ꎭꀤꈤꍏ
محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
ꎭꀤꈤꍏ
«چیزهایی که مهمند، هیچوقت با چشم دیده نمیشوند».
پسری که زنده ماند
«چون چشمها قادر به دیدن نیستند، آدمها باید با قلبشان ببینند...».
پسری که زنده ماند
شازدهکوچولوی عزیز! در سیارهی کوچولویت، تنها کاری که باید انجام میدادی، این بود که صندلیات را چند قدم آن طرفتر بگذاری و آنوقت میتوانستی هر موقع که دلت میخواهد به تماشای غروب آفتاب بنشینی... به من گفتی: «یک روز چهل و چهار بار، غروب آفتاب را تماشا کردم»!
و کمی بعد گفتی:
«میدانی؟! وقتی کسی خیلی دلش گرفته باشد، دوست دارد غروب آفتاب را تماشا کند»!
پرسیدم: «پس آن روز که چهل و چهار بار به تماشای غروب آفتاب نشستی، حتماً خیلی دلت گرفته بود»؟
اما شازدهکوچولو جوابی نداد.
Elham jannesari
آدم تو کویر یککم احساس تنهایی میکنه».
مار گفت: «بین آدمها هم احساس تنهایی میکنی».
ali osso
راستی که سرزمین اسرارآمیزی است، سرزمین اشکها.
ali osso
شازدهکوچولو که دلش میخواست به او کمک کند گفت: «شرمندهی چی»؟
میخواره گفت: «شرمندهی مشروبخواری.»
در اینجا میخواره به حرفش پایان داد و در سکوتی فرو رفت که دیگر نمیشد آن را شکست.
شازدهکوچولو مات و مبهوت به راه افتاد.
همانطور که به سفرش ادامه میداد، گفت: «راستراستی این آدمبزرگها خیلیخیلی عجیب و غریبند».
محمد جواد
«ارزش گل تو به اندازه عمری هست که به پای گلت صرف کردی».
zrahdr
فقط با دل میشود همهچیز را به درستی دید؛ چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند
zrahdr
شازدهکوچولو دوباره سر صحبت را باز کرد که: «آدمها کجان؟ آدم تو کویر یککم احساس تنهایی میکنه».
مار گفت: «بین آدمها هم احساس تنهایی میکنی».
zrahdr
«چیزهایی که مهمند، هیچوقت با چشم دیده نمیشوند».
ملیکا بشیری خوشرفتار
شازدهکوچولو گفت: «مردم سیارهی تو پنجهزار گل سرخ را توی یک باغ میکارند؛ اما نمیتوانند گلی که دنبالش میگردند را پیدا کنند».
جواب دادم: «هیچوقت هم پیدایش نمیکنند».
«اما آنچه دنبالش هستند را میتوان تنها در یک گل سرخ یا کمی آب پیدا کنند».
ملیکا بشیری خوشرفتار
«قشنگی ستارهها به خاطر گلی است که نمیتوانیم ببینیم اش».
ملیکا بشیری خوشرفتار
شازدهکوچولو پرسید: «اینها دارند دنبال مسافران اولی میروند»؟
سوزنبان گفت: «آنها اصلاً دنبال چیزی نمیروند. آنها یا خوابند یا اگر خواب نباشند، دارند خمیازه میکشند. فقط بچهها هستند که دماغشان را به شیشههای قطار فشار میدهند».
شازدهکوچولو گفت: «فقط بچهها میدانند که دنبال چی میگردند. آنها برای پیدا کردن یک عروسک پارچه ای کلی وقت صرف میکنند؛ چون برایشان خیلی عزیز است و اگر کسی آن را ازشان بگیرد، میزنند زیر گریه».
سوزنبان گفت: «بچهها خوشبختند».
ملیکا بشیری خوشرفتار
«اگر من به یک ژنرال دستور بدهم که تبدیل به یک مرغ دریایی شود، اگر ژنرال نتواند دستورم را اجرا کند، این تقصیر ژنرال نیست؛ بلکه تقصیر من است».
ملیکا بشیری خوشرفتار
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۳۰%
تومان